UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از محمد بشیر رحیمی

چند شعر از محمد بشیر رحیمی

از زمانی که با محمد بشیر رحیمی در همین ونکوور خود مان معرفی شدم، او را شاعری یافتم آگاه، ژرف نگر و خوش کلام و انسانی نیک و حلیم. شکسته نفسی و تواضع ایشان را می توان در چند سطر پایین که در برابر خواست من مبنی بر فرستادن زنده گی نامه و نمونه هایی از  اشعارش ارسال کرده است، به خوبی دید.
“سلام جناب پروانی، زنده و سلامت باشی. گفتی زندگی نامه‌ای مختصر بنویسم. می گویم از چیزی که ندارم چه بنویسم. بسیار دیر دانستم که کسی نبوده‌ام. من که برای خود، محلی از اعراب ندارم، چه داستانی برای خود سرهم کنم. به این مقدار بسنده می‌کنم که بلخ، آغازگاه من است. الفبای کلاسیک را در خاکستان خودم پشت سر گذاشتم. آوارگی‌هایم را با فقه و فلسفه و کلام در میان گذاشتم و شعر و خوشنویسی را تنها تسلای خاطر خود یافتم. تا حالا دو سطر از دغدغه‌هایم را با دیگران قسمت کرده‌ام و سومین آن را نیز با شما در میان خواهم گذاشت. ”
شخصیت چند بعدی محمد بشیر رحیمی را نمی توان با چند سطر مختصر به معرفی گرفت. این کار را می گذارم به یک فرصت دیگر که به تفصیل پای صحبت ایشان بنشینیم. اینک نمونه هایی از اشعار ایشان:

سکری کبود

ای خفته در تطور چشمت صد آسمان

با گردش نگاه تو می‌گردد آسمان

فیروزه‌ی حباب نگاه تو را بس است

این‌قدرها که بسته از آن، گنبد آسمان

سکر کبود چشم تو در کار بوده است

تا انبساط یافته تا این حد آسمان

سکری کبود در جریان است رود رود

تا نطفه از نگاه تو می‌بندد آسمان

آبی است هرچه درنفس انداز دیده‌هاست

زیرا که رهن چشم تو می‌باشد آسمان

از بازتاب چشم تو یک‌رنگ شد جهان

تا ننگرد به دیده‌ی خوب و بد آسمان

حالا که از تمامی ما دیده چیده‌ای

گردد ادای چشم تو می‌باید آسمان

گردد ادای چشم تو، زیرا که بعد از این

در تنگ چشم خاک، نمی‌گنجد آسمان

من مطئنم این‌که پس از مرگ سال و ماه

آخر به پای‌بوس تو می‌افتد آسمان

تکلیف

خط می‌کشم به روی خودم تا دو تا شوم

از خود به‌رنگ نیمه‌ی سیبی جدا شوم

از خود جدا شوم که تو آیی به جای من

یعنی درست جای خودم جابه‌جا شوم

یک عمر بی‌تو متهم خویش بوده‌ام

حالاست وقت آنکه به روی تو وا شوم

حالاست وقت آنکه خرابت شوم تمام

تا طبق رنگ و بوی تو از نو بنا شوم

تکلیف بی‌تو زیستنِ خویشم و مباد

این‌گونه مانده مانده و آخر قضا شوم

تکلیف بی‌تو زیستنِ خویشم و کنون

باید به یمن آمدن تو ادا شوم

از هر طرف به نقطه‌ی تو ختم می‌شوم

غیر از تو هیچ چاره ندارم، کجا شوم؟

رنگین‌کمان

دنیا و هرچه هست در آن، دیو و دد شده

دنیا به قدر خوبی ما و تو بد شده

ما و تو سبزه‌ایم که در دشت رُسته‌است

هر سیزده‌بدر که رسیده، لگد شده

هر چه دعا به سمت خدا پُست کرده‌ایم

مثل صدا ز کوه به ما مسترد شده

ما رودهای از نفس افتاده نیستیم

دنیا به راه جاری ما و تو سد شده

امّا تو خواب دیده‌ای اینکه به نام من

سیّاره‌ای توسط چشمت رصد شده

تو خواب دیده‌ای که من و تو روانه‌ایم

دریا اسیر وسوسه‌ی جذر و مد شده

مثل دو رشته رود روانیم و مثل پل

رنگین‌کمانی از سر ما و تو رد شده

تعطیلی آغوش

دیروز
آمدنت را آنقدر آغوش گشودم
که دست هایم تمام شدند.
و حالا که فرا رسیده ای
تعطیلِ تعطیلم
چون رودخانه‌ی بی کاری
که استعدادش، تحلیل رفته است.

چکیدن لامپ

تُنگ حافظه اش را
از دست داده بود
و ماهی
در چکیدن یک قطره لامپ خاموش
شتک می زد
برق که آمد
ماهی، تاریک شد.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: