UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

در گفت و گو با کامبیز روشن‌روان: مردم ما از یک ذهنیت آزادگرایی ویژه‌ای برخوردارند

در گفت و گو با کامبیز روشن‌روان: مردم ما از یک ذهنیت آزادگرایی ویژه‌ای برخوردارند
همه ایرانم؛ تاریخ موسیقایی آزادی‌خواهی مردم ایران از دوره مشروطه تا امروز

کامبیز روشن روان

کامبیز روشن‌روان آهنگ‌ساز ایرانی است که آثار متعدد و متنوعی را خلق کرده و برای جامعه هنری ایران به یادگار گذاشته است. او که پاره‌ای از سال را در کانادا و پاره دیگری از آن را در ایران می‌گذراند، به نوعی ییلاق – قشلاق فرهنگی انجام می‌دهد و به قول خود او زندگی در فضای آرام ونکوور، فرصت بسیار مغتنمی برای خلق آثار موسیقی و نوشتن کتاب‌های پژوهشی درباره موسیقی ایرانی است.

کامبیز روشن‌روان آهنگ‌ساز فروتن و متواضعی که نزدیک به ۱۰۰ اثر در زمینه موسیقی متن فیلم‌های ایرانی دارد و عضو شوراها و کانون‌های متعدد هنری و آهنگ‌سازی ایران است. آلبوم‌های متعددی دارد و آهنگ‌های ساخته او برای خوانندگان ایرانی، به‌خاطره جمعی بسیارانی از ایرانیان چند نسل تبدیل شده‌است. ساختن آهنگ برای محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، علیرضا افتخاری، بیژن بیژنی، و …

در زمینه‌‌ی آثار نوشتاری کامبیز روشن روان، می‌توان به تعدادی از جزوه‌های آموزشی او؛ آشنایی با موسیقی غربی، آشنایی با موسیقی ایرانی، و موسیقی فیلم نام برد. او مؤلف چندین کتاب درباره موسیقی ایران، سازشناسی، موسیقی نظامی، جنبه‌های دراماتیک موسیقی ایرانی و … است.

کامبیز روشن‌روان، بیشتر زمان اقامت در ونکوور را، صرف نوشتن کتاب پژوهشی «سازشناسی و ارکستراسیون موسیقی ایرانی» کرده‌است. او این کار را بیش از دو سال است که شروع کرده و در کنارش نیز به ساخت قطعات موسیقی می‌پردازد.

استاد کامبیز روشن روان در ۱۹ خرداد ۱۳۲۸ در تهران به دنیا آمد و از دوازده سالگی موسیقی را در هنرستان عالی موسیقی ملی زیر نظر استادانی چون؛ حسین دهلوی، مصطفی پورتراب، ارفع اطرایی، منوچهر منشی‌زاده، محمد اسماعیلی و حسین تهرانی آغاز کرد. دیپلم موسیقی خود را در سال ۱۳۴۶ از هنرستان عالی موسیقی ملی گرفت و وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و در گروه موسیقی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با استادانی همچون امانویل ملیک اصلانیان، توماس کریستین داوید، علیرضا مشایخی، محمد تقی مسعودیه، و مهدی برکشلی کار کرد. روشن روان در سال ۱۳۵۱ لیسانس موسیقی با گرایش آهنگسازی گرفت و پس از گذراندن دوره سربازی برای تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه جنوب کالیفرنیا (USC) در رشته آهنگسازی به یادگیری موسیقی الکترونیک و مدرن پرداخت. او سپس برای ادامه تحصیل به دانشگاه جنوب کالیفرنیا رفت و در ۱۳۵۸ فوق لیسانس آهنگسازی گرفت و دکترای آهنگسازی خود را نیز در سال ۱۳۸۰ از دانشگاه آمریکایی هاوایی دریافت کرد. او موسیقدانی است که هم بر موسیقی ایرانی اشراف دارد و هم بر موسیقی کلاسیک و مدرن غربی.

اجرای شب موسیقی ایرانی با ارکستر سمفونیک اپرای ونکوور به رهبری شهرداد روحانی، که در آن شب پونم سمفونی «همه ایرانم» از ساخته‌های کامبیز روشن روان برای اولین‌بار اجرا می‌شود، انگیزه دیدار و گفت‌و‌گو با استاد روشن‌روان شد.

این برنامه که با همت و تهیه‌کنندگی سرمایه شخصی آقای محمد فضلعلی میسر شد، در روزهای نخستین سال نو میلادی، ۶ ژانویه ۲۰۱۸ در تالار الیزابت کوئین اجرا می‌شود. این گفت‌و‌گو – اگر زمان اجازه می‌داد شاید ساعت‌ها به‌طول می‌انجامید – برای دو شماره پیاپی تنظیم شده که ابتدا بخش اعظم نظرات استاد کامبیز روشن‌روان را می‌خوانیم. ادامه‌ی این‌گفت‌و‌گو را که نظرات تهیه‌کننده برنامه محمد فضلعلی نیز در آن آمده‌است برای هفته آینده درنظر گرفته‌شده‌است. بخش اول این گفت‌و‌گو را می‌خوانیم:

همه ایرانم؛ تاریخ موسیقایی آزادی‌خواهی مردم ایران از دوره مشروطه تا امروز

کامبیز روشن روان

از آثار کامبیز روشن روان در ونکوور تاکنون اجرایی داشته‌ایم؟

بله! در سال ۲۰۱۰ در ونکوور برنامه‌ای داشتیم که در چانت سنتر با ارکستر سمفونی ونکوور یک اثر من اجرا شد.

استقبال چطور بود؟

در آن سال استقبال خوب بود.  هم دست‌اندرکاران ارکستر و هم کسانی که برنامه را تدارک دیده بودند و هم کسانی که در سالن حضور داشتند به عنوان شنونده، استقبال خیلی خوبی کردند از برنامه، از کیفیت کار و موسیقی‌ای که اجراء شده‌بود، بسیار خوشحال بودند. از این که بالاخره یک ارکستر سمفونی بزرگ آثار آهنگسازان ایرانی را اجراء کرد و موفق شدند پس از سالیان سال تعدادی از آهنگ‌سازان ایران را با یک ارکستر بزرگ معتبر در سالن بشنوند خوشحال بودند.  ایرادی هم که افراد در آن زمان می‌گرفتند این بود که می‌گفتند ما نمی‌دانیم چرا تمام کنسرت‌های ایرانی‌ای که در اینجا برگزار می‌شود، منحصر به ۶ – ۵ نفر خواننده و نوازنده است که کارها به شکل یک نواخت در می‌آید.  برای شنونده عادی که تخصصی در موسیقی ندارد این که مثلا دستگاه ماهور تفاوت آن با سه‌گاه چیست متوجه نمی‌شود.  نکته‌ای که به من منتقل شد از سوی مخاطبانِ این کنسرت‌ها، این بود که ما می‌رویم در کنسرت و به موسیقی گوش می‌دهیم. خوب دستگاه همایون اجرا می‌شود، پیش درآمد است، تصنیف هست، ساز و آواز هست، دفعه بعد دوباره کنسرت دیگری می‌رویم و می‌بینیم دستگاه ماهور است، پیش درآمد و چهارمضراب است تصنیف است.  ما که فرق آن‌ها را نمی‌فهمیم آنچه که برای ما تفاوت پیدا می‌کند این است که مثلا خواننده تغییر کرده یا مثلا قطعات تغییر حالت دادند همین قضیه باعث شد که احساس می‌کنیم یک کم کارها یک نواخت شده، هیچ تفاوتی در اجرای کنسرت موسیقی سنتی پیدا نمی‌کنیم.  براین اساس اجرای قطعات آهنگسازان ایرانی توسط ارکستر سمفونی ونکوور، برایشان خیلی جالب و لذت‌بخش بود.

رهبر ارکستر کی بود؟  ایرانی بود یا غیرایرانی؟

یکی از رهبران خودِ ارکستر سمفونی ونکوور، اجرا را رهبری می‌کرد.  چون ارکستر سمفونی ونکوور یک رهبر دایم دارد و چند رهبر موقت که با آن‌ها کار می‌کنند.  اجرای برنامه در سال ۲۰۱۰ توسط یکی از رهبران چرخشی بود که نوبت به ایشان رسیده بود و رهبری می‌کرد.

از رهبری ارکستر راضی بودید؟

من خودم.  واقعیت‌اش نه! راضی نبودم

چرا راضی نبودید؟

چون آن رهبر هیچ شناختی از موسیقی ایرانی نداشت.  مواردی را هم که من به آن‌ها اشاره کردم قبل از این که به خود اجراء برسیم، هیچ کدام را رعایت نکرد.  حتی یکی دوبار من به ایشان تذکر دادم که این موسیقی گونه‌ای است که شما باید به شیوه دیگری با آن برخورد کنید که متأسفانه رعایت نکرد.  اجرا شد، البته خوب اجرا شد اما آن چیزی نبود که باید باشد.

چند کار از شما اجراء شد؟

در آن برنامه سمفونی پرواز از ساخته‌های من اجراء شد که حدود ۵۰ دقیقه بود و در واقع قسمت دوم برنامه را پر کرده بود.  خوب آقای علیرضا قربانی خواننده بود، ارکستر سمفونیک ونکوور به طور کامل حضور داشت و تعداد سازهای ایرانی هم با کمک نوازندگان محلی ونکوور استفاده کرده بودیم.

آیا قطعه فلک الافلاک شما هنوز در ونکوور اجراء نشده؟

نه! در ونکوور اجراء نشد ولی چند سال قبل با ارکستر فیلارمونیخ لندن در انگلستان اجراء شد.

از اجرا راضی بودید؟

بله. خیلی خوب بود.

ضبط هم شد در لندن.

نه. ضبط در ایران شد و من خودم رهبری کار را به عهده داشتم که با ارکستر سمفونی تهران اجراء شد.

در برنامه امسال چه کارهایی از شما اجراء می‌شود؟

با لبخند می‌گوید؛ امسال هم باز در قسمت دوم برنامه‌کاری از من اجراء خواهد شد که نزدیک ۵۰ دقیقه است که اسمش هست «همه‌ی ایرانم».  این قطعه هم ساخت و هم خود موسیقی ماجرایی دارد که به هر حال شاید برای علاقمندان به موسیقی و یا جامعه هنری ما و مردم، جالب و مهم باشد.  و بخواهند بدانند که چیست.

این اثر در واقع کلیدش در سال ۱۳۸۹ زده شد.  خصوصا بعد از اتفاقاتی که در سال ۸۸ افتاد، جرقه‌اش آن زمان زده شد.

منظورتان جنبش سبز است؟

حالا جنبش سبز و اصلا تمام فعالیت‌هایی که مردم می‌کردند، تمام آن شور و هیجان عجیب و غریبی که بین مردم بود بین سال ۸۸. خوب، این یک جرقه‌ای در ذهن من زد که مردم ما ظاهراً از زمان مشروطه تا الان، یک ذهنیت آزادگرایی ویژه‌ای دارند.  دوست دارند که همیشه به دنبال آزادی‌شان باشند.  این نگاه به آزادی به شکل‌های مختلف، خود را در طی این صدوپنجاه سال، در مقاطع مختلف تاریخ ما نشان داده است.

وقتی این جرقه زده شد، به‌خودم گفتم خوب، چگونه می‌شود که من بیام یک طرحی درست بکنم که در واقع موسیقی ایران را از دوره مشروطه تا امروز پوشش بدهد.  به عبارتی این تاریخ آزادیخواهی مردم ایران را از آن تاریخ تا زمان حال را موسیقایی کنم.  خیلی در این مورد فکر کردم که چگونه می‌شود این کار را انجام داد.  به نتایجی رسیدم که ما آثار مشخص دوران‌های مختلف را که مردم نگاه ویژه‌ای به آن داشتند، بیایم مدل موسیقایی‌اش را که وجود هم داشته در جامعه، بگیرم و استفاده کنم.  ببینیم اصلا می‌شود چنین کاری را کرد یا نه، به خصوص قطعاتی را که در همان سال‌ها و سال‌های بعد ساخته شد، این‌ها به لحاظ ساختار و تونالیته‌هایی که در آن‌ها هست، از جاهای مختلف که باید خوانده و یا اجرا شود، دستگاه‌های مختلفی که این‌ها دارند، سرهم کردن و جمع کردن این‌ها با همدیگر، کار بسیار دشواری بود و به این راحتی عملی نبود.  خصوصا بخواهیم مثلا تا دهه ۷۰ ایران را پوشش بدهند ولی بعدش چی. بعدش را دیگر چیزی ندارند.  یا نمونه مستندی از آن وجود ندارد.  این بود که با استاد گرانقدر ما جناب آقای هوشنگ ابتهاج صحبت کردم و یک نشستی با هم داشتیم و من طرح را برای ایشان گفتم. پرسیدم نظرتان چیست؟ اصلا این کار انجام بشود یا نه، خوب است یا نه؟  ایشان در پاسخ گفت، اصلاً فوق‌العاده است.  این کاری است که در تاریخ ایران می‌ماند، اگر خوب در بیاد، و با آن شناختی که من از شما دارم که چه جوری این‌ها را می‌توانید با هم هماهنگ بکنید، – حالا به تعبیر ایشان شاید من تنها کسی باشم که می‌توانم چنین کاری بکنم چون هم موسیقی ایرانی را خوب می‌شناسم و هم موسیقی غربی را – بنابراین نظرایشان این بود که شاید من تنها کسی باشم که بتوانیم این کار را انجام بدهم و این تلفیق‌ها را کنار هم انجام بدهم.  آقای ابتهاج بسیار استقبال کرد و فرمود که آن شعر پایانی‌اش را هم من می‌سرایم. گفتم خوب دیگه، از این بهتر چه می‌شود.  یعنی همان جمع‌بندی نهایی که قرار است حالا این مجموعه اگر به طریقی چه برای داخل ایران و چه در خارج از ایران و اصلا در تمام کشورها اجراء شود.

چون آزادیخواهی که فقط خواست ایرانی‌ها نیست.  نیاز تمام مردم دنیاست.  حالا در هر کجای دنیا که اجراء شود، مردم آن سرزمین در واقع احساس بکنند که این موسیقی‌ای هست که با آن می‌توانند هم از نظر موسیقایی و هم از نظر کلمه با آن ارتباط برقرار کنند.

چه سازهایی مورد نظرتان بود و برای چه سازهایی این کار نوشته شده است؟

ببینید، چون قرار بود که این کار به صورت یک زبان بین‌المللی باشد طبیعتاً یک ارکستر سمفونیک لازم داشت. خصوصا این که ما داریم راجع به مقوله‌ای صحبت می‌کنیم – حالا در ایران‌اش را مثال بزنم – جنبش مشروطه، به هرحال وقتی که مردم به پا خاستند و آن درگیری‌ها، مشکلات و مسایل‌اش پیش آمد، و باز در دوران‌های مختلف پشت سرش همین‌جور همایش‌های مردمی را داشتیم، خوب این نیاز داشت که ما یک ارکستری داشته باشیم که بتوانیم این فضاها را از توی آن در بیاوریم.  یعنی هم آن آرامش را داشته باشیم و هم در عین حال که در مقاطعی، آرامش داریم و یک مقاطعی هم شور و هیجان خیلی زیاد است، در واقع رستاخیز مردمی است.  بنابراین ارکستری باید باشد که این توانایی را داشته باشد.  یک ارکستر سمفونیک به طور کامل این توانایی را دارد.  از آنجایی که خوب این اثر می‌بایست رنگ و روی کاملا ایرانی داشته باشد، خوب، طبیعتا، سازهای ایرانی هم لازم داشت.  و چون قرار است که قطعات شاخص این دوران‌های مختلف را داشته باشیم.  پس خواننده هم لازم داریم.  این اثر برای ارکستر سمفونیک، سازهای ایرانی و یک خواننده نوشته شد که حالا امیدوارم که اجرایی که در این جا داریم، اجرای خوبی باشد چون تمام فکرها شده برای این که ما بهترین اجرا را با بهترین نفرات داشته باشیم.  ارکستر اپرای ونکوور، یک ارکستر حرفه‌ای است.  ارکستری که کارش فقط اپرا است. اپراها موسیقی خیلی دشواری دارند.  نوازندگانی که ما استفاده کردیم در این اجراء بهترین‌هایی هستند که در ونکوور حضور دارند و نوازندگان سازهای ایرانی ما هستند. ضمن این که خواننده ما یکی از برجسته‌ترین چهره‌های موسیقی آوازی ایران است؛ آقای علیرضا قربانی. و شاید از همه مهمتر این بار رهبر ارکستر ما یک رهبر شناخته شده ایرانی است به نام آقای شهرداد روحانی.  ایشان هم موسیقی ایرانی را خوب می‌دانند و هم موسیقی کلاسیک را خبره هستند.  بنابراین ما این بار باید قاعدتاً اجرایی داشته باشیم که آن حال و احوال و حس و حال موسیقی ایرانی هم کامل از آن درآمده باشد.  بنابراین یک چنین ترکیبی از ارکستر، سازهای ایرانی، خواننده و رهبر امید داریم این اثری که نزدیک دو سال روی آن کار شد تا ساخته شود، به بهترین شکل ممکن روی صحنه اجرا بشود.  امیدوار هستیم که مورد تأیید مردم هم قرار بگیرد و به عنوان یک خاطره خوب، همیشه برایشان باقی بماند.

همه ایرانم؛ تاریخ موسیقایی آزادی‌خواهی مردم ایران از دوره مشروطه تا امروز

کامبیز روشن روان

دوران موسیقایی را که شما درنظر گرفتید، آیا ما صدای زن هم داریم.  جایی برایش هست؟

واقعیت‌اش، نه! در این قطعه نداریم

علت خاصی دارد؟

شاید علت‌اش این باشد که آن چه که از همین دوره مشروطیت تاکنون داشتیم، تمام این اجراءها هیچ کدام با خانم‌ها اجراء نشده.  هیچ کدامش.  به همین خاطر هم چون برای صدای مرد نوشته شده.  جا و منطقه‌ی خاصی است که برای صدای انسانی ما باید استفاده کنیم. و مردم هم با آن خاطره دارند و بارها و بارها آن را شنیدند.  و هر بار هم که شنیدند، باز با صدای آقایون شنیدند.  ممکن است در مقاطعی هم بعضی از خانم‌ها خوانده باشند ولی غالب اجراها و اکثریت آن‌ها با آقایون بود.  و اصل این‌ها هم برای صدای آقایون نوشته شده.

البته استاد ببخشید.  فکر کنم این را که شما می‌فرمائید درست نباشد.  چون مرغ سحر اجرای اولی‌اش توسط یک خانم انجام شده.  اصلا برای صدای یک خانم تنظیم شده بود.  اجرای اول را آقای نی‌داود خودش تار می‌زد و خانم قمرالملوک وزیری آن را خواند.  در نتیجه اولین اجرایش توسط موسیقی ایران، ما می‌توانیم حضور زنان را هم ببینیم.  کما این که حضور داشتند ممکن است که نقشی که مردان داشتند تا آن حد پررنگ خود را نشان نداده، اما حضور داشتند و تک ستاره‌هایی بودند در آن دوره موردنظر شما.  ولی وقتی که به جنبش اخیر آزادیخواهی می‌رسیم زنان برجسته می‌شوند، خیلی هم برجسته می‌شوند.  هدفم از طرح این سئوال این است که این برجستگی در قطعات موسیقی به آن می‌رسد، من می‌توانم صدای موسیقی زنانه را بشنوم؟

نه متأسفانه.  در این کار نمی‌توانید.  شاید دلیل عمده یا آن چیزی که طراحی کار را به وجود آورد، این بود که این اثر ممکن است در خارج از کشور اجراء شود ولی قاعدتاً در ایران باید اجراء ضبط شود. خوب، حالا تصور کنید با شرایطی که ما در ایران داریم اگر یک سُلیست خانم هم در این میان می‌گذاشتیم، هم اجرا و هم ضبط آن با مشکل جدی روبرو می‌شد و عملا باید می‌رفت در کتابخانه می‌ماند و هیچ وقت هم اجرا نمی‌شد مگر اینکه فقط در خارج از ایران.  در حالی که این موسیقی‌ای است که به نظر من ایرانی‌ها باید در درجه اول بشنوند.  این موسیقی برای جامعه ایرانی ساخته شده، ضمن این که در هر کجای دنیا هم اجرا شود، می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند.  ولی هدف اصلی، شنوندگان ایرانی هستند و این کار باید ضبط و پخش شود در ایران.  خوب! حالا شما یک صدای خانم بگذارید آن جا یعنی در واقع پذیرفتند که نه بتوانید ضبط کنید و نه پخش.

لطفاً نکات برجسته‌ این کار را برای خوانندگان شهروند بی‌سی و شنوندگان پادکست شهرگان عنوان کنید.

کنسرتی در این ابعاد با این شخصیت‌هایی که قرار است روی صحنه باشند، به نظر من یک حادثه است در موسیقی ایرانی، که برای جامعه ایرانی در کانادا برگزار می‌شود.  به خصوص ونکوور که سال‌ها از چنین اجراهایی محروم بوده، بنابراین، این را به عنوان یک اتفاق میمون و مبارک باید دید.  آقای محمد فضلعلی واقعاً همت کردند.  چون اجرای چنین کارهایی همان‌طور که می‌دانید یک هزینه بسیار سنگینی دارد.  کسی هم باید پی‌گیر این جور کارها باشد که عاشقانه برود دنبالش.  اگر عاشقانه نباشد و فقط هدف این باشد که من می‌خواهم کنسرتی برگزار کنم و باری به هر جهت ببینیم که چطور می‌شود یا این که فقط نگاه درآمدزایی داشته باشد.  این جور فعالیت‌ها معمولا درآمدزایی ندارند.  اصولاً در کارهای فرهنگی – خود شما بهتر می‌دانید – اصلاً نگاه درآمدزایی نمی‌توان داشت.  آن هم برای برنامه‌ای که قرار است فقط یک شب اجرا شود، آن هم با این همه مصیبت و گرفتارئی که در آن هست.  امیدوارم هستم که خاطره‌ی این کنسرت در ذهن ایرانی‌ها بماند و امیدوار باشند که همیشه این گونه کنسرت‌ها برگزار شود.

نوازندگان محلی که در این برنامه حضور دارند و ساز میزنند چه کسانی هستند؟

نوازندگان محلی تار؛ آقار البرز رحمانی، سنتور؛ خانم سانیا خالدی، عود؛ آقای علی سجادی و تنبک و دف؛ آقای هامین هنری هستند که همکاری می‌کنند و ساز می‌زنند.

زندگی در خارج از زادگاه چقدر در کارهایتان تأثیر داشته و چقدر از بودن در ونکوور برای خلق اثر هنری تأثیر گرفتید؟

من چون مرتب می‌روم ایران و برمی‌گردم، و این نیست که فقط این‌جا باشم و دچار دوری از وطن شده باشم.  بنابراین رفت و آمدم باعث می‌شود که ارتباط با موسیقی آن جا هم داشته باشم.  من از زمانی که به ونکوور آمدم یک بررسی اولیه در مورد این که آیا این شهر چقدر قابلیت‌های هنری دارد و چقدر قابلیت‌های موسیقایی دارد، انجام دادم.  در موسیقی ایرانی یک بخش و درباره خود موسیقی هم یک بخش.

چیزهایی که فقط من شاهدش بودم این بود که موسیقی – بالاخص – در بین هنرها چیز جدی‌ای نیست برای مردم در ونکوور. حتی خانواده‌های ایرانی.  در حالیکه همین خانواده‌ها وقتی در ایران هستند، فرزندان‌شان را در یک کلاس موسیقی ثبت‌نام می‌کنند.  عاشقانه، هر هفته، هرجلسه سر موقع بچه‌هایشان را میاورند در آموزشگاه و بعد می‌برند خانه.  همان خانواده وقتی می‌رسد اینجا، بچه‌اش را در یک آموزشگاه و یا نزد یک استاد ثبت‌نام می‌کنند، دو جلسه می‌رود و بعد فاصله می‌افتد بین جلسات.  یک بار مسافرت می‌روند یک بار می‌خواهد برود سینما و یک بار هم حوصله ندارد، یک بار خوابش می‌آید، یک بار مریض می‌شود و به دلایل مختلف. . . اصلا قضیه موسیقی دیگه برایشان جدی نیست.

تمرین موسیقی بچه‌ها به طور درست انجام نمی‌شود، این گله‌ای است که من مرتب از اهالی موسیقی می‌شنوم.

عاملاش را در چه میبینید؟

عامل‌اش را من دقیقا نمی‌دانم.  شاید یک مقدار از خود‌بیگانگی است.  یا شاید فکر می‌کنند می‌آیند اینجا احساس می‌کنند که می‌توانند تفریحات دیگری داشته باشند که در ایران نداشتند.  چون ایران برای جوانان یک محیط بسته است به لحاظ تفریحات.  شاید به این خاطر است وقتی که می‌رود کلاس نقاشی،  واقعا می‌رود که یاد بگیرد،  سال‌ها وقت می‌گذارد و پی‌گیر است.  ولی همان بچه وقتی می‌آید اینجا دیگه آن علاقه را ندارد.  یا آن دلبستگی‌ای که باعث بشه هر بار سرموقع برود سرکلاس، اصلا براش مهم نیست.  که من چیزی یاد بگیرم یا نگیرم.  شاید مسایل فرهنگی بین دو جامعه است.  وقتی من برمی‌گردم ایران، از سراسر ایران از دورترین نقطه تا خود تهران زنگ می‌زنند به من یا مراجعه می‌کنند که ساعت کلاس‌هایتان کی هست که ما می‌خواهیم ثبت‌نام کنیم.  زمانی که من کلاس جدی و هر روزه و مرتب داشتم، از سرتاسر ایران شاگرد داشتم. خوب این عشق و علاقه را شما اصلا نمی‌توانید در اینجا ببینید.

به خاطر همین است که در ایران نوازنده، خواننده و آهنگ‌سازهای درجه یک تربیت می‌شوند ولی این جا نمی‌شود.  این جا اگر خودش چیزی از قبل بلد باشد، بلد است وگرنه این جا من ندیدم هنوز. شاید تک و توکی باشد که من نمی‌شناسم.  ولی اگر کسی در اینجا واقعا از صفر شروع کرده باشد و رسیده باشد به جایی که خیلی خوب شده باشد، من ندیدم، واقعا در جامعه ایرانی ندیدم.  یا شاید یکی دو نفر باشند که من نمی‌شناسم. نه از معلمین‌شان شنیدم و نه ازخانواده‌ها، بنابراین برآورد من و نتیجه‌ای که من به آن رسیدم این است که وقتی موسیقی در این جا جدی نیست، کار موسیقی جدی هم تولید نخواهد شد.  ولی انواع موسیقی دیگر مثلا موسیقی لس‌آنجلس، قطعا موفق است، شک ندارم.  همان طور که در همه جای دنیا موفق است.  این جا هم دوست دارند به سمت آن نوع موسیقی دینا بروند.  موسیقی‌هایی که نیاز به تفکر ندارد.  نیاز به این که جدی بنشیند رو صندلی و واقعا گوش بدهد، ندارد.  بنابراین به سمت آن نوع موسیقی کشیده شدند. بنابراین من به این نتیجه رسیدم که وقتی در ونکوور هستم خودم را فقط محدود به این بکنم که موسیقی بسازم و کتاب بنویسم و بروم در ایران این موسیقی را اجراء بکنم، ضبط و منتشر بکنم و کتابم را آماده چاپ کنم.  این جا فرصت کافی دارم تا در آرامش بنشینیم کارهای نوشتنی‌ام را انجام بدهم و بعد بروم آن طرف، ایران منتشر کنم.  چون آنقدر گرفتار تدریس در ایران می‌شوم، فرصت نوشتن در ایران ندارم.  پس این جا در ونکوور فقط می‌نویسم.  نتیجه این کار هم خیلی برایم خوب بوده تا به امروز.  من در این مدت کارهای زیادی انجام دادم.  قطعات متعددی را در این جا (ونکوور) ساختم، آثاری که در واقع از سال ۵۰ تا الان ساختم و تمام این‌ها در حال از بین رفتن بودن الان دارم بازسازی‌شان می‌‌کنم که منتشر شوند.  هم به صورت نت و هم به صورت سی دی دارد منتشر می‌شود.  در حالی که آثاری بودند در حال از بین رفتن.  این کار کمی نیست.  و جمع‌آوری این‌ها و سروسامان دادن به آن‌ها بسیار کار سنگینی است.  ضمن این که مقاله بسیار می‌نویسم.  در حال نوشتن یک کتاب جدید هستم.  کتاب قبلی من دو سال پیش در بخش کتاب سال شایسته تقدیر شناخته شد.

یک کتاب دیگر هم دارم می‌نویسم که امیدوارم سال آینده تمام کنم. این یک کتاب مرجع است.  خوب در ایران که هستم اصلا نمی‌توانستم.  چون فرصت نداشتم.  ولی این جا این فرصت برایم هست.  به خاطر همین است که حتی‌الامکان سعی می‌کنم تمام کنسرت‌هایی که اینجا برگزار می‌شود و به خصوص بچه‌های ایرانی برگزار می‌کنند، بروم ببینم. ولی آن چه را که می‌بینیم در واقع همان حرکت‌های خودجوش خود موسیقی‌دان‌هاست که با سختی تمام، خودشان چند نفر جمع می‌شوند با همدیگر، قطعات را می‌سازند، آماده می‌کنند، تمرین می‌کنند، سالن می‌گیرند و از صفر تا صد را خودشان جور می‌کنند تا یک برنامه‌ای را بتوانند اجرا کنند.  بدون این که یک مدیر برنامه یا تهیه کننده، پشت سرشان باشد که آن‌ها بتوانند فقط کارخودشان را انجام بدهند.  موسیقی‌شان را خوب اجراء کنند، آثارشان را بهتر بسازند. اتفاقی که در ایران هم عملا همین جوری است.

به خاطر همین است که وقتی یک تهیه کننده‌ای مثل آقای فضلعلی می‌آید وسط، همه برایشان باور نکردنی است که مگر می‌شود چنین چیزی اتفاق بیافتد.  حتما از یک جایی دارد حمایت می‌شود.  به جایی وابسته است.  اصلا برای چی دارد این کار را می‌کند؟

چقدر با موزیسین‌های غیرایرانی در ارتباط هستند و آثارشان را می‌بیند؟

عملا من ارتباطی ندارم ولی مواردی پیش آمد که رفتم کنسرت‌ها را دیدم به خصوص اجرا چند ارکستر کامیونیتی را دیدم.  اجرا فوق‌العاده ضعیف است.  حتی از یک ارکستر آماتور و دانشجویی هم ضعیف‌ترند.  خوب اسم این‌ها هم مثلا ارکستر سمفونی یک شهر بخصوص است.  این در واقع توان موسیقی منطقه را نشان می‌دهد یعنی ونکوور بزرگ، توانایی‌هایش اینهاست.  فقط دو ارکستر حرفه‌ای می‌توانید پیدا کنید؛ یکی ارکستر سمفونی ونکوور و یکی هم ارکستر سمفونی اپرای ونکوور است.

ولی کشورهای اروپایی قابل مقایسه با کانادا و یا شاید آمریکا نیستند.

در کشورهای اروپایی ضعیف‌ترین ارکستر را می‌بینند قابل قیاس با بهترین ارکستر اینجا نیست.  اصلا اروپایی‌ها به لحاظ توانایی‌های اجرایی، چندین سر و گردن بالاترند.  خوب به نظر من فکر درباره کار جدی موسیقی در ونکوور، کاری اشتباه است مگر این که آدم وارد یک فضای خاص بشود که من موسیقی ساختم اما این که چگونه اجرا شد دیگه من مسئول آن نیستم.  یا این که بگویم من زنده‌ام و فقط دارم موسیقی کار می‌کنم.  من خودم فکر می‌کنم که کارم را بنویسم و بگذارم در قفسه کتابخانه‌ام، به مراتب بهتر از این است که بدم یک چنین تشکیلاتی، ارکسترهایی در این حد و اندازه، آن را اجرا کند.  این نتیجه‌گیری من است که در طی این سال‌ها، برای خودم بدست آوردم.

بنابراین برایم ونکوور جایی است که می‌نشینم با فراغ بال و خیلی هم راحت موسیقی‌ام را می‌سازم، کتابم را می‌نویسم، کار پژوهشی‌ام را انجام می‌دهم و برمیگردم ایران آن‌ها را پیاده می‌کنم.  در حقیقت این شیوه را من از خواندن خاطرات یوهانس برامس – آهنگساز آلمانی – گرفتم. در خاطرات این آهنگساز آلمانی آمده که من بعد از سال‌ها کار که در آلمان انجام می‌دادم و خیلی هم درگیر رهبری ارکستر و نوازندگی، آهنگسازی و تدریس بودم، به این نتیجه رسیدم که کارم این گونه پیش نخواهد رفت. برای همین تصمیم گرفتم که بهار و تابستان هر سال یک کلبه در جنگل‌های اتریش، کنار رودخانه اجاره کنم و بروم آن جا بنشینم و فقط موسیقی بسازم.  برامس همین کار را نیز انجام داد. تمام آثار درجه یک برامس در آن جا ساخته شده یعنی در وین، اتریش.  بعد برمی‌گرده میاد آلمان اجرا می‌کند و کتاب چاپ می‌کند.  در واقع، برامس را با آثاری که در اتریش خلق کرده، می‌شناسیم.  این ایده را در واقع من از برامس گرفتم.  از آن کتاب و از آن خاطراتش.  این چیزی بود که در واقع من هم سال‌ها دنبال‌اش بودم.  همین کتابی که از دو سال پیش شروع کردم به نوشتن جدی که هم چنان هم ادامه دارد،‌ کاری است که من سال ۱۳۶۳ در ایران سه ساعت موسیقی برایش ضبط کردم.

این کتاب درباره چیست؟

اسم این کتاب «سازشناسی و ارکستراسیون موسیقی ایرانی» است، که یک کتاب مرجع در ارتباط با موسیقی ایرانی می‌شود که حتی یک پاراگراف شما نمی‌توانید راجع به چنین موضوعی که در کتاب‌های ایرانی دیگر نوشته شده‌باشد، پیدا کنید.  خیلی کار پیچیده، سنگین و دشواری است.  شما حساب کنید، ۳۴ سال پیش من سه ساعت موسیقی برای این کار ضبط کردم و حتی تاکنون هم تمام نشده.  چرا؟ چون وقت آن را نداشتم بنویسم.  به خاطر همین، خوب حالا تمام کارهایی که می‌بایست تمام بشود و رو زمین مانده‌بود، دارم تمام می‌کنم. کارهای جدید را هم شروع می‌کنم.  بنابراین حضورم در ونکوور برای خودم خیلی مفید بود.  امیدوارم از این به بعد هم به همین گونه باشد و پیش برود.  البته این باعث نشده که ارتباط من با موسیقی ایرانی و موسیقدانان ایرانی قطع شود.  ضعیف‌تر که نشده هیچ بلکه قویتر هم شده.

محمد فضلعلی را همانگونه که در گفت و گوی خود با ما عنوان میکند، میتوان به عنوان اولین تهیهکننده در زمینه موسیقی در ونکوور شناخت. در ادامه گفتگوی ما را با این تهیه کننده میخوانید:

محمد فضلعلی

آقای فضلعلی چه شد که به فکر این کار افتادید؟

من معمولا برای خودم یک رویا می‌سازم و سعی می‌کنم که در بیداری و واقعیت آن‌ها را ببینم.  من کارهای استاد روشن‌روان را دوست داشتم و کارهایشان هم همه برای ارکستر بزرگ نوشته می‌شد.  ما در این زمینه استاد روشن‌روان را داریم و استاد کامکار.

این فکر یا رویا را من همیشه داشتم و پارسال این فکر خیلی جدی شد.  یک مقدار کار هم در ذهنم بود.  من هیچ اطلاعی از ارکستر سمفونی اپرا ونکوور نداشتم.  کاری که در سال ۲۰۱۰ انجام شد، به خاطر ارتباط و حمایتی که ارکستر سمفونی از کار داشت، برنامه رفت جزوی از کارهای ارکستر سمفونیک ونکوور شد.  در واقع عملا برگزار کننده آن کنسرت ۲۰۱۰، خود ارکستر سمفونیک ونکوور بود.  در آن برنامه کم لطفی نسبت به استاد روشن‌روان شد که نه در پوستر نامی از ایشان ذکر شد و نه در تبلیغات اسمی از ایشان رفته بود.  در حالی که نصف برنامه کارهای ایشان اجراء می‌شد.

این رویا را با استاد روشن‌روان درمیان گذاشتم.  ایشان خیلی لطف کردند و قرار ملاقات دادند.  صحبت‌های اولیه در روزهای اول سال گذشته، یعنی سال ۲۰۱۷ انجام شد.  از همان روزهای اول ملاقات کار پی‌گیری شد.  نوشتن یک کار برای ارکستر سمفونیک کار هر کسی نیست.  بعد قطعات کار اول، که باید قطعات انتخاب می‌شد برای ارکستر سمفونیک. دسترسی به نت موسیقی ایشان هم برایمان فراهم شد تا برای تمرین در اختیار ارکستر سمفونی اپرا ونکوور گذاشته شود.  بعد بحث ما این بود که بهترین ارکستر سمفونی ونکوور را برای اجرا در کارها داشته باشیم.  دنبال ارکستر کامیونتی نرفتیم. چون این ارکسترها در سطح ونکوور بزرگ زیاد است ولی تخصصی نیست و توقعی را که ما از کار داریم، برآورده نمی‌کرد.  هدف این بود که ارکستر حتما حرفه‌ای باشد.  دو گزینه ارکستر داشتیم؛ که یکی ارکستر سمفونیک ونکوور بود و دیگری ارکستر سمفونیک اپرا ونکوور.  با استاد روشن‌روان ارکستر سمفونیک اپرا ونکوور را انتخاب کردیم.  تفاوت این برنامه با ارکستر سمفونی ونکوور در سال ۲۰۱۰ این است که ما این بار ارکستر سمفونیک اپرا ونکوور را استخدام کردیم و برنامه به نام آن‌ها نیست بلکه ارکستر سمفونیک اپرا در خدمت نت‌ها و اجرای ما و به رهبری یک رهبر ارکستر ایرانی است. اما در سال ۲۰۱۰ نوازندگان ایرانی و کل برنامه که آثار بزرگان ایرانی بود،  جزو ارکستر سمفونی ونکوور به شمار می‌آمدند، مستقل نبودند و حتی بابت اجرا نوازندگان ایرانی، دستمزد هم به آن‌ها پرداخت کردند.  اما ما تمام هزینه کار و قرارداد با ارکستر، نوازنده، خواننده، سالن، تبلیغات را من به عنوان تهیه‌کننده تامین کردم و این برنامه جزوی از سمفونی اپرا ونکوور نشد.  رهبر ارکستر در سال ۲۰۱۰، رهبر جوانی بود که با موسیقی ایرانی هم آشنایی نداشت،  در نتیجه به گوش شنونده غیرحرفه‌ای ضعف‌ها دیده نمی‌شد، ولی افرادی مثل استاد روشن‌روان، این ضعف کاملا مشخص می‌شد.  برای این که این بار این اتفاق نیفتد ما مدنظر داشتیم که یک رهبر موسیقی ایرانی، ارکستر سمفونی اپرا ونکوور را رهبری کند.  خوشبختانه ارتباط و تماسی که استاد روشن‌روان با استاد شهرداد روحانی داشتند، ایشان قبول کردند که رهبری را به عهده بگیرند.  باز یک قطعه‌ای دیگر را بانظر استاد ما در این برنامه گذاشتیم که کمانچه ارکسترال است ساخته آقای هوشنگ کامکار که آن را نیز آقای اردشیر کامکار یکی از بهترین نوازندگان کمانچه اجرا خواهند کرد. نوازندگانی که محلی ونکوور هستند این افتخار را دارند که در کنار ایشان ساز می‌زنند.

آقای فضلعلی نکتهای هست که به عنوان تهیهکننده، با خوانندگان در میان بگذارید؟

نکته‌ای که من می‌خواهم تاکید کنم، این است که ما می‌خواهیم یک تهیه کننده حرفه‌ای برای کنسرت ایجاد کنیم و در این شهر جا بیاندازیم.  ببینید، در این شهر دو جور کار انجام می‌شود.  در اصل یک جور کار است که معمولا کارهای بزرگ خوانندگان لس‌آنجلس است که بهرحال مردم با آن‌ها خاطره دارند.  بیشترشان هم نوستالژی می‌فروشند.  مردم دوست دارند ببنند آن‌ها را و برگردند به خاطرات گذشته، اما از نظر اجرا و ارزش موسیقایی، کلاس بالایی در کارشان شاهد نیستیم.  به عنوان مثال، کنسرت آقای داریوش که من ایشان را خیلی دوست دارم.  ایشان مثلا ده تا ساز زهی هم آورده بودند و به ارکسترشان اضافه کرده بودند، خوب کار خیلی خوبی بود.  ارکسترشان را بزرگ‌تر کرده بودند، فلوت و گیتار و . . بعد طوری صدا تنظیم شده بود که نوازنده کیبرد، همین ده ساز نوازنده‌های حاضر در ارکستر را می‌زد. کیبرد همان چیزی را می‌زند که نوازنده‌های حاضر با سازهایشان می‌زدند. اینقدر هم صدای کیبرد بلند بود که صدای سازهای دیگر هم به گوش نمی‌رسید.  خوب آدم فکر می‌کند که این افراد را فقط برای نمایش در ارکستر آورده بودند.  از سویی نیز توهین به مخاطب محسوب می‌شود.  صدای زهی را من اصلا نمی‌شنیدم چون کیبرد داشت همان را می‌زد با صدای خیلی بلند.  همان طور که استاد فرمودند؛ کنسرت «همه ایرانم» یک تجربه جدید شنیداری برای حاضرین در روز اجرا هم خواهد بود.  این را من نیز با اطمینان خدمتتان عرض می‌کنم که خاطره‌ای برای مخاطب ما به مدت سالیان خواهد ماند.

و نکته پایانی؟

قطعاتی که انتخاب شده، قطعات فوق‌العاده زیبایی است.  کار استاد روشن‌روان که یک شاهکار است.  به دلیل ساخت موسیقی متن فیلم، کارهایشان کارهای تصویری است. این نکته مهمی است.

من در ابتدا هم گفتم که این اجرا نباید خواننده محور باشد.  این قاعده را من می‌خواستم برهم بزنم. آقای علیرضا قربانی هستند ولی ایشان جزوی از این کنسرت بزرگ هستند و این برنامه کنسرت علیرضا قربانی نیست. ما فردی مثل استاد روشن‌روان در موسیقی ایرانی کم داریم. ایشان حتی حاضر نمی‌شدند که عکس‌شان در پوستر گذاشته شود که با اصرار من راضی شدند.

دوست دارم عنوان کنم که من کنسرت‌گذار نیستم من یک تهیه کننده هستم و در واقع این کار تهیه شده و کاری از ونکوور است.

یک‌سال تمام وقت و انرژی گذاشته شده روی این کار.  تور جهانی یک خواننده نیست که ما فقط در اینجا یک سالن بگیریم و بلیت بفروشیم. از صفر تا صد این‌کار را به اتفاق استاد روشن‌روان نشستیم و فکر کردیم و تهیه کردیم.

من با افتخار می‌گویم که این اجرا یک تجربه جدیدی است و هم‌وطنان این فرصت را از دست ندهند.  من با افتخار می‌توانم بگویم که می‌توانند دوستان غیرایرانی  خود را دعوت کنند برای آشنا کردن با موسیقی‌ ما و موسیقدانان ما.  این کنسرت تمام مؤلفه‌های یک کنسرت درجه یک را دارد.  در واقع به قول ارکستر سمفونی اپرای ونکوور، یک «وورد کلاس کنسرت» است، حسن ختام این برنامه هم اجرای «ای ایران» است با صدای آقای علیرضا قربانی.  اجرای «ای ایران» توسط ارکستر سمفونی اپرای ونکوور، حس زیبایی را در تالار بزرگ ملکه الیزابت به همه القاء می‌کند.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

هادی ابراهیمی رودبارکی؛ شاعر، نویسنده و سردبیر هفته‌نامه شهرگان آنلاین؛ متولد ۱۳۳۳- رشت و ساکن کانادا - استان بریتیش کلمبیاست.

فعالیت ادبی و هنری او با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیله‌مرد، گردون، شهروند کانادا و شهرگان ونکوور چاپ و منتشر شد.

ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در همین سال به‌همراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راه‌اندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه‌ شب» برای سال‌ها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.

هادی ابراهیمی رودبارکی از سال ۲۰۱۰ رادیو خبری فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ در این رادیو به فعالیت پرداخت.

از ابراهیمی تاکنون دو کتاب شعر منتشر شده‌است:

«یک پنجره نسیم» - ۱۹۹۷ - نشر آینده - ونکوور

«همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» نشر بوتیمار - ایران

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: