نرگس عظیمی متولد اصفهان است. او از سال ۱۳۷۸ فعالیت ادبی خود را با نوشتن شعر و شرکت در جلسات شعر خانه هنرمندان اصفهان وابسته به حوزه هنری سوره آغاز کرد. در سال ۱۳۸۲ از دانشگاه اصفهان در رشته علوم اجتماعی فارغالتحصیل شد و برای ادامه تحصیل به تهران رفت. در اسفند ۱۳۸۵ از دانشگاه الزهرا در رشته جامعهشناسی فارغالتحصیل شد. عظیمی از سال ۱۳۸۸ برای ادامه تحصیل در خارج از ایران به سر میبرد و به زبانهای انگلیسی و فرانسوی آشناست. تا کنون برخی از آثارش در نشریات ادبی-هنری داخل و خارج از کشور به چاپ رسیدهاند.
دو شعر از نرگس عظیمی
(۱)
سینههای من از سینههای تو بود
آنجا که برلین
کافه برگایش را باز میکرد
مجار میرقصیدیم برایش
لهستان میمردیم درازکش
آفتاب پخشمان میکرد روی آبیهای دریاچههایش
سینههای من از سینههای تو بود
هم پرتقالهای برجسته شکمت
در سنگباران
در یان چشمه
وقتی بنای فراموشی نهادیم
با یک امضای مختصر
از پشت فامیل خانوادگی انداختیمشان بیرون
سینههای من از سینههای تو بود
توی کوچههای آتشگاه تند تند راه که میرفتیم
مردم کلاههایشان را برمیداشتند
میگفتند ارباب
ارباب سواد راه داشت
سواد تقرب
صبحها از رویاهایم
برای بزرگی خدایش دست میکشیدم
سرد بود
عصرها
برای یوسف گمگشتهاش اشک میریختیم دو تایی
سینههای من از سینههای تو بود
شیر نداشتیم
برج و بارو غرق شده بود
اسب ویران
استخارهها بد میآمد
آهنگهای انقلابی تمامی نداشت
یک روز در بیمارستان
سینههای یتیمت را به من سپردی
نگفته پیدا بود
در تک تک مویرگهایشان ورد خوانده بودی
نوکها را قهوه ای
تا قشنگتر برقصم
میاندازمشان بیرون
در خیابانهای برلین که عریضاند
در اتوبانها که تمامی ندارند
در هیچ سوراخی که برای گرم شدن پیدا نمیشود، میشود؟
نشانشان میدهم در شهر، میبینی؟
هر شب وضوی لبهایی
اذان چشمهایی
همراهیشان میکند، میشنوی؟
از سین شان، انگشتهای دراز مرد گرم میشوند
نه نه ، نرم میشوند
بارانش که میگیرد
به چروک هیچ پارچهای فریفته نمیشوند
یخ نمیبندند
غدهای در کار نیست
بی خود سالها پاسداریشان کردی .
(۲)
با پردههای سفیدش
انار
پنهانم میکند از شما مردمان سیاه سفید
دباغی میخواهد معدههایتان
شما که باید توچال را ببینید
که پنج هزار و ششصد و هفتاد و یک متر کاوه
پنج هزار و ششصد و هفتاد و یک متر فریدونهای دربند ندارید.
با ساوه سرختر میشود
با فردوس قرین
وقتی پخش میشود در بشقاب
وقتی جان میدهد به دستهایم
چرا زنجیر سیگار رد زردی شده بّر انگشتانم؟
چرا بدن ندارم؟
و یار کودکی شدم که در آستانه سی سالگی مرا ترک کرد
درود
چه قدر خوشحالم که از سر اتفاق به صفحه ی شعر شما آمدم و حالا دیگر این نام نرگس عظیمی جایی در ذهنم حک می شود تا بیشتر از او بخوانم و لذت ببرم.
پاینده باشی شاعر
جسارت های جسورانه ای داشت این متن که بسیار پسندیدم و وادارم کرد به نوشتن این آفرین
درود
چه قدر خوشحالم که از سر اتفاق به صفحه ی شعر شما آمدم و حالا دیگر این نام نرگس عظیمی جایی در ذهنم حک می شود تا بیشتر از او بخوانم و لذت ببرم.
پاینده باشی شاعر