UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از آتفه چهارمحالیان

دو شعر از آتفه چهارمحالیان

آتفه چهارمحالیان متولد ۱۳۶۰، خوزستان و دانش آموخته کارشناسی ارشد، رشته مدیریت شهری دانشگاه تهران است. اولین  مجموعه شعر او در سال ۱۳۷۸ با نام معشوق کاغذی چاپ و پس از آن  کتاب‌های “دارم با رشد شانه‌های میت راه می‌روم” ۱۳۸۰ و “بغلم کن شبلی” ۱۳۸۴ توسط وی به بازار نشر سپرده شده است. تازه‌ترین مجموعه اشعار او با نام  کتابی که نمی‌خواستم و از سوی نشر چشمه هم‌اکنون در کتابفروشی‌ها موجود است. مقالات، مصاحبه‌ها،اشعار، نقدها و مطالب مرتبط با وی را می‌توانید در نشریات پیشین و موجود ادبی، فرهنگی- اجتماعی و نیز فضای مجازی ببینید.

 

۱

برای زهره کبیری نیت که پس از دو سال محکومیت از حکم سنگسار تبرئه شد.

برایت لباس خریده‌ام زهره

از مرگ برگشته‌ای و هیچ تنت نیست

حالا با کدام مغز می‌خواهی زنده شوی

از چاله ها نرویی و تا لب خورشید

یک آدم دم ِزهر نباشی

آتش بر نهال خود می‌نهی

تمام ِبینائیم می‌شود یک انتقام سطحی

و رگ‌هایم به دشمن شلیک می‌کنند

هنوز

لباسهایت را به امامزاده بسته‌ای

هنوز زیر لبت را نذر کرده‌ای برای کسی:

ـ تو درختی اگر پرنده

آفتابی اگر آسمان…

و دویدى تا ناپدید

دویدى تا آنچه را به بوى کهنه بگویى.

زهره می‌دانم بعدِ مدتی ستم می‌شود یک زخم موضعی

می‌شود لحنی دیوانه در دشنام

یا ستونی کوچک توی گوگل با روزی هشتاد بازدید سریع

می‌بینى آلو را از دنیا برداری‌ کوچه می‌ماند و یک مشت عوضی

نامت را نپرسیده، انگشت مکیدند از خونی لذیذ

به تمام کوچه‌ها بگو آلو و بی‌گناهی

می‌بینی؟

جان می‌کنم کلماتم تشنه شوند

خودشان را ببویند، صبحی باشند

که کسی را از جوخه بازمى‌گرداند

برمی‌گردى؟

بعداً سپیده می‌تابد به سنگ‌هایی که بر آغوش داری

بعداً سلول سالم را پنهان می‌کنم توی شقیقه‌ام

کافیست؟

کافیست در فانوس روشن خمیده‌ام بر لباسهای تاریک؟

به همین عکس

که نیمه‌هاش گفتی به خاطر من سنگ به دریا نزن.

حالا توی این تصویرها افتاده‌ای دور و برم

خیال می‌کنم داری به گربه‌ها  نگاه می‌کنی

خیال می‌کنم گربه‌ها دارند به خیابان نگاه می‌کنند

خیابان زیر نور شمع

با خطوط مختلفی از چشم‌ها می‌گذرد

خیال می‌کنم خورشیدها

در شب

 روشن می‌شوند زهره.

۲

جسد رحمان

هجوم سپیدی بر عضلات سیمان

  • لک.

باکره‌گی ِ گیج میانه‌ی انگشت‌هات

  • لک.

ایستگاه ِمتروک ِ دوشنبه در چرک ِ زیر ناخن

من

 که از گوشه بر کناره نیلی سنگ می‌زنم

و تشنگی پرنده به دایره نُک می‌زد.

سرد از افق به شانه می‌آید عصر

دیالوگ مرگ

  • جسد رحمان را آوردند.

نقطه.

مربع.

و دربی طوسی بر دهان میت باز می‌شود…

بعد

جسد رحمان ِ بته‌های فرش

جسد رحمانِ کاشی‌ها و لکه‌های ابر

جسد رحمان ِگیسوهای مادرم

 و یکی در جسد رحمان

 هی از پشت بام به زمین می‌افتد.

مسمومیت شدید و آسمان ِمهیبی در نای

 نگاه کن تو از آنجا می‌آیی از آنجا

پشت دربی زنگ زده در ماه

ذرت‌های شهید

 چشم می‌بری و از میانه‌ی آفتابگردان بلند می‌شوی ناگهان

 چلوار و نعره گریستن از آن‌ها

 از من اما چه کمتری مانده از تراشه‌های چوب در صدات

معطل میان غمگینی ِ قهوه‌ای ِمحو

  • لک.

امروز ۲۷ شهریور ماه

من در کشتن حشرات اشتباه کرده‌ام

در صدای شنیدنِ باران

امضاء..

در تشخیص موسیقی ِمایع سفیدِ پخش

 بر چانه‌ی جسد رحمان.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: