UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

اشعاری جدید از شیدا (طیبه) حسین‌زاده

اشعاری جدید از شیدا (طیبه) حسین‌زاده

12920946_1155900474429876_173756187_nشیدا (طیبه) حسین‌زاده

کارشناس زبان و ادبیات فارسی؛ ویراستار، بازیگر تئاتر

کتاب‌های منتشر شده:

این فقط یک روایت گیج است… (کلاسیک و آزاد)؛ انتشارات سخن‌گستر، ۱۳۹۰

اصراری که نمی‌دانی (آزاد)؛ انتشارات بوتیمار، ۱۳۹۲

کنار دست، بازو، سینه

جوان‌زنانه

 به تو فکر نمی‌کردم

به تو فکر نمی‌کردم که قرار بود پیرزنانه آستینت را بکشم

همیشه به زنی فکر می‌کردم به بلندی

در کنار یکی

بی‌دست، بی‌بازو، بی‌سینه می‌سوخت

حالا که تنم را در دور

گذاشته‌ام برای روز مبادا

با صدای جفت‌گیری کرم‌ها

و حرکت آب در شریان‌های بریده‌بریده

دهلیزهای پاشیده

فکر نمی‌کنم

گریه نمی‌کنم

نمی‌کُنم از جایم تکان بخورم

بردارم عکست را

بگذارم دورتر

و پنجره را ببندم که بوی دود

بارداری همسایه را نترساند

 و صدای له‌شدن کرم‌ها در فشار آب

بچه‌ها را نَبَرد.

++++++++++++++++++

این که بالا می رود خون است

بدون شک در رگ‌های انگشتی  که  اشاره نمی‌داند

می‌رود که در زاویۀ هفتِ یقه

 اشک  و رگ و لب را یکی کند…

همچنان در مقام معشوقی

پریده چشم‌

پاشیده تب

در کشیدن از بیرون

شکستن از مردمک بی‌سروپایی که رسم عاشق‌کشی

از یادش رفته باشد

بنشین

در مقام معشوقی‌ از میز توالت بِخوش

کمان ابروی پیوسته را بِتیغ، سیاه بِمداد

کسی نمی‌بیند کسی نمی‌فهمد لعل  از کدام مارک

باریکِ کمر  از کدام تردمیل

از چطور چگونه ایستاده‌ هنوز که طعم کدام دوستت دارم گس است

کدام شیرین…

«آه که این مردان چون کودکانند

بازیچه‌ای را که تن به بازی ندهد می‌شکنند»*

بنشین

در مقام معشوقی

حرف‌ها دارم

غم نان اگر بگذارد برود یک چند خدمت معشوق و مِی کند

اگر سنگینی بسته‌ها در بازار روز جان کلام را نگیرد

حرف‌ها دارم

سیستم اگر هنگ نکند فیس‌بوک اگر قطع نشود

یاهو اگر مدد کند

 بی‌زلف آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست

مچاله در دودِ تو فکر کن عود

حرف‌ها دارم…

*شیرین؛ عباس کیارستمی

+++++++++++++++++

شب همین اتفاق ریزریز پشنگیده بر لب‌های بسته

شب همین است

بی‌کسی روز می‌شود که همۀ عصرها را بلد است گند بزند

ما که شب را نشسته بودیم و از خودمان حرف هم نمی‌زدیم

سرمان لای کلام پروده‌گارا بوی املت هم نمی‌داد

ما که نهایتاً حتماً خنثای خوشگلت بودیم

ما چرا؟

گذاشتی از جنازه‌های برگشته باد کنیم

دست‌های پس‌کشیدۀ پدرانمان از لباس‌های خاکی را رها کنیم

لب‌خندهای مادرمان را بدوزیم به چادر رنگی‌اش

می‌گذاشتی منزل خوش‌رنگی باشیم از ریمل و اسفناج

می‌گذاشتی صبح جمعۀ خوش‌حالی از اپیلاسیون و بوی سنگک سوخته و کله و حتماً پاچه

می‌گذاشتی له‌لهی پشت ویترین‌های ورود آقایان ممنوع

یا

لااقل خوشگل خنثایی باشیم که نمی‌داند آمدنش بهر چه هست

تو چه روز قشنگی بودی

وقتی می‌شد از لا برت داشت برد ریختت توی میدان‌ها

که بی‌شکل و بی‌ایمان و بی‌روسری رنگ بگیری و لکۀ ننگی نشوی بر پیشانی خوبیّت

و چه شب کوچکی بودی که نمی‌شد خلای غم‌های دیگری باشد

نمی‌شد کرور کرور ستاره‌های خاموش را در آن چید و به بی‌رنگی‌شان مرد

که نمی‌شد پشنگیده تکه‌‌تکه به لب‌های من که ندانم از بهر چه!

+++++++++++++++++++++++++++

چشم‌هایت را که نمی‌بینم یعنی

اشک در غم ما پرده در

یعنی سکوت تو آواز مرا بغل زده و از دورها رد می‌کند

که دست خودم نرسد به  دست خودم نباشد روزی

ناباور بوسه‌ای

که امکانش از پرنده‌شدن کم‌تر بود

به جان ثانیه چه ریخته‌ای که در خمار نوازش

خورشید از تو دیرتر

ماه از تو دورتر

آواز می‌خوانند

به سکوت

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: