UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

به یاد آیدا حسینی‌نیا که فریادی بزرگ بود

به یاد آیدا حسینی‌نیا که فریادی بزرگ بود

13590352_1143787429015786_3247610958708410652_n

[clear]

ارسلان باقری

[clear]

۱

[clear]

از آوازهای غریب تو باید میفهمیدیم
مرگ در چینه دان تو بود و نمی دانستیم
تو نمرده ای
حواصیل دنیزلی شده ای
بال هایت را باز کرده ای تا دریای مرمره را زیبا کنی

 [clear]

[clear]

۲

سرد
غمگین
خشک
دوریت دریاچه ی ارومیه است

[clear]

[clear]

۳

اصلا نباش!
چیزی از بودنت کم نمی شود

 [clear]

[clear]

[clear]

[clear]

مریم تنگستانی

۱

برای آیدا گل غمخونه ام

لا لا لا لا بخواب رودِ قشنگمُ
گل نازُم، رفیق ِ روز تنگمُ
لا لا لا لا بخواب کفتر چاهیم
بخواب تا مُو  بمونه رو سیاهیم
لالالالا که دنیای جای جنگه
دعا کن پای بدبختی بِلنگه
لالالالا پَسینُم شُو نِوِیمو
شُو آویدِه دیه اَفتُو نِوِیمو
لالالالا گلم دنـیا غریبه
خدایا رود جونیم بی نصیبه
لالالالا چراغ خونه ی مُو
لالالالا گل کاشونه ی مُو
نَری تاریک واوُو آسمونُم
که خُوم آواره یِ دور و زمونُم
لالالالا گل بی خار بودی
خوتمَ غم، وُ خوتمَ غمخوار بودی
لالالالا بخون فایز برایُم
بخون شروه، بخون حافظ برایُم
“بگو والله گل فایز شده زرد
مگر باد خزون بر او اثر کرد”
بگو فایز بیو پِی هم بنالیم
تو می دونی خرابیم وُ چه حالیم
لالالالا عزیز دردونه ی مُو
لالالالا دِل دیوونه ی مُو
بیو فایز بخون بیتی برایُم
گلم رفته وُ مو بی همصِدایُم
گلُم وقت ِ پسین گُاهی سفر کرد
دلُم خوش زار بی؛ او زارتر کرد
لالالالا دلُم درمون نـِویمو
کبوتر؛ شعر دشتی نون نویمو
بخواب آروم جونم ؛ ناز ِ دختر
بخواب تا مُو بمونُم چشم بر در
مُو از چِش انتظاری کوره چیشم
بخوابم که به خواب آیی تو پیشم
خدا!  می خواستُم تاجِ سِرُم بو
عزیزُم ؛ همزبونُم همسرُم بو
تو سی چه یار جونیمه گرفتی؟!
همه عمرِ جونیمه گرفتی
مُو می خواسُم که سیش حافظ بُخونُم
تو شعر دشتیه دادی نشونُم
لالالالا گل تبدار جونیم
لالالالا همه عمر و جوونیم
لالالالا گل غمخونه ی سرد
لالالالا خدایا دردُ وا درد
خزون آتش زدی بر ریشه مُو
خزون سنگی شدی تو شییشه مو
خزون آتش زدی بر دودمونم
خزون دیگه چه می خواهی وُ جونم
خزون می مو چکارت کرده بیدُم
مو پِی رودُم بهارت کرده بیدم
می خوام بَعزی فقط فایز بخونُم
” بریزه پوس ؛ بمونه استخونم “

 [clear]

۲

[clear]
باید می دیدمت
زمانی که پدرانم
گوسفندها را به چرا می بردند

بر پشت هرگرگی خط سفیدی ست که تنها آنهایی که گرگها را می کشند می توانند ببیند: پدرم می گفت
تو آن خط سفید بودی

کبریت به تنهایی زیبا نیست
وقتی زیباست که شعله بکشد: مادرم می گفت
زیبایی کبریت خاموش را
تنها پسرانی می بینند که
مادرشان آتش می شود

باید می دیدمت

تو ضربدر قرمز بودی بالای شیر گاز بخاری

تو تابلوی  پیچهای متوالی و خطر سقوط در دره
در جاده شیراز بندرعباس

تو دروازه ی برزیل بودی در جام جهانی ۲۰۱۴

تو چروک کوچکی بودی توی سر استالین ،هیتلر و موسولینی

تو صندوق رای بودی در انتخابات دهم  ایران
تو قمه بودی،باتوم بودی
تو ابوغریب
تو بازداشتگاه کهریزک بودی

تو دستمال بنفشی بودی
که به گردنم چشم داشت
باید می دیدمت

من اما هیچ وقت گرگی را نکشته ام
و
از ترسم وقت خواب بالشم را بر نمی گردانم..

 [clear]

 [clear]

سپیده جدیری

 برای آیدا

[clear]
غم، گوشه‌ای دیگر به شما زده است
کلاه به دستْ نرسیده می‌افتد
و قصه‌های مکرّر.

[clear]

من برای خنده‌هایم هوای شکسته‌ای دارم
نمی‌رسد به گلویم نمی‌رسد
و خنده باریک است.
ببین، کف می‌کند و می‌افتد
چه بی غل و غش، در هوای مکرّر.

[clear]

دلم خُرد است
و بام به شامْ گذشته است
درست لحظه‌ای که باید
صدای من فرو می‌رفت
کمی به پیش و کمی به پس
در شُمای مکرّر.

[clear]

[clear]

مهسا زارع

آی/دا/د
از درد دوری دوستی که
در آغوش روحی خاکستری
دیوانگی هایش را میخندد
در آینه

[clear]

[clear]

[clear]

هدیه مهاجر

برای آیدای که نمی تواند نباشد ، اما خودش را به نبودن می زند

[clear]

۱
از نیستی که نیستی نمی توان خلق کرد
باید خودم را برگردم
با خودم کمی ترا خلوت کنم
مثلا یادم بماند
خاطره ای از تو ندارم
نبوده ای هیچ وقت
که با من کوچه ای را قدم بزنی
و هرگز لبهای تو مرا نبوسیده است
دستهایت گره نخورده اند انگار هیچ گاه
لای موهام
هیچ جاده ای هیچ ترانه ی مشترکی را از بر نبوده است
و فکر کنم ترا ندیده ام

مگر می شود ترا ندیده باشم
ترا که این همه بوده ای
بودن فرض بقا بود
و این خاک سرد
خاک سرد می خواهد
نبودنت را  هربار به دار بکشد
در نیم های رخ
در نیم های ما
در نیمه های راه که تو از نیستن شدی

چگونه  اما می توان ترا اینهمه دوست داشت
ترا که اینهمه نیستی
و آن که می گوید از نیستی نمی توان نیستی خلق کرد
ما را کنار هم ندیده است هرگز

[clear]

۲

می خواستی برای تو بنویسم
صورتت اما توی دستهایم نیست که زل بزند به کلمات
افتاده توی قاب
ربان سیاه است که کج کرده خودش را روی تو با نیشخند مسخره ای که می گوید
بلعیدمش.
اما تو برگرد
دوباره حرف بزن
صدای تو باید   بوزد توی گوشم
گوشواره ات  خودش را کج کند توی عکس
و تصویر تو قایم شود زیر پلک هام
و من هی چشمهایم را ببندم
که تو خودت را بیدار کنی
هی چشمهایم را ببندم و هی خواب را از سرم ببری
وهی چشمهایم را رها نمی کنی
و هی هات که تو
از اصل بودن گریخته بودی
از اصل ماندن
برگرد
روی شانه هایم بخز
چپ به پایین
پایین به راست
بچرخان سرت را
بپیچ  دور انگشت هام
ناخن هایم را بکش روی صورتت
چنگ بزن زمین را
چنگ بزن
فرشته ها هر بار چنگ می زنند
هر بار از هفت خدا به سوی هفت های بهشت می رسند
و هفت اسم ترا زمزمه می کند
هر بار
درخت ها از سیب ها آویزانند
آیدا
بهار دارد از رگهای تو سبز می شود
هشتی های خانه با رنگ چشمهای تو
سبز است
چنگ بزن
فرشته ها با لبهای تو
بال در آورده اند
نی باش
لبک های نی باش
منثور مثنوی ام
مولانای شمس ام
بخز خودت را توی شعرهام
شب را به شمس برسان
مولوی را به روز
به روزه های حافظیه
به وعده های بغض
از تو نوشتن برایم درد است
بوی شمع میدهی یا بوی خاک
که من عطر ترا از یاد برده ام

 [clear]

[clear]

 نیما نیا (برادر آیدا)

[clear]

۱

برای پاره ی وجودم که پر کشید
برای آیدای پر کشیده ام

 [clear]

زخم می کند تمام صورتم
وقتی گلو به گلو راه ندارد
از تمام نفس ها اویزان است
بچگیش
زیر پایم پهن می شود
زندگی
به طنابش بستگی دارد
به گِره ای که می زند میان ابرو هاش
ابرو هاش
که زخم خنده دار من است
بیایید به کَنده هایمان چالش کنیم
به چالهای فرط گلو
و دستی که می کشد خود به خود
جگر را گوشه دار می کند
من اما
تنها دو شقه ادمم
با فرصتی که گوش نمی دهد
و طناب
گلو یی تازه کرد

 [clear]

۲

یک مشت از تو مانده ام
یک دوش کشیده از زندگی
وچند تکه دوست
که دارمت از این جای دور

دنیای زیر پایم کشیدنیست
مشت های از تو بر هوا
باقی ماندنی

شخص تکیده ام از جهان!
کنج است دلم
کنج
به ماه های گرفتگی

خانه عمیق می شود
و صدا نمی رسد
به محض گوش
خانه
عمیق است
و شخص گود رفته ام
به زیر چشم

 [clear]

۳

[clear]
اینکه شب روی هم نمی گذارم
در سراسر پلک
و روز
سوء هفته ها دارد
تو را بسپارد به جایی
که از بیخ حافظه است
اینکه دست از دست
بر نمی دارم
تو را حافظی کنم
بریده بریده
زبان بِریزد از شب و روز
به رازی که پاشیده ام
روی زمین
و آن دیگری که یک عمر دراز می شود
از دستهایت
آن روی ریخته ام
به دهانه های روز
آن روی کُشته با دستهای هم
چه طولی کشید نفس ات میان ساعت ها
و کجای کارت لنگید میان قلب؟
چه کسانی از میان من
قلب کشیده تر اند؟
و طول های کشیده را نفس ندارند؟
که پلک از جهان می کشم
و شب
قصد تو را دارد
پلک از جهان می کشم
و خنده ها
به پهنای صورت اند

 [clear]

۴

به زنِ بند آمده ام در سر

به وارونگی از تَه دلش

دست از پا زندگی نکرد

و یک جهان

به شکل صورتش

اجازه داشت

[clear]

۵

از نبودن است یا بودن؟

مسئله صورت است

که به عرض شانه ات نمی رسد

از دیدن است یا ندیدن؟

مسئله، چشیدن است

که درمزه ات شدید می شود

مسئله

چیدمانِ یک صحنه از حالـ رفته است

و کوتاهی صدا

که به گوش مالیده است

ای گوشِناک ترین چهار گوشه بسته ام

[clear]

۶

دوازده بار شب است
دوازده تکه خوابِ به سر زده
رسیدن به حد دقیقه های کبود
و تاریخِ هزار و سیصدهایِ به چَنگ زده
سال خورده از روزهای چیده ام
در گلو
شب هایِ بلندِ گلو
رو به کوفتگی کَردنت
در کلمات
به شب های از دوازده افتاده

 [clear]

۷

چاله ای به حالم
دست می دهد
با سری که از بیخ خوابیده است

از طرف هایِ دور کوبیده ام
از بالایِ به پایین خورده اش
در حال من
قفل می کند
و لب
به خواب هایِ باز می زند
و در
به زنِ سرازیر از درون هایم

 [clear]

 ۸

چه خوابِ مرگیده ای
از من پرید
چه دنیای آویزانیست
روی سقف
چقدر دهانم پیچیده است
و حرف تاب می خورد
از بدنم…

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

۱ نظر

  1. محمد

    سلام

    وقت به خیر|
    بهتر بود اطلاعاتی در باره «آیدا حسینی‌نیا» می‌نوشتید تا پیش از شعر دیگران، از خودش باخبر می‌شدیم.
    البته شاید هم در صفحه دیگری کار کرده‌اید که من بی‌خبرم. در این صورت راهنمایی کنید!

    سپاسگزار

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: