UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

آیدین آغداشلو در گفت و گو با شرق: نسل من سهراب‌کشی کرده است

آیدین آغداشلو در گفت و گو با شرق: نسل من سهراب‌کشی کرده است

گفت‌وگوی علی شروقی با آیدین آغداشلو درباره ژورنالیسم ادبی

 

اواسط دهه ۴۰ مجله «اندیشه و هنر» ویژه‌نامه‌ای برای جلال آل‌احمد منتشر کرد که در دوران خودش کم‌سابقه بود و حتی شاید در دوران ما هم، که ویژه‌نامه‌ها بیشتر «جشن‌نامه»‌اند و بزرگداشت و تعریف و تمجید. در«اندیشه و هنر» ویژه آل احمد، چند مقاله تند و تیز در نقد قطب روشنفکری آن روزگار نوشته شد که همین، آل‌احمد را به واکنشی از سر خشم واداشت و در پاسخ به همان نقدها بود که در«یک چاه و دو چاله» نوشت: «دیدم شده‌ام خرگوشی برای آزمایشگاهی. این است که حالا با تشکر از همه لطف و محبتی که در این کار بوده است. می‌خواهم بنشینم و پس از یک سال و نیم که از آن قضیه می‌گذرد ورقی بزنم به آن صفحات ویژه‌نامه تا ببینم آیا چاله‌ای است که حضرات برای ارضای خودخواهی همچو منی کنده بوده‌اند یا دکانی است که برای عرضه داشت جزوه‌های درسی خود باز کرده بوده‌اند؟» از آنها که در آن ویژه‌نامه نقدی تند بر آثار آل‌احمد نوشته‌اند، یکی آیدین آغداشلوست که در سومین قسمت از سلسله گفت‌وگوهای «گزارش به نسل بی‌سن فردا» از وضعیت ژورنالیسم ادبی در همان سال‌هایی که با شمیم بهار در بخش ادب و هنر«اندیشه و هنر» می‌نوشت، از ماجرای آن ویژه‌نامه کذایی آل‌احمد و از اوضاع امروز ژورنالیسم ادبی و مطبوعات سخن گفته است. آغداشلو برخلاف گروهی دیگر از هم‌نسلانش، به اینکه اوضاع امروز ژورنالیسم ادبی بدتر از گذشته شده، باور ندارد و همچنین معتقد است نسل جدید ژورنالیست‌ها نه‌تنها «پدرکشی» نکرده‌اند بلکه از جانب پدران‌شان به آنها «جفا» شده است.

 

دهه ۴۰ را بسیاری از نویسندگان و منتقدان، دوران طلایی ژورنالیسم ادبی در ایران می‌دانند. در همین دهه آن چند شماره معروف «اندیشه و هنر» که شمیم بهار دبیر صفحات ادب و هنرش بود درآمد و شما هم یکی از نویسندگان آن صفحات بودید. به‌عنوان کسی که در آن زمان خود در مطبوعات حضور داشتید ارزیابی‌تان از مطبوعات ادبی آن دهه چیست؟

آن دوره، تعدادی مجله آرام‌آرام شروع کرد به منتشر شدن؛ مثل جنگ «طرفه»، یا مجله «آرش» که سیروس طاهباز درمی‌آورد و مجلات دیگر ادبی – هنری مثل «کیهان ماه» که مجله‌ای جدی بود و یک دوره‌ای هم آل‌احمد سردبیری‌اش را به عهده گرفت.

 

اینها قبل از اندیشه و هنر درآمدند؟

همان حول و حوش. یعنی دهه ۴۰… در همان دوره یا شاید کمی بعدتر «کتاب هفته» درآمد که احمد شاملو سردبیرش بود و مجله‌های متعددی مثل «خوشه» و… که سردبیری خیلی از آنها را شاملو به عهده می‌گرفت. برای همین به شوخی می‌گفتند شاملو متخصص دایر کردن مجله‌های تعطیل‌شده و تعطیل کردن مجله‌های دایر است. قبل از این موجی که در دهه ۴۰ به راه افتاد، یک‌سری مجلات ادبی مثل «بهار» و «یغما» و «راهنمای کتاب» -که بعدها شد «آینده»- درمی‌آمدند. اما این مجلات، بیشتر به فرهنگ گذشته ایران نظر داشتند تا به مسایل معاصر جهان. یعنی یا به تحقیقات ادبی می‌پرداختند، یا به نسخه‌شناسی و فرهنگ کهن ایران. در این بین فقط مجله «سخن» این‌طور نبود و به هنر معاصر جهان هم توجه داشت. «سخن» یک مجله جدی‌ و در دوران خودش تَک بود، اما برای خودش یک حدودی تعیین کرده بود و از آن حدود جلوتر نمی‌آمد. آنچه در دهه ۴۰ در زمینه ژورنالیسم ادبی و هنری اتفاق افتاد، در واقع حاصل یک نیاز بود؛ نیاز به انتشار مجلاتی متعدد که هم به فرهنگ و هنر معاصر جهان بپردازند و هم ادبیات معاصر ایران را معرفی کنند. «آرش» و «اندیشه و هنر» و مجله‌های دیگر آن دوره، همه با این هدف به وجود آمدند و خیلی‌هایشان هم مسایل روز را مطرح می‌کردند. اما در مجله «سخن» هیچ وقت مسایل روز مطرح نمی‌شد. من خودم به‌عنوان یک جوان بیست و یکی، دو ساله در آن زمان، خیلی با علاقه «سخن» را می‌خواندم و بسیار از آن آموختم و مدیونش هستم. ولی «سخن»، نیاز خوانندگان به دانستن مسایل روز را برآورده نمی‌کرد، در نتیجه، نسل جوان‌تری شروع کردند به درآوردن مجلاتی که در آن به ادب و هنر روز پرداخته می‌شد. مثلا همان گروهی که اندیشه و هنر را درمی‌آوردند حدودا ۲۵-۲۰ ساله بودند یا کسانی که در مجله‌های دیگر کار می‌کردند هم، همین‌طور. نسل ژورنالیست‌های دهه ۴۰، نسلی کاملا جوان بود.

 

آیا همه این مجله‌ها تقریبا همراستا بودند و تفاوت عمده‌ای بین آنها وجود نداشت؟ مثلا بین «اندیشه و هنر» و «آرش» یا

خب مجله‌ای مثل «آرش» بیشتر به مسایل روز ایران می‌پرداخت و مصاحبه‌هایی می‌کرد با روشنفکران و هنرمندانی که همراستا بودند. سیروس طاهباز، هم به نیما خیلی ارادت داشت (گرچه زیاد هم نیما را ندیده بود) و هم به آل‌احمد فوق‌العاده علاقه‌مند بود. در نتیجه از آن گروهی که از اطرافیان آل‌احمد بودند خیلی مطلب و مصاحبه چاپ می‌کرد. «اندیشه و هنر»، کمتر به مسایل مجادله‌آمیز می‌پرداخت ولی «آرش» این‌طور نبود. مجله‌های دیگری هم بودند که مجادله‌ها را در سطح دیگری دنبال می‌کردند. مثل مجله فردوسی که دیگر کار را از مجادله به فحاشی می‌کشاند. مجله فردوسی در آن دوره که فروغ فرخزاد با تحقیر از آن به‌عنوان مجله پنج ریالی یاد می‌کند، جایی بود که مسایل کمتر جدی را دنبال می‌کرد و گاهی مثل همین روزنامه‌های زرد که در دنیا هست کار می‌کرد و بدش هم نمی‌آمد که یک عده روشنفکر با هم درگیر شوند. مثل دعواهای محمدعلی سپانلو و دکتر براهنی و دعواهای دکتر براهنی و همه. به هر حال در آن دوران جامعه داشت از روشنفکری کهن فاصله می‌گرفت، که البته آن روشنفکری کهن هم، روشنفکری فوق‌العاده‌ای بود و آدم‌های باسوادی مثل هدایت و مینوی و مسعود فرزاد را داشت که آدم‌های بی‌نظیری بودند. ولی خب خیلی از آنها کار را رها کرده بودند، مثل هدایت که خودش را کشته بود. مینوی هم که فقط با متون کهن سر و کار داشت. به هر حال شاید این فاصله گرفتن از آن روشنفکری لازم بود. آن نوع سواد فوق‌العاده و کلاسیک، دیگر رسم روز نبود و نسل جدید اصلا آن را برنمی‌تابید. این بود که باید چیزی به وجود می‌آمد که این خلأ را پر می‌کرد و مجلاتی که درآمدند بیشتر به این ترتیب کار کردند. و درحقیقت به نوعی نیاز پاسخ می‌دادند و البته گاهی هم جایگاه‌شان درست درک نمی‌شد و تیراژشان خیلی کم بود. من یادم است که اندیشه و هنر، ۷۰۰ نسخه تیراژ داشت و دکتر ناصر وثوقی با چه حساب و کتاب دقیقی آن را درمی‌آورد.

 

کار شما در«اندیشه و هنر»، چطور شروع شد و پیشنهاد چه کسی بود؟ آیا شما و شمیم بهار و دیگر اعضای تحریریه ادب و هنر آن مجله از قبل همدیگر را می‌شناختید؟

بله، البته قبل از اینکه ما به «اندیشه و هنر» برویم، دکتر وثوقی سال‌ها بود که این مجله را درمی‌آورد و یک بخش ادب و هنر هم قبل از ما در آن مجله بود، اما خیلی گسترده نبود و کسان دیگری آن را درمی‌آوردند. دکتر وثوقی فوق‌العاده باسواد و آدمی اهل خطر کردن بود. حتی یک آگهی داده و جوانان را دعوت به همکاری کرده بود. جمله اصلی‌ آگهی‌اش هم این بود: «اندیشه و هنر، تیول کسی نیست.» بعد، شمیم بهار این فکر را دنبال کرد و صحبت کرد و قرار شد که بخش فرهنگش را او دربیاورد و ما هم که همه‌مان دوستان نزدیک بودیم کمک کردیم تا این اتفاق بیفتد. یک عده هم بعدها به هسته مرکزی مجله اضافه شدند. این دوره اندیشه و هنر، در واقع دریچه‌ای تازه را در فرهنگ باز کرد. خیلی از شعرا با همان مجله به بهترین وجه معرفی شدند؛ از بیژن الهی تا احمدرضا احمدی و خیلی‌های دیگر مثل نمایشنامه‌نویس‌ها و

 

هیچ‌وقت بین اعضای گروه فرهنگی این مجله مشکل و اختلافی به وجود نیامد؟

نه، هیچ وقت. باید بگویم که شمیم بهار یک سردبیر به تمام معنا بود. مشکلی که در این مجله وجود داشت نه مربوط به اعضای گروه که مشکل اقتصادی بود. اوضاع مالی این مجله هیچ‌وقت خوب نبود و واقعا با حداقل بودجه اداره می‌شد. مشکل دیگرش رسم‌الخطش بود. دکتر وثوقی به رسم‌الخط خاصی اعتقاد داشت. مثل نوشتن «حتی» با «الف» و… که البته خیلی هم چیز عجیبی نبود و بعدها عباس نعلبندیان هم همین رسم‌الخط را در نمایشنامه‌هایش به کار برد. اما همه فکر می‌کردند که اینها یک عده جوان هستند که دارند عجیب و غریب می‌نویسند و برای همین نسبت به این مجله موضع می‌گرفتند. در صورتی که این رسم‌الخط هیچ ربطی به کسانی که بخش فرهنگی آنجا را اداره می‌کردند نداشت و رسم‌الخط کلی مجله بود.

 

در مورد بخش ادبیات این مجله می‌گویند که اندیشه و هنر، در نقد ادبی، رویکردها و شیوه‌های تازه‌ای را وارد کرده بود

اینها همه برمی‌گردد به کار آقای شمیم ‌بهار. او در تعقیب ادبیات و سینمای روز جهان بود و از همان جوانی‌اش نابغه کم‌نظیری بود و هنوز هم هست. در نتیجه چیزهایی را که ضروری می‌دانست شناخته شوند یا خودش ترجمه می‌کرد یا می‌داد بعضی از دوستان ما ترجمه می‌کردند و البته خیلی وسواس داشت و ترجمه‌ها را بارها و بارها نگاه می‌کرد.

 

در حوزه ادبیات و هنر ایران، گاه نقدهای تندی در «اندیشه و هنر» نوشته می‌شد. مثل نقد شمیم بهار بر فیلم «خشت و آینه‌» ابراهیم گلستان. آیا این نقد تحت تاثیر موضع منفی جامعه روشنفکری آن زمان نسبت به گلستان نوشته شده بود یا ربطی به آن حواشی نداشت؟

نه، ربطی نداشت. هیچ‌وقت بین ما و ابراهیم گلستان برخوردی به وجود نیامده‌ بود و هیچ حس سلبی‌ای نسبت به او نداشتیم. ما جوان‌های خیلی علاقه‌مندی بودیم. گلستان هم برای خودش قطبی بود و اغلب دوست داشت ما را ببیند. البته شمیم بهار کمتر به دیدار و ملاقات آدم‌ها می‌رفت و هنوز هم همین‌طور است ولی ما می‌رفتیم. من خودم یکی از علاقه‌مندان گلستان بودم و می‌رفتم منزلش. یا دوستان دیگرمان مثل مهرداد صمدی که دوست نزدیک گلستان بود و تا آخر عمرش هم دوست گلستان ماند. بنابراین جو مجله «اندیشه و هنر» اصلا در ضدیت با گلستان نبود و در ضدیت با هیچ‌کس دیگری هم نبود. این، آن روح خیلی دقیق متوازن و علمی خود آقای بهار بود که «اندیشه و هنر» را در این شکل نگه می‌داشت. اما خب هرکس یک ساحتی داشت و ظاهرا آدم‌ها عادت نداشتند به این ساحت وارد شوند. هنوز هم بسیاری از اوقات ورود به ساحت یک نفر، از جانب او توهین تلقی می‌شود که این خیلی بد است. یک‌بار جایی نوشتم که بعضی از ما هیچ‌جور بحث شکافنده‌ای را درباره کار خودمان تحمل نمی‌کنیم. من به شوخی می‌گفتم که عباس کیارستمی و بهرام بیضایی مایلند آنچه درباره کارشان نوشته می‌شود تحسین مطلق باشد و نویسنده فقط آن چیزهایی را در کار آنها تحسین کند که خودشان می‌خواهند تحسین شود.

 

ظاهرا در اندیشه و هنر یک ویژه‌نامه آل احمد هم درآمد که آل‌احمد را عصبانی کرد؟

بله، چند شماره مخصوص درآمد که یکی از آنها شماره مخصوص آل‌احمد بود و یکی هم شماره مخصوص شاملو که هر دو، کارهای خیلی متفاوتی بودند. یعنی قبل از آن، اتفاق نیفتاده بود که در یک مجله، یک شماره مخصوص، درباره یک نفر دربیاید. شماره مخصوص شاملو موردپسند او و جامعه شعرخوان قرار گرفت اما شماره مخصوص آل‌احمد، به مذاق آل‌احمد خوش نیامد؛ او اعتقاد داشت که یک عده بچه خواسته‌اند او را خراب کنند. در صورتی که کسی نمی‌خواست او را خراب کند، بلکه او تحمل این را نداشت و خب شاید هم به‌حق بود، چون آل احمد خیلی سختی کشیده و به‌اصطلاح از خیلی جاها خورده بود و در نتیجه بسیار حساس شده بود. در شماره مخصوص آل‌احمد در اندیشه و هنر، محمود کیانوش، یک مقاله درباره نثر آل‌احمد نوشت که مقاله‌ای خواندنی بود. یک جاهایی هم حرفش درست بود و البته جاهایی هم سلیقه‌ای بود و جاهایی هم نادرست. ولی این فرق می‌کند با اینکه ما فکر کنیم که محمود کیانوش خواسته تیشه به ریشه آل‌احمد بزند. یا مقاله شمیم بهار که درباره کارنامه ادبی آل‌احمد بود و آنجا هم شمیم بهار نخواسته بود آل احمد را از ریشه بزند. مقاله تند را من نوشتم و آل احمد اصلا از آن خوشش نیامد و براهنی هم یک پاسخ به نظر من نامربوط به این مقاله داد که بیشتر فحاشی بود تا پاسخ. در آن مقاله، من غلط‌های تاریخی کتاب «غرب‌زدگی» را برشمرده بودم. آن هم در سن ۲۱ سالگی. یعنی یک جوان ۲۱ساله جرات کرده بود که به قطب اعظم جامعه روشنفکری ایران ایراد بگیرد.

 

شما آن زمان با خود آل‌احمد در ارتباط بودید؟

من آل‌احمد را بسیار دوست داشتم و تا قبل از اینکه این مجله دربیاید، احترامم نسبت به او خیلی زیاد بود و یک وجه اشتراک هم داشتیم. چون آل‌احمد خودش را منتقد نقاشی هم می‌دانست و سیمین دانشور هم اولین نقدهای نقاشی ایران را در مجله «نقش و نگار» نوشته بود. آل‌احمد بسیار جذاب و کاریزماتیک بود و فوق‌العاده ابهت داشت. در نتیجه ما که جوانانی بیش نبودیم، روزی که برای مصاحبه به خانه‌اش رفتیم خیلی تحت تاثیر ابهتش قرار گرفتیم. البته شمیم بهار نه، اما من تحت تاثیر قرار گرفته بودم. یادم است آل احمد آن روز وقتی مرا دید، رویش را کرد به دکتر وثوقی و گفت این همان کسی است که راجع به «نقاشی پقاشی» می‌نویسد؟ خب شنیدن همین جمله برای من لذت زیادی داشت. چون معلوم بود که نشسته و مقاله‌ها را خوانده. تا مدتی که آن شماره مخصوص در «اندیشه و هنر» درنیامده بود در کافه و جاهای مختلف آل‌احمد را می‌دیدم و آل‌احمد هم که می‌دانید دوست داشت جوان‌ها به‌اصطلاح سر از تخم‌ درآورند و برای همین خیلی از استعدادهای جوان مراقبت می‌کرد. اما مجله که درآمد قهر کرد.

 

در صفحات فرهنگ و ادب «اندیشه و هنر»، سیاست‌گذاری‌ها چگونه صورت می‌گرفت؟

شمیم بهار تعیین می‌کرد که ما چه کنیم. او می‌گفت و ما انجام می‌دادیم. در ضمن اگر شمیم بهار بداند که من درباره مجله «اندیشه و هنر» و نقش او صحبت کرده‌ام و حتی اسمش را اینجا آورده‌ام، حتما مرا می‌کشد.

 

عده‌ای معتقدند که آن دوران بهترین دوران ژورنالیسم ادبی بود و دیگر تکرار نشد و دلیلش هم گسستی است که بعد از سال ۵۷ در ادبیات ایران به وجود آمد. آیا شما هم چنین اعتقادی دارید؟

در مورد اینکه اشاره می‌کنید آن دوره تکرار نشد، من معتقدم که نباید هم تکرار می‌شد، چون هر دورانی نیازهای خودش را دارد و مطبوعات هم به یک بدنه فرهنگی متصلند. حالا آن بدنه ممکن است ستبر یا نحیف باشد. مطبوعات ایران دوره‌های مختلفی را گذرانده، خیلی صدمه‌زده، خیلی هم صدمه‌خورده ولی خب اگر جایی خیری رسانده‌اند، باید از آن یاد کرد. مطبوعات ایران در فاصله بین دهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ از فحاش‌ترین مطبوعات قابل تصور است. مثلا من دوره‌های مرد امروز را که ورق می‌زدم، از شدت رکیک بودن و فحاش بودن و دروغگو بودن برایم غیرقابل تحمل بود. ولی محمد مسعود، سردبیر این روزنامه، تبدیل به قهرمان ملی شد. انگار یک چیزی در دوره رضاشاه جمع شده بود و یک جایی باید می‌ترکید. من در مجموع مطبوعات بعد از انقلاب را با همه محدودیت‌هایش، مطبوعات سلامت‌تری می‌دانم و برای نسل جدید روزنامه‌نگارها احترام بسیار زیادی قایلم. اما در مورد اینکه آیا فاصله افتاده یا نه… خب بله، یک فاصله زمانی بوده و این فاصله زمانی در مورد تئاتر هم هست. در مورد سینما هم هست و در مورد خیلی چیزهای دیگر. مگر در مورد سینما این فاصله زمانی اتفاق نیفتاد؟ یا در مورد نقاشی… سال‌های اول بعد از انقلاب من اصلا قادر نبودم نقاشی‌هایم را بفروشم چون کسی نقاشی نمی‌خرید. این اتفاقات می‌افتد و چیز خیلی شگفت‌انگیزی هم نیست. اما در همین نسل جوان روزنامه‌نگاران و روشنفکران یک نیاز خیلی مشخصی به آگاهی از گذشته بلافاصله‌شان وجود دارد. وقتی جوانان می‌آیند پیش من و درباره بعضی آدم‌ها یا اتفاق‌ها سوال می‌کنند من می‌بینم که نسل شما در جست‌وجوی خاطره گذشته بلافاصله‌اش است یعنی گذشته‌ای که از او دریغ شده. این جست‌وجو شاید به قصد جبران این فراموشی است؛ فراموشی‌ای که بعد از هر انقلابی اتفاق می‌افتد تا اینکه نسل بعدی می‌آید و آرام‌آرام سعی می‌کند این حلقه‌ها را به هم متصل کند و خاطره بلافاصله قبل از خودش را شکل بدهد.

 

پس شما برخلاف آن عده که می‌گویند دهه ۴۰ بهترین دوره بوده و بعدش مطبوعات افت کرده، چنین اعتقادی ندارید؟

نه، واقعا فکر می‌کنم همه خیلی کار می‌کنند و الان دوره خیلی خوبی است و من اصلا آن‌طور فکر نمی‌کنم. حالا یک عده‌ای می‌گویند کتابخوان کم شده و مطبوعات وزین کم هستند و… اما فکر می‌کنم ما کمی داریم احساسات به خرج می‌دهیم. درحالی‌که باید به وضعیت مطبوعات در دنیا هم نگاه کنیم. اصلا تصور اینکه ۴۰ سال بعد حتی یک روزنامه در دنیا منتشر شود وجود ندارد. دلیلش هم این است که شاید نوع سواد فرق کرده و چیزی دارد تغییر می‌کند. شاید ما زیادی نوستالژیک هستیم. شما فکر می‌کنید مثلا در انگلستان چند مجله وزین ادبی درمی‌آید؟

 

عده‌ای می‌گویند نسل روزنامه‌نگاران بعد از دوم خرداد خواستند به اصطلاح پدرکشی کنند و

کجا… کِی؟ من بیشترین تحسینی که نسبت به نسل‌های قبلی دیده‌ام در همین صفحات ادبی بوده و گاهی حتی حرص خورده‌ام که نسل جدید از میان جمع عظیمی از آدم‌هایی که کار کرده بودند و روشنفکر یا ادیب و هنرمند بودند حتی آدم‌های خیلی کم‌کار را هم می‌کشیدند بیرون و به آنها صفحه اختصاص می‌دادند و ازشان تجلیل می‌کردند. این نسل که شما اشاره کردید نه تنها قصدشان پدرکشی نیست بلکه برعکس، من فکر می‌کنم نسل من خیلی به نسل جدید جفا کرده و در واقع «پسرکشی» کرده. یعنی مشکلی اگر هست مشکل رستم است نه سهراب. سهراب که پدرش را نکشت و اگر می‌شناختش دستش را هم می‌بوسید و من فکر می‌کنم جست‌وجوی این نسل، همان جست‌وجوی سهراب است که می‌خواهد پدرش را پیدا کند. این نسل هم دارند پدرشان را پیدا می‌کنند و متاسفانه با اینکه گردن‌کلفت‌تر از پدرشان هم هستند ولی کلک می‌خورند. به هر حال به نظر من الان جو معقول‌تری بر مطبوعات حاکم است. البته ایرادهایی هم وجود دارد و آن هم برمی‌گردد به کلیتی جهانی. مثلا شاید آدم‌ها الان کمی سطحی‌تر برخورد می‌کنند و فوری‌تر می‌خواهند شهرت پیدا کنند ولی به نظر من در مجموع اتفاق خیلی بدی نیفتاده است. شاید اصلا جهان به نوعی دارد پوست می‌اندازد و تغییر شکل می‌دهد و البته گوگل هم در این میان اهمیت ویژه‌ای دارد.

[شرق]

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: