UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

به ندرت با نوشتار زنانه مواجه‌ایم

به ندرت با نوشتار زنانه مواجه‌ایم

شهرگان: مجله‌ی پلاو که مجله‌ی تخصصی ادبیات در جمهوری چک محسوب می‌شود، شماره‌ی اخیرش (ماه می) را به ادبیات زنان ایران اختصاص داده است. در این شماره علاوه بر گفت‌وگویی با سپیده جدیری در این خصوص، ترجمه‌ی داستان‌هایی از فرنوش مشیری، فریبا وفی، شهرنوش پارسی‌پور، شیوا ارسطویی، گلی ترقی، سپیده سیاوشی، مهسا محب‌علی و همچنین ترجمه‌ی شعری از سپیده جدیری به زبان چکی به چاپ رسیده است. دکتر زوزانا کژیهوا، استاد ایران‌شناسی دانشگاه چارلز پراگ این گفت‌وگو را با جدیری انجام داده و شعر جدیری و چند داستان از میان داستان‌های انتشار یافته در این شماره‌ی پلاو نیز به ترجمه‌ی اوست که مستقیما از فارسی به چکی صورت گرفته است. ایشان پیش‌تر گزیده‌ای از اشعار فروغ فرخزاد و داستان‌هایی از نویسندگان معاصر ایران را به زبان چکی ترجمه و در چند کتاب منتشر کرده که با استقبال مخاطب چکی روبه‌رو شده است.

نسخه‌ی فارسی این گفت‌وگو در اختیار مجله‌ی شهروند بی سی قرار گرفت تا برای مخاطب ایرانی نیز قابل دسترسی باشد.
اینجا نیز می‌توانید فهرست مطالب انتشار یافته در این شماره‌ی مجله‌ی پلاو و بخشی از هر کدام را ملاحظه کنید:

http://www.svetovka.cz/aktualni-cislo.htm

Plav-04-2016-330

وقتی هنوز در ایران زندگی می‌کردید جایزه‌ی شعر زنان ایران (خورشید) را در سال ۱۳۸۷ بنیان گذاشتید که سالانه به بهترین مجموعه شعر از زنان شاعر ایرانی تعلق می‌گرفت. چندی پس از مهاجرت شما از ایران در سال ۱۳۸۹، مانع از ادامه‌ی برگزاری این جایزه شدند. چه چیزی باعث شد که جایزه‌ای را بنیان بگذارید که فقط به زنان شاعر اهدا شود؟ به نظر شما زنان شاعر را خوانندگان یا منتقدان ادبی در ایران نادیده می‌گیرند و به همین دلیل، نیاز است که توجه بیشتری معطوف به آنها شود؟


واقعیت این است که این شرایط  فقط مختص ایران نیست. من در آن سال، ایده‌ی راه انداختن این جایزه را از جایزه‌‌ی دانشگاه بارنارد برای زنان شاعر آمریکایی و جایزه‌ی اورنج برای زنان نویسنده‌ای که به زبان انگلیسی می‌نویسند، که هر دو سال‌ها بود برگزار می‌شد الهام گرفتم . ببینید، جنبش‌های فمینیستی در هیچ کجای دنیا متوقف نشده است چون هنوز در هیچ کشوری نمی‌توانیم بگوییم که زنان و مردان در تمام حوزه‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی از موقعیتی برابر با یکدیگر برخوردارند. هنوز زنان برای به دست آوردنِ این موقعیت برابر؛ برای پایان دادن به این‌که در تمام این عرصه‌ها اغلب نادیده گرفته می‌شوند، در همین غرب هم دارند می‌جنگند. هنر و ادبیات نیز یکی از این عرصه‌هاست. هلن سیکسو [i]، شاعر و فیلسوف فمینیست فرانسوی، «خنده‌ی مدوسا»[ii] را که یکی از مهم‌ترین متون مرجع در مبحث «نوشتار زنانه» است، چهل سال پیش نوشت اما هنوز می‌بینیم که نه تنها در ایران که در خود فرانسه و تمام دنیا نیز، بحث «نوشتار زنانه» یا نوشتاری که دارای هویت جنسی باشد، برای بسیاری از زنانِ نویسنده و چه بسا برای بسیاری از خودِ فمینیست‌ها مبحثی ناآشناست. در ایران، چه در شعر و چه در ادبیات داستانی، بسیار به ندرت با چیزی که بشود نام نوشتار زنانه بر آن گذاشت، مواجه‌ایم. البته وضعیت ادبیات داستانی از این منظر، اسف‌بارتر است. زنان نویسنده‌، غُر زدن به مردان، یا زن را موجودی بدبخت و مفلوک نشان دادن، یا ادبیاتی آشپزخانه‌ای را با نوشتار زنانه اشتباه می‌گیرند. چنین چیزهایی به خوردِ مخاطب داده می‌شود به عنوان نوشتار زنانه. جدای از مباحثِ محتوایی، باید در نظر داشت که وقتی امثالِ سیکسو از نوشتار زنانه حرف می‌زنند، زبان و ساختار متن را نیز مد نظر دارند. نوشتن با هویت جنسی و تنِ خود که بحث مورد نظر سیکسو و دیگر فمینیست‌هایی‌ست که بر ادبیات زنانه تمرکز دارند، نه فقط مضمون اثر، که زبان و ساختار اثر را نیز تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. یعنی شعر را به زبان و در ساختاری بنویسیم که صدا و رفتار زن را انعکاس دهد؛ نه همچنان آن صدای همیشه مسلّط را. قصد من از بنیان گذاشتن جایزه‌ی شعر زنان، معرفی و تشویق چنین نوشتاری بود؛ آنچه که در مقابلِ ادبیاتِ مسلّط، مردانه و قَضیب محور، قد عَلَم کند. در عین حال، می‌خواستم صداهای ممنوعه‌ی زنان در شعر به طریقی شنیده شود، به همین دلیل، هر سال به دو کتاب از زنان شاعر جایزه می‌دادیم. یکی، کتابی که در ایران اجازه‌ی چاپ پیدا کرده باشد. دیگری، کتابی که ممنوع‌الچاپ تشخیص داده شده باشد. و سرانجام، دلیل اصلی، همان دلیلی بود که پشت راه انداختنِ تمام جوایز، برنامه‌ها و پروژه‌های مختص زنان در سراسر دنیا وجود دارد. همان‌که شما گفتید: اجازه نیافتنِ زنان برای دیده شدن به اندازه‌ی مردان، حالا اینجا در شعر و ادبیات.

در دهه‌های اخیر در حوزه‌ی ادبیات داستانی زنان ایرانی، شکوفایی بی‌سابقه‌ای را شاهد بوده‌ایم. بسیاری از آنها به نویسندگان سرشناسی تبدیل شده‌اند. حتی کار به جایی رسیده که برخی منتقدان می‌گویند که زنان نویسنده به نسبت همتایانِ مردشان بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرند. تحلیل شما از این موضوع چیست؟


همان‌طور که در پاسخ به سوال نخست گفتم، آنچه دارد به عنوان صدای زنان در ادبیات داستانی ایران مطرح می‌شود، در واقع، اغلب، صدای زنان نیست. بلکه یک جور ادبیاتی‌ست که شاید بی هیچ تعمدی، همچنان از قواعد ادبیاتِ قضیب محور پیروی می‌کند. مثلا، زن در چنین ادبیاتی، مدام در آشپزخانه است، مظلوم است، توسَری خورِ شوهرش است. یا این‌که مثلا از آن طرفِ بوم می‌افتد و به ادبیاتِ ضدّ مرد، آن هم صرفا از نظر محتوایی، نه ادبیاتی که از نظر ساختاری با ادبیاتِ قضیب محور در تضاد باشد، تبدیل می‌شود. مثلا مرد را موجودی بد بو و غیر قابل تحمل در سکس و مسائل دیگر نشان می‌دهد که زنِ مفلوکش باید مظلومانه تحمل‌اش کند و مُدام خودخوری کند. خب، این چه ربطی به نوشتار زنانه دارد، من نمی‌فهمم. حال، این‌که چنین ادبیاتی تا این میزان مورد توجه قرار می‌گیرد، می‌تواند یک دلیل داشته باشد. مردان از چنین ادبیاتی که به رغمِ جنسیت نویسنده‌‌اش، مطلقا زنانه نیست، احساس خطر نمی‌کنند. در واقع، آثاری از ادبیات داستانی زنانِ ایران که من می‌توانم به یاد بیاورم که از هر منظری، نوشتار زنانه محسوب می‌شوند، بسیار محدودند. یکی‌ش، مسلما «زنان بدون مردان» شهرنوش پارسی‌پور است که من همیشه به احترام این اثر درخشان، برمی‌خیزم و کلاه از سر برمی‌دارم. «شالی به درازای جاده‌ی ابریشم» مهستی شاهرخی هم در این زمینه، اثر شایان توجه‌ای است و همچنین، معدودی دیگر.  تا یادم نرفته بگویم، «شبیه عطری در نسیم» رضیه انصاری نیز بهترین اثر داستانی بود که در سال‌های بعد از مهاجرتم، از نویسنده‌ای ایرانی (اعم از زن و مرد) خواندم و به نظرم در حوزه‌ی ادبیات مهاجرت، برای مخاطب جهانی نیز حرف تازه‌ای برای گفتن دارد.

می‌شود به‌طور خلاصه برایمان بگویید که الان وضعیت سانسور در ایران چگونه است؟ پس از پیروزی روحانی در انتخابات، اتمسفر به نسبت قبل تغییری کرده است؟ یا هنوز خیلی زود است که بخواهیم چنین چیزی بگوییم؟ بازخورد این موضوع که حتی برخی از آثار مشهورترین داستان‌نویس ایران یعنی صادق هدایت ممنوع‌الانتشار است یا مثلا این‌که مجوز انتشار غزلیات سعدی هم صادر نمی‌شود، میان مردم ایران چگونه است؟


اتمسفر تا حدودی تغییر کرده، اما نه چندان چشمگیر. مثلا آقای علی جنتی، وزیر «فرهنگ و ارشاد اسلامی» در کابینه‌ی آقای روحانی، [که باید گفت نام واقعی‌ این وزارتخانه، وزارتخانه‌ی سانسور است]، بارها در رسانه‌ها اعلام کرده که بر خلاف دوره‌ی احمدی‌نژاد، دیگر چیزی به نام «فهرست سیاه» وجود ندارد که بر اساس آن، شاعر یا نویسنده‌ای در کل، ممنوع‌القلم و ممنوع‌النام تشخیص داده شود و هیچ اثری از او در ایران اجازه‌ی انتشار پیدا نکند، بلکه فقط محتوای اثر و این که با شئوناتِ جمهوری اسلامی، مغایرت نداشته باشد، برای صدور مجوز کتاب مد نظر قرار می‌گیرد. البته مثالِ نقض برای این ادعای آقای جنتی، کم نیست. یکی‌ش خودِ من، که الان یک سالی می‌شود که در دوران آقای روحانی نیز، مثل دوره‌ی دوم ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد، صرفاً به خاطر انتشار ترجمه‌ام از کتابی با مضمون همجنسگرایانه  در این طرف آب، در کشور خودم کاملا ممنوع‌القلم و ممنوع‌النام شده‌ام. مجموعه شعر «و غیره» من که پیش از آن، مجوز انتشار در ایران دریافت کرده بود، صرفا به خاطر این که کتاب «آبی گرم‌ترین رنگ است» را ترجمه کرده بودم، لغو مجوز و ممنوع‌الچاپ شد، ناشر شعرهایم به از دست دادنِ مجوز انتشاراتی‌اش تهدید شد و کتاب‌های قبلی‌ام نیز اجازه‌ی چاپِ مجدد پیدا نکردند. من فقط یک مثال در این زمینه‌ام و مطمئنم که شاعران و نویسندگان دیگری نیز دچار چنین مشکلاتی در ایران شده‌اند. در عین حال، مضامین اروتیک و بسیاری موارد دیگر، مثل نام مشروبات الکلی یا مضامین سیاسی، یا به قول خودشان «سیاه نمایی‌ها» همچنان در دوران آقای روحانی نیز در کتاب‌ها مورد سانسور قرار می‌گیرد. اما تا حدودی تغییراتی نیز به وجود آمده. مثلا من به کل در دوره‌ی دوم احمدی‌نژاد ممنوع‌القلم شده بودم و مجموعه شعرِ سوم‌ام، «دختر خوبی که شاعر است» را درست دو هفته بعد از چاپش، لغو مجوز کردند، اما کتاب «و غیره» ام توانست در دوره‌ی آقای روحانی مجوز انتشار دریافت کند، هر چند همان‌طور که گفتم، چند ماه بعد، مجوز این کتاب نیز لغو شد. کتاب‌های تعدادی از شاعران و نویسندگان مهاجر، نظیر رضا براهنی و یدالله رویایی، که از بزرگان شعر معاصر ایران به شمار می‌آیند، بعد از سال‌ها اجازه‌ی انتشار در ایران پیدا کرد. در مورد آثار صادق هدایت و مثلا کلیاتِ سانسور نشده‌ی فروغ فرخزاد یا همان اشعار عاشقانه‌ی سعدی که اشاره کردید و بسیاری آثار دیگر از شاعران و نویسندگان برجسته‌‌ای که در دوران جمهوری اسلامی اجازه‌ی چاپ در ایران پیدا نکرده‌اند، باید بگویم ایرانیان سال‌هاست که عادت دارند این گونه کتاب‌ها را از بازار سیاه تهیه کنند. یعنی این کتاب‌ها به صورت آفست و زیر زمینی منتشر می‌شود چون خوانندگان زیادی دارد و دستفروش‌ها آنها را در خیابان می‌فروشند یا کتابفروشی‌ها مخفیانه همین نسخه‌های آفست را به مشتریان‌شان ارائه می‌دهند. اما مسلما از چنین فروشی در بازار سیاه، حق‌التالیفی نصیب نویسنده یا ورثه‌ی نویسنده نمی‌شود.

سپیده جدیری

سپیده جدیری

 واضح است که این سانسورها احتمالا باید نویسندگان را مجبور به نوعی خودسانسوری ‌کند. من این‌طور حدس می‌زنم. در مورد شعر خود شما سوالم این است که زمانی‌که هنوز در ایران می‌نوشتید، تا چه حد مجبور بودید که از نوشتن آنچه دوست داشتید بنویسید پرهیز کنید و محدودیت‌ها و موانع را در به‌کارگیری تخیل‌تان بپذیرید؟ آیا فرآیند خیلی دردناکی بود یا بعد از آن همه سال نوشتن، دیگر به آن عادت کرده بودید و دیگر آن را امری چندان دراماتیک نمی‌دانستید؟


خودسانسوری میان بسیاری از شاعران، نویسندگان و مترجمان ایرانی، به مرور در سال‌های بعد از انقلاب ۱۳۵۷ کاملا نهادینه شده است و متاسفانه باید گفت که به آن عادت کرده‌اند. حتی یکی از ناشران معروف و مستقل در ایران، حداقل تا جایی که من می‌دانم برای انتشار کتاب‌های شعر، مشاوری دارد که می‌نشیند قبل از فرستادن کتاب‌ها به وزارت فرهنگ، به شاعران پیشنهاد می‌دهد که کلمات یا سطرهایی در کتاب‌شان را به کلمات یا سطرهایی که او توصیه می‌کند تغییر دهند تا کتاب‌شان برای کسب مجوز انتشار به مشکلی بر نخورد. این یعنی که خود این ناشر نیز به سانسورچی تبدیل شده است. به این ترتیب، می‌توان گفت فرآیند سانسور کتاب در ایران، از خود مؤلف یا مترجم آغاز می‌شود، با ناشرانی نظیر ناشری که اشاره کردم ادامه می‌یابد و سرانجام، در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، نهایی می‌شود. اما من شخصا هیچ‌گاه حتی زمانی که ایران بودم دست به خودسانسوری نزدم. شعرِ من به طور کاملا شهودی نوشته می‌شود و این‌طور نیست که بنشینم با فکر شعر بگویم و خودم کلمه‌ای را انتخاب کنم. حداکثر کاری که در مورد شعرهایم بعد از سرودن‌شان انجام می‌دهم ویرایش سطرهایی‌ست که به نظرم توضیحی می‌رسد. چون به توضیح دادن در شعر اعتقادی ندارم. اما اگر به شعرهایی که در دورانی که ایران بودم سروده‌ام نیز نگاه کنید پُر است از کلمات و سطرهایی که از خط قرمزها عبور کرده‌اند. این شعرها را خود من هیچ‌گاه سانسور نکرده‌ام اما به تمامی توسط سانسورچیانِ وزارت فرهنگ در دوره‌های مختلف، از کتاب‌هایم حذف می‌شدند. این حذف‌ها مسلماً برایم دردناک بود اما چاره‌ای نبود و برای این‌که دست کم، بقیه‌ی شعرهایم به دست مخاطب برسد باید با حذف آن شعرها از کتاب موافقت می‌کردم وگرنه فرض کنید یک کتاب با شصت، هفتاد شعر، به خاطر هفت، هشت تا شعری که سانسورچی‌ها می‌خواستند حذف شود، کلاً مجوز انتشار دریافت نمی‌کرد. من در کتاب آخرم، «و زیرِ پوستِ من پُر از جریان‌های خالی‌ست» که با ناشری ایرانی در لندن منتشر کردم، بخش اول کتاب را که بخش بزرگی‌ست، تحت عنوان «پراگی‌ها»، به شعرهایی که در پراگ سروده‌ام اختصاص دادم اما در بخشِ بعدی، تحت عنوان «ممنوعه‌هایی که گذشت»، شعرهایی را گذاشتم که به تمامی توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از کتاب‌های قبلی‌ام حذف شده بودند. در واقع، می‌توانم بگویم نه خودِ زندگی در خارج از ایران، بلکه چاپ اثری با ناشری در خارج از ایران، به من اجازه‌ی انتشار آنها را داد. یعنی اگر ایران هم زندگی می‌کردم و کتابم را برای انتشار در اختیار ناشری در خارج از ایران می‌گذاشتم، همچنان می‌توانستم این شعرها را منتشر کنم. زندگی در خارج از ایران، از این منظر بر شعرهای من تاثیری نگذاشته است. یعنی شاید مضامین شعرهایم به خاطر زندگی در تبعید، اندوهناک‌تر شده باشد اما از نظر عبور از خط قرمزها، می‌توانم بگویم که تغییری نکرده، چون همیشه در همان آثاری که در ایران می‌نوشتم نیز این کار را انجام داده‌ام و اصولا در کشوری مثل ایران که حکومت ایدئولوژیک و مذهبی دارد، زنانه نویسی، عبور از خط قرمزها محسوب می‌شود.

آیا در دو کتاب آخرتان که زمانی چاپ شد که دیگر در تبعید زندگی می‌کردید به طور کامل از خودسانسوری پرهیز ‌کردید؟
به نظرم پاسخ این سوال در پاسخم به سوال قبلی مستتر است. همان‌طور که گفتم، چه در ایران و چه در تبعید، هیچ‌وقت خودسانسوری نکرده‌ام اما در ایران، این وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود که بعضی شعرهایم را از کتاب‌هایم حذف می‌کرد. خود من دست به سانسور خودم نزدم و هیچ وقت هم اجازه ندادم کلمه یا سطری از شعرهایم حذف شود یا تغییر کند، بلکه اگر سانسورچیِ آن وزارتخانه، به سطر یا کلمه‌ای از شعرهایم ایرادی گرفته و خواسته که تغییر کند، من ترجیح داده‌ام کل آن شعر را از کتابم بیرون بیاورد، تا حداقل، اثری مُثله شده و ناقص‌الخلقه در کتابم وجود نداشته باشد. چون کاری که وزارت فرهنگ با کتاب‌های ما می‌کند، دقیقا مُثله کردنِ آثار است و من اجازه‌ی چنین چیزی را نداده‌ام بلکه کل آن شعرها را، بعد از آن‌که آنها گفته‌اند سطرهایی‌ش ممنوع است، از کتابم کنار گذاشته‌ام.

شهریار مندنی‌پور، رمان‌نویس برجسته‌ی ایرانی در یکی از مصاحبه‌هایش گفته است: «من فقط یک نویسنده‌ام اما به خاطر وضعیت ایران، خود به خود سیاسی می‌شوم.» نظر شما در این باره چیست؟ علت این‌که می‌پرسم این است که در دوران انتخابات سال ۱۳۸۸، شما به‌طور فعال از میرحسین موسوی، نامزد طرفدار اصلاح در مقابل احمدی‌نژاد که برنده‌ی انتخابات شد حمایت کردید. حتی قبل از انتخابات در حمایت از موسوی بیانیه‌ای نوشتید که در چندین نشریه منتشر شد. اما بگذارید در مورد شعرتان بگویم که من اصلا آن را سیاسی نمی‌دانم. چگونه است که نویسندگان در ایران مجبورند که در مقابل تمام سانسور و محدودیت‌هایی که در مورد آثارشان اِعمال می‌شود فرمانبردار باشند و در عین حال، سیاسی هم باشند، وقتی‌که حتی نمی‌توانند به‌طور تلویحی نیز در آثارشان به موضوعی سیاسی اشاره کنند یا سنت‌های افراطی را در باورها و اخلاق اسلامی به چالش بکشند؟


بگذارید ابتدا اشاره کنم به این‌که، در ایران چه در دوران حکومت‌های قبل از جمهوری اسلامی و چه بعد از آن، نمونه‌ی شاعران و نویسندگانی که علاوه بر فعالیت ادبی، فعالیت سیاسی نیز داشته‌اند بسیار است. در تاریخ جهان نیز می‌بینیم که بزرگ‌ترین نویسندگان‌ یا کاملا در شکل‌گیری جریان‌های سیاسی ایفای نقش کرده‌اند یا دست کم، در بزنگاه‌هایی، فعالیت سیاسی داشته‌اند؛ از ویکتور هوگو گرفته تا لورکا، ویکتور خارا، ماریو بارگاس یوسا، ناظم حکمت و بسیاری دیگر. میلان کوندرا و ایوان کلیما را نیز در همین پراگ می‌توانم مثال بزنم. نمی‌دانم اصلا مگر می‌شود شاعر یا نویسنده بود و نسبت به آن دست از رویدادهای کشور خود که می‌تواند در تعیین سرنوشت همه‌ی مردم تاثیر داشته باشد بی تفاوت بود؟ مگر شاعر و نویسنده جدای از بقیه‌ی مردم‌اند؟ خود مردمِ چک مگر به آنچه مثلا در دوران کمونیسم بر سرشان آمد بی تفاوت بودند که شاعران و نویسندگان‌شان باشند؟ بله، من هم مثل آقای مندنی‌پور می‌گویم که تخصصی در سیاست ندارم و تخصص من ادبیات است، اما شرایطی که همه‌ی مردم ایران را سیاسی می‌کند چگونه مرا سیاسی نکند؟ من و آقای مندنی‌پور سیاست‌مدار نیستیم، شاعریم و نویسنده. اما بالاخره جزئی از همان میلیون‌ها مردم‌ایم که زمانی انقلاب کردند و زمانی نیز، برای اعتراض به تقلبی که در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ پیش آمد، به صورت میلیونی به خیابان‌ها ریختند، باتوم خوردند، به زندان افتادند، شکنجه شدند، کشته شدند. مگر ندا آقاسلطان که هنگام اعتراض‌های سال ۱۳۸۸ در خیابان با تیر کشته شد، سیاسی بود؟ حق با آقای مندنی‌پور است، از این منظر که بخواهیم نگاه کنیم، هیچ‌کدامِ ما سیاسی نبودیم، اما سیاسی‌مان کردند. اما در مورد فرمانبَر بودن که به آن اشاره کردید باید بگویم، نه خودم را و نه بسیاری از هم‌صنف‌هایم را صرفا به این دلیل که کتاب‌هایمان مورد سانسور قرار گرفته است، مطیع و فرمانبر نمی‌دانم. ما می‌نوشتیم و سانسور می‌شد، اما دلیل بر این نبود که اعتراض‌هایمان را چه در مورد سانسور و چه آنچه که بر سرزمین‌مان می‌گذشت و می‌گذرد بیان نکنیم. کانون نویسندگان ایران، بارها علیه سانسور و سرکوبِ شاعران و نویسندگان، بیانیه داده است. تعدادی از شاعران و نویسندگان ما، با وجودی که کتاب‌هایشان هم سانسور شده بود، فقط به خاطر عضویت در کانون نویسندگان و امضا کردنِ این‌گونه بیانیه‌ها، در قتل‌های زنجیره‌ای دهه‌‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ که حکومت ترتیب داده بود، کشته شدند یا مجبور شدند ایران را ترک کنند. آیا آنها فرمانبر بودند؟ همان‌طور که گفتم، برای درک بهترِ شرایط امروز ایران، باید دوران کمونیسم در چک را با تمام سانسورها و سرکوب‌هایش به یاد آورد. قواعد و سیستم حکومت‌های ایدئولوژیک، بسیار شبیه یکدیگر است. آیا نویسندگانی نظیر کلیما و کوندرا که کتاب‌هایشان در دوران کمونیسم سانسور می‌شد یا اجازه‌ی چاپ پیدا نمی‌کرد، مطیع و فرمانبر محسوب می‌شدند؟

آیا احتمالش هست که تجربه‌‌ی ممنوع‌القلم شدن‌تان که حاصل فعالیت‌هایی بود که در زمان انتخابات ۱۳۸۸ داشتید و حاصل ترجمه‌ی کتاب مصور «آبی گرم‌ترین رنگ است»، شما را به راه و رویکرد خاصی سوق داده باشد؟ آیا این نگرانی را دارید که خوانندگانتان ممکن است آثار شما را  به این دلیل برای خواندن انتخاب کنند که جنبه‌ی سیاسی موضوع به نسبتِ جنبه‌ی هنری‌اش برایشان جذاب‌تر است؟


این سوال بسیار خوبی‌ست و شاید حتی دغدغه‌ی تمام هنرمندان و نویسندگانی باشد که به خاطر شرایط خاص کشورشان، ممنوع‌القلم و سیاسی محسوب می‌شوند اما در واقع، خود آثارشان به طور مستقیم، به امر سیاسی نمی‌پردازد. مثلا می‌دانم که این برای اورهان پاموک هم دغدغه بوده است. این احتمال زیاد است که برای مخاطبِ اروپایی، تحت تاثیر اخبارِ رسانه‌های اینجا درباره‌ی ممنوعیت‌ها و تهدیدهایی که مثلا منِ نویسنده‌ی ایرانی با آن مواجه شده‌ام، آثار من جذابیتِ سیاسی پیدا کند. تازه این اخبار، معمولا بسته به شرایط و اوضاعِ آن مقطعِ زمانی در جهان، اتفاق‌ها را بسیار اغراق‌آمیزتر از آنچه واقعیتِ آنهاست، انعکاس می‌دهد. در این باره، کاری از دستِ من بر نمی‌آید جز آن‌که هر گاه فرصت‌اش پیش می‌آید روشنگری کنم و بگویم که چیزی که آنها نوشته‌اند عینِ واقعیت نیست. اما مخاطب ایرانی که آثار مرا از ابتدا دنبال کرده باشد، می‌داند که به خاطر اعتقادم به «هنر برای هنر»، اثری که به آن مفهوم، سیاسی باشد از من نخواهد خواند، اما در عین حال، هر تاویلی می‌تواند از آن داشته باشد. محمود درویش، شاعر فلسطینی، جمله‌ی معروفی دارد: «هر شعر زیبایی، یک جور ایستادگی است.»… این یعنی شعر زیبا؛ شعری که مستقل است و فرمایشی نیست، اما در عین حال، سیاسی نیز نیست، خودبسنده است برای ایستادگی در برابر ظلم. هنر واقعی، اگر سیاسی و انتقادی نیز نباشد، در مقابله با هنر فرمایشی، خودبسنده است که هنر متعهد به شمار آید. مثل فیلم‌های عباس کیارستمی، که سیاسی نیست اما چون هنر واقعی‌ست، در ایران اجازه‌ی نمایش پیدا نمی‌کند. مثل شعر اروتیک، که سیاسی نیست و به معنای عام‌اش، متعهد نیز نیست، اما تیغ سانسور امانش نمی‌دهد. این یعنی، فیلم غیرسیاسیِ کیارستمی نیز چون هنر ناب است، می‌تواند در مقابل حکومتی که ترویج بی‌هنری می‌کند، مبارزه محسوب شود. یک نکته‌ی مهم این است که در ایران، به خاطر اسلامی بودنِ حکومت، بیش از آن‌که آثاری با مضامین سیاسی ممنوع‌الچاپ شوند، آثار دارای مضامین اروتیک، به خصوص اگر مؤلف‌شان یک زن باشد، مشمول این ممنوعیت قرار می‌گیرند. حال آن‌که اروتیسم، جزء جدایی‌ناپذیر هنر است. بنابراین سرودنِ شعر اروتیک نیز می‌تواند در سرزمینی که زنانش حق شناختن تنِ خود و خواست‌هایش را ندارند، مبارزه محسوب شود. من نام این را می‌گذارم هنرِ متعهد به هنر. شعرِ متعهد به شعر. و این به باور من، برترین تعهد است.

در مجموعه شعر «دختر خوبی که شاعر است» به کرّات از نماد رنگ‌ها استفاده کرده‌اید. ممکن است برایمان توضیح دهید که این نمادها را در چه بافت و زمینه‌ای استفاده کرده‌اید و چرا برایتان مهم بوده است؟ برعکس، در مجموعه شعر اخیرتان، «و زیرِ پوستِ من پُر از جریان‌های خالی‌ست» از این نوع استعارات عینی چندان خبری نیست. چه چیزی در نگرش شعری‌تان تغییر کرده است؟  

 

درست است. شعری که در ایران می‌نوشتم اگرچه گاه اندوهگین، باز هم سرشار از رنگ بود و یک موضوع دیگر این‌که، عنصر طنز جزء جدایی‌ناپذیر شعرهای من بود. کلمه‌ی «رنگ» در آن شعرها استعاره از چیزی جز خودِ رنگ نیست. نه فقط رنگ، که هر کلمه‌ای در شعرهایم، به شکلی انتزاعی، خود آن کلمه است؛ شاید کارکردش در جملاتی که من به کار می‌برم نامعمول و نامتعارف به نظر برسد اما استعاره از چیزی جز خودش نیست. چون شعرِ من، شعر استعاری نیست، شعرِ زبان محور است. در شعر زبان محوری که من می‌سرایم هر کلمه‌ای خودِ آن کلمه است و هویتِ خودش را دارد، هر چند که این هویت، با قرار گرفتن کنارِ دیگر کلماتِ آن شعر، هویتی پیچیده به نظر برسد. ما شاعرِ زبان‌محور در ایران زیاد داریم، چه در ادبیات کلاسیک و چه اکنون. اما هر یک، سبک خاص خودشان را دارند؛ کارکردی که کلمات در شعرهایشان دارد، ساختار شعر، موسیقی‌اش و هیچ چیزش شبیه همدیگر نیست. اما از آن رو همه در گروه شاعران زبان محور قرار می‌گیرند که با خود کلمه (شکل آن، آوای آن، وضعیتی که از قرار گرفتن کنارِ دیگر کلمات پیدا می‌کند) شعر خلق می‌کنند نه با مفهوم آن کلمه و ذهنیتی که با توجه به کارکردش در اشعار شاعران پیشین، القا می‌کند و آنچه قبلا آن کلمه، نمادی از آن محسوب می‌شده است. مجموعه شعر «دختر خوبی که شاعر است» سومین مجموعه شعرِ من و در برگیرنده‌ی آخرین شعرهایی‌ست که در ایران سروده‌ام. دو مجموعه شعر «و غیره» و «و زیرِ پوستِ من پُر از جریان‌های خالی‌ست» هر دو شامل سروده‌هایم در تبعید است؛ اولی در ایتالیا و دومی در چک. و کاملا حق با شماست. در تبعید، همچنان‌که در نگاهم به بسیاری چیزها تغییراتی به وجود آمده، عناصری مثل طنز و آن رنگارنگی از شعرهایم رخت بربسته است. شاید حتی شعرها بیش از پیش زبان‌محور شده باشد؛ یک جور گریز به آنچه که تنها ویژگی‌ست که از وطن برایم باقی مانده است: زبان مادری، تمام زیر و بم‌هایش، تمام قابلیت‌هایش، تمام افسونی که در هر کلمه‌اش به خودیِ خود نهفته است.

به دلیل اِعمال سانسور رسمی در ایران، به نظر بیهوده است که از زنان داستان‌نویس و شاعر معاصر ایران انتظار داشته باشیم که در آثارشان نشانی از اروتیسم  پیدا شود. اما حتی اگر این سانسور وجود نمی‌داشت، برای زنان نویسنده‌ی ایرانی آسان بود که به چنین چیزهایی در آثارشان بپردازند؟ همچنان برایشان تابو نبود؟


البته که تابو بود. فکر می‌کنم در هر کشوری، جامعه هم به اندازه‌ی حکومت یا حتی بیشتر از آن، در تعیین خط قرمزها نقش داشته باشد. آنچه برای خود من بعد از ترجمه‌ی رمانِ مصور «آبی گرم‌ترین رنگ است» – که پُر از کلمات و تصاویری‌ست که در عُرفِ جامعه‌ی ایرانی، تابو محسوب می‌شود – و همچنین بعد از انتشار آخرین مجموعه شعرم – که چنان‌که گفتم، اشعاری را که از کتاب‌های قبلی‌ام حذف شده بود نیز در بر می‌گیرد – پیش آمد، مزاحمت‌های شدید از سوی مردان ایرانی در فیس بوک بود. مجبور شدم تعداد زیادی از مردان را بِلاک کنم چون با توجه به تربیت سنتیِ جامعه‌ی ایرانی، تصورِ این مردان بر این بود که زنی که چنین کتابی را ترجمه کرده یا چنان اشعاری را نوشته، بی‌تردید تن‌فروش است. حرف زدنِ زن از تنِ خودش، از احساساتِ زنانه‌ی خودش، از نظر آنها معادل و به منزله‌ی تن‌فروشی‌ست. با این حال، سعیِ فمینیست‌ها بر این است که این تابوها شکسته شود. من هم یکی از آنها.

آیا در حال حاضر، در کتب درسی مدارس ایران می‌توان از ادبیات معاصر ایران سراغی گرفت؟ ادبیات معاصر در مدارس یا دانشگاه‌ها تدریس می‌شود؟ چند سال پیش، دنبال آنتولوژی‌ ادبیات داستانی و شعر معاصر ایران یا حتی کتابی مشتمل بر نقدی درباره‌ی ادبیات معاصر ایران که در ایران چاپ شده باشد می‌گشتم، اما چیزی پیدا نکردم.


در مدارس و دانشگاه‌های ایران آنچه به عنوان ادبیات فارسی تدریس می‌شود، بیشتر ادبیات کلاسیک است. از ادبیات معاصر، باید گفت که تنها «خودی‌ها» اجازه‌ی تدریس شدن پیدا می‌کنند. خودی‌ها یعنی شاعرانی که وفاداری خود را به انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و رهبر آن ثابت کرده‌اند. مثلا یادم می‌آید که از شاعران معاصر، شعری از سپیده کاشانی در مدحِ جنگ و شهادت در کتاب ادبیات فارسیِ دوره‌ای که من دبیرستانی بودم وجود داشت. یا شعری از شهریار در مدحِ علی، امامِ اولِ شیعیان. با پروین اعتصامی نیز که در دوران رضا شاه پهلوی می‌زیسته است مشکلی ندارند و تعدادی از شعرهای او در کتاب‌های ادبیات فارسی مدارس ایران پیدا می‌شود. اما درباره‌ی آنتولوژی شعر و داستان معاصر پرسیدید. در کتاب‌های درسی در ایران چنین چیزی پیدا نمی‌شود اما چند آنتولوژی را تا کنون خود شاعران و پژوهشگران ادبی، نه از طریق دولت بلکه با ناشران مستقل منتشر کرده‌اند که یکی دو تا از آنها می‌تواند به عنوان کتاب‌های مرجع در نظر گرفته شود. مثلا برای آنتولوژی شعر زنان ایرانی، می‌توان به کتاب «شعر زن – از آغاز تا امروز» که پگاه احمدی – که خود از شاعران هم‌نسل من است – تالیف و گردآوری کرده، اشاره کرد که آنتولوژی جامع و خوبی‌ست. در مورد ادبیات داستانی نیز، مجموعه‌ی دو جلدیِ «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی» از حسن میرعابدینی، پژوهشگر ادبیات داستانی، می‌تواند به عنوان مرجع خوبی مطرح شود. البته آنتولوژی‌های دیگری هم چه در حوزه‌ی شعر و چه ادبیات داستانی ایران وجود دارد اما تا جایی که من دیده‌ام، به دقتِ این دو آنتولوژی که نام بردم نیست.

تجربه‌ی مهاجرتتان که ابتدا به ایتالیا و بعد به پراگ صورت گرفت، چطور شما را شکل داد، تغییر داد، و چه تاثیری بر شعرتان گذاشت؟ لحظاتی وجود نداشت که ترجیح داده باشید کنار بایستید و در امور و مباحث اکتیویستی مشارکتی نکنید و فقط روی شعرتان و دشواری‌های زندگی‌تان در تبعید متمرکز شوید؟


چون مهاجرتِ من و خانواده‌ام به اجبار و در پیِ حوادث سال ۱۳۸۸ و بازداشتِ تعدادی از دوستان‌مان رخ داد، و در واقع، این مهاجرت، انتخابِ خود ما نبود که بتوانیم ساده‌تر پایش بایستیم و تمام چالش‌هایش را هضم کنیم، یک سالِ اولِ مهاجرت را بیش از آن‌که به تغییر فضا توجه‌ای داشته باشم دچار افسردگیِ عمیق بودم. هر روز صبح از خواب بیدار می‌شدم و با وحشت و ناباوری می‌دیدم که در ایران نیستم. شعر بلند «چاک» را که حاصل و در واقع چکیده‌ی آن روزهای هولناکِ ناباوری بود در همان ماه‌های نخستِ مهاجرت نوشتم. این شعر به زبان چکی و چند زبان دیگر هم ترجمه و منتشر شده است. مهاجرتِ اجباری و فکرِ این‌که همه چیز نامشخص است، از اِمکانِ بازگشت‌مان به ایران گرفته تا سرنوشتِ پسرمان که در زمان خروج از ایران، کمی بیش از یک سال داشت؛ تا امکانِ پیدا کردن شغلی در آینده؛ تا امکانِ شاعر و نویسنده باقی ماندن و همچنان مخاطب‌هایی داشتن، نه تنها شعر مرا که تمام ابعاد زندگی‌ام را تحت‌الشعاع قرار داده بود. البته هنوز هم با وجودی که پنج سال از مهاجرتمان می‌گذرد همین‌طور است. تنها خوش‌اقبالیِ ما این بود که در ایتالیا من و همسرم نویسنده‌ی مهمان انجمن قلم بودیم و در طولِ آن دو سال، لازم نبود که دنبال شغلی جز همان «نوشتن» باشیم و در آن شرایطِ روحیِ بد، فشارِ مضاعفی را متحمل شویم… اما از سالِ دومِ مهاجرت، اتفاقا می‌توانم بگویم چیزی که مرا نجات داد، شعر نبود، شعرهایم داشتند هر چه بیشتر در افسردگیِ عمیق غرقم می‌کردند، چون به طور ناخودآگاه به تمام خاطراتم و آنچه از دست داده بودم پیوند می‌خوردند. آنچه مرا نجات داد، فعالیت‌های کوچکی بود که برای دلِ خودم و برای ادایِ دِین به مردمی که به اجبار ترک‌شان کرده بودم شروع کردم و هنوز هم سعی می‌کنم تا جایی که بتوانم علاوه بر سرودنِ شعر و نوشتنِ مقالات، روی این فعالیت‌ها متمرکز باشم. وقتی در ایتالیا، ایده‌ی راه انداختنِ صفحه‌ای هفتگی در فیس بوک برای انتشار «شعر ایستادگیِ ایران بعد از سال ۱۳۸۸» به ذهنم رسید، و شاعران ایرانی، چه داخل و چه خارج از ایران، با فرستادنِ تعدادِ پُر شُماری شعر، از آن استقبال کردند، حس کردم هنوز در ایرانم و کنار همان مردم. الان هم که در پراگ هستم، وقتی برای اعتراض به زندانی شدنِ دوستان هنرمند و شاعرم، با همکاری سازمان‌های بین‌المللی مثل انجمن قلم یا «فیری میوز[iii]» که برای آزادی بیان فعالیت می‌کنند، کمپین راه می‌اندازیم، باز همان حس را دارم. تنها چیزی که به من آرامش می‌دهد همین کارهای کوچکی‌ست که برای دوستانِ در بند یا تحتِ فشار از دستم ساخته است. در اروپا در رویدادهای ادبی زیادی به عنوان شاعر یا سخنران شرکت کرده‌ام و مسلماً برای من هم مثل هر شاعر مهاجر یا تبعیدی، اهمیت دارد ‌که آثارم را به مخاطب‌ در نقطه‌ای که دارم در آن زندگی می‌کنم ارائه دهم، اما بیشترین جذابیتِ این رویدادها برای من این بوده که توانسته‌ام صدای شاعران و هنرمندان زندانیِ سرزمینم را به گوش شاعران و هنرمندانِ اروپا برسانم. به هر حال، پراگ از آنجا که شهری شبیه رؤیا و افسانه‌هاست و در یک کلام، جادویی و اسرارآمیز است، برای هر شاعر و نویسنده‌ای می‌تواند الهام‌بخش باشد. اگر تعداد شعرهایی را که در طول سه سال زندگی در پراگ سروده‌ام با تعداد شعرهایم در مقاطعِ سه ساله‌ی دیگرِ زندگی‌ام مقایسه کنید، می‌بینید که چقدر افزایش یافته است. زندگی در پراگ، حتی بر کیفیت شعرهای من تاثیر مثبتی گذاشته و این چیزی‌ست که منتقدان ادبی می‌گویند. در عین حال، در این مدت، اشعار من به زبان‌هایی نیز ترجمه شد و کتابی شاملِ  گُزیده‌ای از شعرهایی که در تمام دوره‌های فعالیت ادبی‌ام سروده‌ام نیز دارد به زبان‌های انگلیسی و عربی ترجمه و منتشر می‌شود اما همچنان، نخستین مخاطب من، مردم سرزمین خودم‌اند. برای همین است که به زبان مادری می‌نویسم و به زبان مادری می‌سرایم. فکر می‌کنم این در مورد اغلب نویسندگان جهان نیز صدق کند، که نخستین مخاطبِ خود را مردمِ هم‌زبان و هم‌وطنِ خودشان در نظر می‌گیرند و بعدها اگر آثارشان ترجمه شد و با اقبالِ مخاطب در سرزمین‌های دیگر نیز مواجه شد، که چه بهتر.

[i] Hélène Cixous

[ii] The Laugh of the Medusa

[iii] Freemuse

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: