UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

خوانش دو شعر مانا آقایی

خوانش دو شعر مانا آقایی
  1. شعر “آگهی همسریابی

شعر را با هم بخوانیم:

“آگهی همسریابی”

زنی هستم بیست و هشت ساله
با عادت‌هایی غریب
و اشتباهاتی هم‌قد خودم
که صبح تا صبح دندان‌هایم را مسواک می‌زنم
پشت میز اداره می‌نشینم
و غصّه‌هایم را
با خواندن “نیازمندی‌ها”ی روزنامه فراموش می‌کنم
من از توفان‌های بسیاری گذشته‌ام
من به حقوق همه‌ی حیوانات – حتّی بشر- احترام می‌گذارم
من زجر کشیدن در راه یک هدف را
به لذّت‌های زودگذر ترجیح می‌دهم
سینما را تحریم کرده‌ام
دامن‌های تنگ و پاشنه‌های بلند
حّق آزادانه فکر کردن را از آدم می‌گیرند

خدای من مهربان است
او جهنّم را برای عذاب وجدانم
و وایاگرا را برای بقای نسلم آفریده
من آدم بودن را با همه‌ی مضرّاتش پذیرفته‌ام
در این دنیایی که از هر گوشه‌ی سقفش
بمب شیمیایی چکّه می‌کند
آدم باید احمق باشد که آرزوی فرشته شدن کند
و به زخم شانه‌هایش بال بدوزد

مردی که دنبالش می‌گردم
باید شریک اعتقاداتم باشد
او نباید در کتاب‌ها زندگی کند
و صورتش را برای هر ابرقدرتی جلو بیاورد
برای او دو شرط گذاشته‌ام:
اوّل اینکه هیچ‌وقت از رفتن خسته نشود
دوّم اینکه فقط از کفش‌هایش اطاعت کند.

مانا آقایی
از مجموعه‌ی: “من عیسی بن خودم”، ۱۳۸۶.

man-isebne-xodam

نفسی تازه کنیم، سر وقت شعر مانا برویم. در غرب سال‌هاست روزنامه‌ها و رنگین نامه‌هایش، از هر قسم آگهی یافت می‌شود، حتا انتخاب دوست و همسفر و پارتنر. در جامعه مدرن غرب عقلانیتی نسبی حاکم است، و فردیت در آن ارزش دارد! حالا دختری ایرانی درغرب خواسته‌هایش را ملموس وشفاف در ظرف زبان فارسی برای انتخاب همسرمی‌ریزد وابتکارجدیدی‌ست تا دختران ایرانی بدون پیش داوری چنین کنند!

زنی هستم بیست وهشت ساله با عادتهای غریب، و اشتباهاتی هم‌قد و قواره خودم؛

پشت میز اداره می‌نشینم”
و غصّه‌هایم را
با خواندن “نیازمندی‌ها”ی روزنامه فراموش می‌کنم”

چقدر زیبا دنیایش را و غم و درد و آرزوهایش را برایمان شرح می‌دهد! دنیای محدود یک کارمند و خواندن آگهی‌های روزنامه و کشتن وقت. گذرش از پیچ و خمهای زندگی و عشقش به حقوق حیوانات و بشر را شرح می‌دهد. هدفش را ارج می‌نهد، و زجر کشیدن در راهش را و رسیدن به آن را شرح می‌دهد! دنبال زندگی نمایشی نیست و دوست دارد آزادانه و منطقی زندگی کند! به خدا اعتقاد دارد و وجدان را هم. طنز زیبا و تلخی در شعر اوست و ما را به فکر فرو می‌برد!” و وایاگرا را برای بقای نسلم آفریده” تغذیه ناسالم و آلوده به مواد شیمیایی، جامعه سرمایه داری و بحرانش را و بشر را که بازیچه سرمایه شده است، شرح می‌دهد.

!”  من آدم بودن را با همه‌ی مضرّاتش پذیرفته‌ام
در این دنیایی که از هر گوشه‌ی سقفش
بمب شیمیایی چکّه می‌کند
آدم باید احمق باشد که آرزوی فرشته شدن کند
و به زخم شانه‌هایش بال بدوزد “

در این دنیای وحشی، که پول تنها معیار ارزش انسان است او تمام مصائب بشر را می‌بیند، بازمی‌گوید، با تمام مضراتش خوشحالم انسانم، ولی با بودن بمب شیمیایی و نابود کردن خودش برای خودخواهی‌هایش و سرمایه بیشتر، از فرشته بودن و آرزو پرواز را قبول ندارد، انسان دستی دستی برای منافع و زندگی نمایشی‌ش، خود را زخمی کرده و اثراتش را به عینه می‌بیند، و انسان و جاه طلبی‌ش زخم کاری به خودش و همنوعانش وارد کرده است!

او می‌گوید” مردی که دنبالش می‌گردم
باید شریک اعتقاداتم باشد”

چقدر زیبا می‌گوید، مرد آینده‌ام باید، هم شریک و به اعتقاداتم احترام بگذارد، در ضمن دوست ندارد کتابی و در کتابها زندگی کند، و جلوی قدرتها سر خم نکند، خودش باشد ومستقل عمل کند! او دو شرط برای مرد آینده‌اش می‌گذارد:

” اوّل این‌که هیچ‌وقت از رفتن خسته نشود
دوّم این‌که فقط از کفش‌هایش اطاعت کند.”

یکی این‌که از رفتن نهراسد، مرداب و ساکن نباشد! جاری باشد و ساری، مانند آب دریا، با طراوت و شفاف و جاری و پایان ناپذیر باشد، فقط از کفشهایش حرف شنوی داشته باشد!

شعر خوش‌ساخت و مدرن “آگهی همسریابی” مانا آقایی ، بکر و تازه ، او را در شمار معدود شاعران مهاجرت قرار می‌دهد که رنگ و بوی شعر محلی دارد، زبان زیبائی دارد و موضوعات و مشکلات و مسائل شخص مهاجرایرانی با آن روبروست، در شعرش بازتاب می‌یابد! این شعرش و شعر زمستان، که مرد مهاجر را در شعرش نشان داده است، از شعرهای بامضامین زیبائی ست، که شخص مهاجر با آن روبروست و در یادهای ما می‌مانند!

  1. شعر “زمستان

شعر را با هم بخوانیم:

زمستان

 زمستان معشوق من است
مردی که حافظه‌ای سفید دارد
وَ گردنِ بلندش را
با غرور بالا می‌گیرد
زیر برف‌ها به قویِ زیبایی می‌ماند
که روی دریاچه‌ی یخ زده‌ای می‌رقصد
در آغوشش می‌کشم
آب می‌شود
کم کم
کم کم آب می‌شود
وَ می ریزد
انگار هیچ‌وقت نبوده
مردِ مهاجری که قرار بود گرمم کند.
– مانا آقایی

 RTEmagicC_11hekayat.jpg

نفسی تازه کنیم، شعر زمستان مانا آقایی نازک خیال و نکته سنج ، از دو منظر قابل بررسی است، یکی ظاهر شعر و واژه‌ها؛ و دیگری مجازی که در پایان یکی می‌شوند!

شعر از آدم برفی حکایت می‌کند، که با ظاهری زیبا ، و با غرور و گردن افراشته ،مانند قوی سفیدی می‌ماند، که وقتی در آغوش بگیریم، و یا نور خورشید، و یا گرمای بدنمان، معشوق را آب می‌کند و غرور و هیبتش فرو می‌ریزد، هیچ می‌شود، انگار هیچوقت نبوده است!

مرد ایرانی ، و جامعه مردسالار، با آن غرور و تعصب و گردن افراشته وقتی   مهاجرت می‌کنند، به مرور جلال جبروتشان ناچیز و به مرور چیزی نمی‌ماند و نه معشوق خوبی برای عشق ورزیدن هستند، جایگاه اجتماعی‌شان را، از دست می‌دهند، و مانند آدم برفی خوش سیما، در حال ریزش هستند، و نمی‌توانند جوابگوی نیازهای معشوقه یا همسر خود باشند! مرد ایرانی اهل نو شدن و با جامعه مدرن شدن وآموختن نیست!

زن ایرانی، با زمان پیش می‌رود، و عاشق عشق‌ورزی، و آموختن، و در کشور مهاجر جایگاهش تثبیت می‌شود! مرد ایرانی، با نقاب بدلی خود در کشورش، در جامعه میزبان با سست بودن وضعیتش ، نقاب کنار می‌رود، روی یخ درحال رقص  و سر خوردن است!

مرد ایرانی، آدم برفی به ظاهر شکیلی ست، که با گرما و تلنگری ریزش می‌کند!

زبان شعر و واژه‌ها به نحو احسن چیده شده‌اند ، و شعر را که می‌خوانی، فضای خالی برایت نمی‌گذارد و با شعر همسفر می‌شوی و در ضمن به ظاهر کوتاه از ایجاز سرشار، یک دنیا حرف درآن

مستتر است! یکی از شعرهای موفق مهاجرت است، که غربت و تنهایی، و سردی و در جایگاه خود نبودن را نشان می‌دهد، یکی از شعرهای ماندگار زبان فارسی ست، با واژگان خوش تراش و تصویرهای زنده و جاندار، و موضوع به غایت بزرگ، و تاریخی، با حداقل واژگان معضل غربت و مهاجرت را خوب وعینی دیده است!

زمستان با تمام سفیدی و پاکی‌ش ، گاهی مانند این شعر ما را به تامل و تعمق وامی‌دارد، تا تاریخ‌مان را واکاوی  و بررسی کنیم.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: