UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

یادداشت خسرو صادقی بروجنی در ارتباط با مرگ بکتاش آبتین از زندان اوین

 

خسرو صادقی بروجنی

بسیار گل که از کف من برده است باد

اما من غمین گل‌های یاد کس را پرپر نمی‌کنم

من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی‌کنم

هر بار رفیقی، دوستی یا عزیزی ما را ترک می‌کند، بی‌اختیار صدای گرم و گیرای سیاووس کسرایی در سرم طنین‌انداز می‌شود؛ شعر «باور» و سرگذشت نسلی که در کوره‌راه‌های زندگی، بی‌وصل و نامراد، بی‌آنکه نفس به رهایی برآرند نفس‌شان را بریدند.

باور نمی‌کند دل من مرگ خویش را

نه، نه من این یقین را باور نمی‌کنم

تا همدم من است نفس‌های زندگی

من با خیال مرگ دمی سر نمی‌کنم

آخر چگونه گل، خس و خاشاک می‌شود

آخر چگونه این همه رویای نو نهال

نگشوده گل هنوز

ننشسته در بهار

می‌پژمرد به جان من و خاک می‌شود

در من چه وعده‌هاست

در من چه هجرهاست

در من چه دست‌ها به دعا مانده روز و شب

این‌ها چه می‌شود؟

آخر چگونه این‌همه عشاق بی‌شمار

آواره از دیار

یک روز بی‌صدا

در کوره‌راه‌ها همه خاموش می‌شوند؟

باور کنم که دخترکان سفیدبخت

بی‌وصل و نامراد

بالای بام‌ها و کنار دریچه‌ها

چشم‌انتظار یار، سیه‌پوش می‌شوند؟

باور نمی‌کنم که عشق نهان می‌شود به گور

بی‌آنکه سر کشد گل عصیانی‌اش به خاک

باور کنم که دل روزی نمی‌تپد؟

نفرین بر این دروغ

دروغ هراسناک

بکتاش آبتین شاعر بود. در کشور من شاعران را می‌کشند چرا که جا پای خدا می‌گذارند و با واژگان خود زیبایی و حقیقت می‌آفرینند. همچنان که فرخی یزدی و خسرو گلسرخی را کشتند و همچنان که سعید سلطان‌پور را در رخت دامادی‌اش ربودند تا بزنند و بکشند، چون‌که سروده بود: «بر کشورم چه رفته است؟»

بکتاش آبتین فیلمسازی مستقل بود. در کشور من فیلم‌سازان مستقل را هم می‌کشند تا تصویرگر درد و رنج انسان نباشند. همچنان که کرامت‌الله دانشیان را به مسلخ بردند و سهراب شهید ثالث را در غربت دق دادند.

بکتاش آبتین عضو کانون نویسندگان ایران بود. در کشور من روشنفکران را می‌کشند. همچنان که مفتول بر گلوی پوینده و مختاری نهادند تا پوینده دیگر در خانه‌های کوچک اجاره‌ای‌اش «تاریخ و آگاهی طبقاتی» ترجمه نکند و مختاری «انسان در شعر معاصر» را مرتکب نشود، تا مجید شریف از «زن شورشی» نگوید، احمد میرعلایی اوکتاویاپاز نسراید و احمد تفضلی دل به تاریخ و اساطیر نیاکان‌مان نبندد.

در کشور من بکتاش را می‌کشند تا دلالان و دلقکان آسوده‌تر نفس بکشند. دست در دست هم نرد عشق ببازند و کالای بنجل‌شان را بی‌هراس از تیغ تیز گزمکان به هراج بگذارند. کالای بنجلی که نه از انسانیت نشانی دارد و نه از رهایی.

در کشور من بکتاش را می‌کشند، چون ویدیو از بمب اتم مخرب‌تر است و دهانت را می‌بویند تا مبادا در حال سرمستی به عشق و زیبایی گفته باشی دوستت می‌دارم.

«دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت میدارم»

 اما

تا دوست داری‌ام

تا دوست دارمت

تا اشک ما به گونه‌ی هم می‌چکد به مهر

تا هست در زمان یکی جان دوست‌دار

کی مرگ می‌تواند نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

 

خسرو صادقی بروجنی – بیست دی هزار و چهارصد – زندان اوین

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: