UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

ای مرگ نمردستی، آخر چه بلا داری؟

ای مرگ نمردستی، آخر چه بلا داری؟

 

در سوگ دوست نوشتن، کاری است جانکاه و به اعتباری بیهوده؛ با کلماتی ناتوان از تغییر واقعیت سهمگین و هول‌آوری به نام مرگ و به معنای غیبت و فقدان رابطه‌. همین روابط هستند که واقعیت ما و معنای ما را می‌سازند. با حذف هر رابطه، بخشی از این واقعیت و معنا مخدوش و ناپدید می‌شود؛ گیرم که می‌کوشیم با یاد بعضی نفرات، خود را همچنان روشن بداریم.

با این همه، جبر زمانه و ناهمراهی روزگار، بارها این قلم را در سوگ دوستان گریانده است. گاهی فکر می‌کنم وقتی که دوستی می‌رود و ما به یادش می‌نویسیم، در حقیقت به خود تسلی می‌دهیم تا این غیاب تلخ تحمل‌ناپذیر را تاب آوریم.

علیرضا احمدیان را در چند سال گذشته ندیدم به جبر فواصل جغرافیایی و گرفتاری‌های روزمره. در لندن که بود و درس می‌خواند گاهی به نزد ما می‌آمد. برای انجام گفت‌وگویی یا دیدار و گپی دوستانه. آخرین بار، سه چهار سال پیش در ونکوور دیدمش. درسش را تمام کرده بود و به کانادا بازگشته بود و ازدواج کرده بود. میهمان علی نگهبان عزیز بودم و با هم قرار دیداری گذاشتیم و او مثل همیشه، مهربان بود و صمیمی. حضوری آرام داشت و چهره‌ای خندان. کسی بود که آسان می‌شد به او اعتماد کرد. و این همه، صفاتی ناب و کمیابند که همیشه باید گرامیشان داشت خاصه در این دوران بلا و دورویی.

آنچه ستمگری مرگ را آشکار می‌کند، نامنتظره بودن آن است و البته فراموشکاری ما. همیشه فکر می‌کنیم فرصت هست و فرداها از آن ماست و بعد، زمانی می‌فهمیم اشتباه کرده‌ایم که دیگر دیر شده است؛ تا نوبت بعد، تا ضربه بعد. خبر رفتن علیرضا، یکی از همین ضربه‌هاست. او به یاد ما آورد که چه اندازه آسیب‌پذیریم در فقدان هم، در نتپیدن قلبی آکنده از رفاقت و صمیمیت.

در مرگ دوست، و در غیبت و فقدان او، رازی دیگر هم نهفته است. حضور برخی‌ها در غیابشان تشدید می‌شود. شاید خیلی از ما دوستان علیرضا، هیچ‌وقت به اندازه همین چند روز که خبر رفتنش را شنیده‌ایم به یاد و در فکر او نبوده‌ایم. باشد که یادش، مثل خودش صمیمی و همراه، بازماندگان سوگوارش را تسلیتی دهاد.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: