UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

رمزگرایی در مجموعه شعر «بگو در ماه خاکم کنند» اثر فراز بهزادی

رمزگرایی در مجموعه شعر «بگو در ماه خاکم کنند» اثر فراز بهزادی

«بگو درماه خاکم کنند» نخستین اثر فراز بهزادی ست که درسال (۱۳۸۲/تهران/ نشرنیم نگاه) منتشر کرد. این مجموعه در بردارندهٔ اشعار سال‌های (۸۲- ۷۶) این شاعر جوان ست که در دو بخش مجزا تعبیر و تفسیر می‌شود. بخش اول؛ با نام «من خودکشی می‌کنم، پس هستم!» جزئیات روحی – روانی شاعر را در اختیار مخاطب می‌گذارد که این داوری و قضاوت باید با دقت نظر بیشتری ابراز شود. بخش دوم؛ همان طور که از نامش پیداست «چند اتفاق ساده» که با باد و توفان و زمین لرزه و… دست به دست هم داده و شکافی عمیق درسیطرهٔ اندیشه شاعر پدید آورده که مارا بیشتر با پیچیدگی تصاویر روبرو می‌کند. فراز با همین تقسیم بندی خردمندانه زندگی ادبی خویش را چنان با صحنه‌های رومانتیک و عاشقانه می‌آراید که هرکس صورت شعر را ببیند، آن را پراز تصاویر شاعرانه و جاذبه‌های عاشقانه می یاید.

Faraz Behzadi

فراز بهزادی

 شاعر در همین مجموعه نواندیشی و نوگرایی خویش را چه از لحاظ شخصیت شعری و چه از لحاظ سبک شخصی با آمیزه ای از سنت و نوآوری که چندان نیز برای نسل امروز قابل توجه نبوده، اشاره دارد. البته نگارنده هرگز در پی آن نیست که این مجموعه را یک اثر کامل بداند ولی با توجه به اقتضائات خاص زمانی که درآن به سر می‌بریم، شاعر بالیده و بزرگ شده است. بهزادی نیز در زمانی می زیست که نوگرایی اندیشه با تلفیق سنت و پیشینهٔ فرهنگی او را صاحب سبک تعریف می‌کند.

 همان طور که شعر و ادبیات در تاریخ ادبیاتِ ایران به ویژه دردورهٔ معاصر وارد مرحلهٔ نوینی از سبکِ شعر و مضامین شعری گشته، این تأثیر را می‌توان به واسطهٔ تحولات زبان، سبک شخصی، اندیشه را پیامد همین دگرگونی‌ها نیز دانست. در عصری که ورود مضامین شعری برخاسته از تحولات فکری که خود ذاتاً ازخاصیت روایی و روانی برخودارست، نزدیک‌ترین عنصر به زبان می‌باشد که ترجمانی آن را به گویاترین وجه ممکن بر عهده دارد؛ از این لحاظ، این تجدد و تنوع موجود در مضامین شعری فراز بهزادی، زبان شعرش را به گونه ای دیگر مطرح می‌کند. زبانی همواره ساده، روان که این سادگی و روانی در برخی از اشعارش، مشهودتر می‌باشد.

 بازتاب آرزوهای شاعر نیز از جملهٔ مضامینی ست که در شعر و ادب تبدیل به یک عادت اجتماعی در عصر حاضر گردیده است. تصاویر قوی و ضعیف، دارا و ندار، عاقل و جاهل، پیر و جوان و…همه و همه مظاهری از اشعار اجتماعی ست که شعر فراز بهزادی را در عین پای بندی به سنت، طلیعهٔ تجدد گرایی نیز از نشانه‌های ست که می‌تواند تفاوت اساسی شعر وی را در مضامین اجتماعی با عدالت اجتماعی، رفاه اجتماعی و…که درابتدا به عنوان یک سری از مفاهیم سطحی در سیر اصلاحات فکری مطرح می‌شود، خود گواهِ آرمانی ست که خواسته‌های شاعر را از یک جامعهٔ سنتی به شبه مدرنیسم نیز نزدیک تر می‌کند.

 از میان طیف وسیعی از شاعران معاصر در این عرصه کمتر کسانی را می‌توان یافت که با انتخاب تعداد معدودی شعر، بتوان با ترسیم افکار ومحتوا در شعر مردم و اجتماع ترسیمی قابل قبول ازچگونگی مضامین و ساختار اندیشه و خرد را متأثر از نگاه یک شاعرِ اندیشمند نه دانشمند یافت.

 «بگو درماه خاکم کنند» از پشتوانهٔ فکری و اندیشهٔ نیرومندی برخوردار است. در حقیقت بهزادی شعر رااز محیط، فرهنگ، آداب و رسوم اطرافش اخد کرده، بی آنکه تحت تأثیر شاعری مشخص شده باشد؛ همچنان از بن مایه‌های اشعارش صیانت کرده و رابطهٔ خودرا با شعر و مخاطب حفظ می‌کند.

 در مقدمهٔ این مجموعه که مزین به شعری از پدر بزرگوارشان می‌باشد به روشنی می‌توان دید؛ این شباهت‌ها بیشتر دارای جنبهٔ فکری و محتوایی ست. پس از چنین پدری اندیشمند، چنین پسری آید. درجایی نیز می‌خواندم که مانایاد «منوچهر آتشی» از همان دوران نوجوانی مراقب استعدادهای درخشان فراز بهزادی بوده؛ پس بی سبب نیست که اشعار وی به معنا و مفهومی که امروزه از شعر داریم در این مجموعه کاملن تازگی داشته باشد. هر چند تاریخ آن یک دهه تجاوز نکرده، از قدرت تخیل به آن چه در دنیا دیده و یا شنیده به رمزگرایی اشعارش نیز بال و پرمی دهد. ودر نهایت خویشتن شناسی رابا جهان شناسی وسعت داده تا روابط انسان دوستانه را تفسیرگر احساسات و عواطف عمیق و ژرفی بداند که استادی چون «منوجهر آتشی» وی را از بطن هولناک ریسمان‌های سیاه و سفید فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و… بیرون کشیده است.

 شعر، چنان رودخانه ای آرام و خروشان است؛ رودخانه ای که در بطن و متن روزگاران با حال و هوای موسمی و توفانی همراه بوده، گاهی چنان جاری می شودو تشنگان را سیراب و گاهی نیز چون سیلابی عظیم طغیانگری می‌کند. اشعار فراز بهزادی سرشاراز راه‌هایی ست از هر جهت که جاری شوند، موسمی و آرام هستند. وهمین آرامش قبل از توفان به معنای کشفِ شالوده‌های پی ریزندهٔ اندیشه‌هایی ست که شعر وی را با رویکردهای گوناگونی از نقد و بررسی مواجه می‌کند:

الف. رمز خاص:

 در ادبیات و فرهنگ هر کشوری به پاره ای از نمادها اختصاص دارد که حتی برای افراد خارج از آن محدوده هم شناخته شده باشد. مثلِ؛ گرگ (خوی درندگی)، مریم (پاک و باکره)، چتر (حمایت)، سنگ (بی رحم)، دار (خودکشی)، دریا (سخاوت) و…که در اشعار فراز بهزادی با هیبتی مخیل وار بر مسندآن تکیه داده است.

به بلندی عمر دریا

موھایت

اگر بود

تو اسب می‌شدی

من غرق! (ص ۸۶)

حالا از آن ھمه دنیا و مرگ

یک تار سپید فلسفه باقیست

و زخمی که سنگ را

این گونه می‌نویسد:

مرا به جای «بوف کور» از کتابخانه بردارید. (ص ۷)

ب. رمز عام:

 گاهی در اشعار بهزادی با رمزهای عام نیز روبرو می‌شویم. رمزهای که از رموز کلیشه ای فلسفی –عرفانی خبر می‌دهد. رمزهایی امروزی تر، تازه تر که از آن تعبیرهای متفاوت در دل مخاطب می‌شود. وهمین امر منجر به راز داری در تارو پود برخی از شعرهایش می‌گردد. رمز می‌تواند هوشیارانه درخدمت شعری قرار بگیرد که در برابر جهل و ظلمت با اشراقی که محصول همین نگرش می‌باشد، تناسب معنایی برقرار نماید. با این تفسیر، عام بودن رمز ارتباطی به دریافت و برداشت مخاطب با مفاهیم موجود در آن ندارد.

گفتی زمین می‌ماند و

سرگیجهٔ گورھایی

که رمزِ قفل ھای جھانند! (ص ۵۰)

 

ج. رمز قرار دادی:

 در شعر وادب، بیشتر کلمات و ترکیبات، مضامین، ودرون مایهٔ فلسفی، عرفانی، مذهبی، حماسی و غنایی به این دسته متصف اند. به طوری که خود شاعر با رمز و نماد با مخاطب ارتباط تنگا تنگ بر قرار می‌کند. این نوع رمز در «بگو در ماه خاکم کنند» به وسلیهٔ تفسیرو تعبیر برخی از کلمات و ترکیبات، طوری در هم آمیخته شده که زندگی، عشق، مرگ، هوس و…مالامال از نشانه هاواشاره هایی می‌شود که در همان وهلهٔ اول چنان ناپیداست که مخاطب را به چند باره خوانی شعر وادار می‌کند، آنگاه با چند وقفه در ذهن و مکث در چشم، رمزها گشوده و قدرت ادراکی مخاطب نیز هویدا می‌گردد.

ساعتی کنارِ چشم تو

کوک می‌کنم

تا در وقت ھای معین

عاشق شوم

در وقت ھای معین

به دنیا بیایم و

اگر فرصت شد

میانِ ابروھایت

خودکشی کنم!(ص ۵۱)

ویا

دورِ دھانت دیوار می‌کشم

تا در سلاخی دندان ھایت

شاعر شوم

من حرف چھارم مرگ ھستم

یا کمی زنده تر: اولِ گرگی

که بر سطرھای پا به فرار تو

بو کشیده بود ( ص ۵۲)

 با این اوصاف و تدابیر برخلاف نکته‌های باریکی که درشعر «من خودکشی می‌کنم، پس ھستم»، «روزی که من به دنیا آمدم»، «دریا برای هرکه می‌خواهد» و… شاعربه هیچ وجه به مقولهٔ پوچ گرایی مرگ نمی‌اندیشد، بلکه رمزگونه به سیر رفتاری می‌پردازد که خود نوعی بینش دراین وادی ست که شاعر برای معرفت و شناخته شدن این راه می‌خواهد همراه و همپا با مخاطبی باشد که بی تدبیری و ظلم‌های حاکم بر نوع جنس زن/مرد را افشا نماید. جو استبداد حاکم بر شعرش ناخود آگاه اندکی افکارش را تیره و تار می‌کند. اما هرگز اجازه نمی‌دهد که این تاریکی اعتقاداتش را متزلزل نماید.

 استفاده از رمزدر اشعار وی نیز ماند شاعرانی چون: سهراب سپهری، نیما یوشیج، شفیعی کدکنی، اخوان ثالث، بهار و سید علی صالحی و…بیشتر دیده می‌شود. «بگو در ماه خاکم کنند»، «من حرف چهارم مرگ هستم»، «خدایان بی مطالعه»، «با سایه ای که دیگر نیست»، «این مرگ پنجره ندارد»، «دستت به دست باد نمی‌رسد»، «دریا برای هر که می‌خواهد» و…که هر کدام به رمز گشایی پاره ای از نمادهای موجود در شعر بهزادی می‌پردازد.

روی راه ھای نرفته بلند می‌شوم

تا نزدیکیھای نرسیده به تو!

یا خورشیدی که آمد با بافت ھای سیاه

و «باید بروم» را

ریخت روی فرش

گفتم زنانِ راه

ھمه، راھزنانِ مرده می‌زایند

که تا دھانت کلید بچرخاند از من

دری به گورھای شبانه

وا شده است

بعد

«می‌روم» دو پایش را توی یک کفش

که این فرش

چرا کلید ندارد. (ص ۴۲)

 رمز درعین آنکه رابطهٔ تنگاتنگ و فشرده ای با کنایه، استعارهٔ مصرحه، کهن الگو، تشبیه تمثیل، اضافهٔ سمبلیک، تمثیل رمزی و…دارد اما در ارائهٔ تصاویر و اندیشه جدای از این مقوله عمل می‌کند. البته از میان پژوهشگران علم بلاغی سیروس شمیسا نه تنها رمزرا به عنوان تصویری مستقل از صور خیال آورده، بلکه تفاوت‌های آن را با استعاره مصرحه نیز به رسایی بیان می‌کند: «نخست، مشبه به در سمبل صریحاً به یک مشبه خاص دلالت ندارد، بلکه آن بر چند مشبه نزدیک به هم و به اصطلاح هاله ای معانی و مفاهیم مربوط و نزدیک به هم ((Arange of referece است…دیگر این که در استعاره ناچاریم که مشبه به را به سبب وجود فی الواقع قرینهٔ صارفه، حتماً در معانی ثانوی دریابیم. اما سمبل در معنای خود نیز فهمیده می‌شود. قرینهٔ صریحی ندارد و قرینهٔ معنوی مبهم است و درک مستلزم آشنایی با زمینه‌های فرهنگی بحث است.»

کمی سه شنبه می خواھم

کمی تو با بافت ھای بیرونِ روسری

یا لنزھای دزدیده از درخت

ببخشید

من کودک سر راھی توفانم

با فصل ھا نسبتی ندارم اما

نام پدرم آفریقاست

و مادرم موھایش را

در آینه ھای بریتانیا شانه می زند

آخر من روی خط زلزله

راه افتاده‌ام!

درست بعد از بھار چشم ھایت بود

حالا آفریقا دارد در برف

مدفون می‌شود

تو برگ ھر درختی که می خواھی باش

من در خیابان ھای سه شنبه

برای جھان گریه می‌کنم. (ص ۴۵)

 اشعار بهزادی علاوه براینکه به امکانات ادبی مجهز هست از قدرت و کشش جاویی زبان نیز برخودارست. نوآوری از نظر محتوی وصورخیال، تغییر درلحن بیان، وابستگی تصاویرشعر همراه با روایت، تصویر زمان و مکان، حال و هواهای کودکانه تا بلوغ و برجسته سازی در افعال که در کنار محور همنشینی کلام اتفاق می‌افتد، بسیار هنرمندانه عرض اندام کرده است. به قول ژان پل سارتر «الغرض، زبان تماماً در نظر او آئینهٔ جهان است.» واین آئینه نیز براشعار بهزادی به روشنی تابیده است.

 رمز از جمله زیبایی‌های نهفته در اشعار بهزادی ست که گاهی هم به معنای اصلی به کار گرفته شده و هم به تعابیری از معانی مرتبط و نزدیک به هم دیگر افاده شده است. رمز را می‌توان در دو سطح کلمه و جمله نیز ارزیابی کرد.

۱) رمز در سطح جمله

 یونگ می‌گوید: «نماد بهترین تصور ممکن برای تجسم چیزی است که نسبتاً ناشناخته است و نمی‌توان آن را به شیوهٔ روشن تر نشان داد.»

بگذار نقش تو را

در سیاره ای دیگر بازی کنم

نقش آدم را. (ص ۷۱)

در حقیقت شاعر خود رمز و نماد را خلق می‌کند. رمزها برگرفته از قوهٔ تخیل شاعرست که می‌خواهد با جانمایه کردن بعضی از رمزهای مرده، نقش‌هایی بیافریند که در شعر معاصر جای تهی آن به شدت احساس می‌شود. گاهی هم با رمز و ایماء و اشاره سخن گفتن از درد شاعر می‌کاهد. حتی اگر مخاطب زبانش را نیز درک نکند به این بازی‌ها تداوم می‌بخشد. وهمین تداوم گری ها خود مبتکراً در خدمت اشعاری قرار می‌گیرد که نا خودآگاه به چخماق رمز جرقهٔ می زند. دراین بندها نیز فراز به تبع از همان فرهنگ ایرانی، الگویی را اتخاذ می‌کند که آرزوی تولد دوباره را چنان لحظهٔ خلقت نه در زمین بلکه در سیاره ای دیگر طلب می‌کند. در اینجا هم الگوها برای شاعر حد و حدود ندارد و هر چیزی را به فراخور حال خود به رمز تبدیل می‌کند.

باز این موزه ھا

مرگ ھای مرا

کھنه می‌کنند. (ص ۶۷)

فراز نیز مثلِ هر شاعری رمزها والگوهایش را از فرهنگ موجود در جامعه ای استخراج کرده که در آن زندگی می‌کند. ازاین رو اقشار مختلف جامعه نیز برای فهم و درک آن آمادگی لازم رادارند. به همین خاطر است که رمزها و الگوها از یک لحاظ قرینهٔ فرهنگی محسوب می‌شود. وقتی فراز مرگ را کهنه می‌بیند در حقیقت سیری در عالم اموات دارد که آن سیر چیزی جدای از زندگی نیست. درست مانند موزه ای (کفش) که مدام در رفت و آمد بوده و هرگز از حرکت نمی‌ایستد.

شاید زنی که بند کفش ھایش

گلوی راه را

گره می زند. (ص ۶۳)

گاهی «تشبیه» ژرف ساخت رمز را تشکیل می‌دهد. البته مشبه محذوف است و مشبه به آشکار می‌باشد، مثلاً مرگ و خودکشی از نظر استقرار برابری به بند یا طناب دار تشبیه می‌شود و اضافهٔ راهِ گلو به وجود می‌آید. آنگاه راه (مضاف) به کل معنای مضاف و مضاف الیه دلالت می‌کند.

و مرگ

آینه ای شد

تنھایی ام را

مرتب کرد. (ص ۶۰)

آیینه نیز رمز خاطرات و آنچه در دل و ذهن و فکر است. البته علاوه بر این، معنای خود آیینه را نیز در بر دارد. شاعر به راحتی با مرگ حشر ونشر می‌کند، تمام خاطرات در ذهنش مرور می‌شود و این خود به شاعر کمک می‌کند تا بیشتر به زبان رمز تلخی تنهایی‌اش را همچون مرگ سردو بی روح بیان کند.

۲) رمز در سطح کلمه

اما تصمیم چاقو

تعریف سیب بود. (ص ۹۱)

 رمز در سطح کلمه بیشتر اتفاق می‌افتد. اما دراشعار فراز بهزادی این رمزها معمولن به یک عادت تبدیل شده است. کلمهٔ ماه بیش از بیست بار آمده که در هر کدام به نوعی رمزگشایی می‌کند. ماه گاهی در اشعارش رمز زیبایی و درخشندگی ست و گاهی نیز رمز دنیایی که از دسترس هرکسی دور می‌باشد. بهار و برگ رمز جوانی و تجدید حیات دوباره، سیب رمز شادابی و نیز رمز نیرنگ و بلیه می‌باشد. رمز حتی در بعضی از شعرهای شاعر شکل تلمیح هم به خود گرفته است.

به بلندی عمر دریا

موھایت

اگر بود

تو اسب می‌شدی

من غرق! (ص ۸۶)

در این شعر که بلندی با دریا آمده در حقیقت استعارهٔ مرشحه می‌باشد. اگر قرینهٔ «موهایت» در شعر نبود، می‌توانستیم آن را در معنای حقیقی شعر هم درک کنیم، به همین خاطر است که ابهام نیز در معنی آن موج می زند که شاعر در بند بعد «غرق» را می‌آورد. ولی چون قرینه چندان آشکار نیست، می‌توان آن را رمز نیز به حساب آورد.

دلتنگی تیر و کمانت را

گنجشک ھا

حدس می‌زنند. (ص ۸۳)

دراین جا هم تیر وکمان با گنجشک آمده واستعارهٔ مرشحه است وقرینهٔ حدس می‌زنند نیز چندان آشکار نیست، باز هم رمز به فراخور حال و هوای شاعر تفسیر می‌شود.

حالا از آن ھمه دنیا و مرگ

یک تار سپید فلسفه باقیست

و زخمی که سنگ را

این گونه می‌نویسد:

مرا به جای «بوف کور» از کتابخانه بردارید (ص ۷)

به هرحال رمزها به سبب کثرت استعمال به صراحت بیان می‌شوند. در بوف کور همان طور که زنبور طلایی رمز عاشق است در اشعار بهزادی رمز غفلت و ناآگاهی ست به همین خاطر با زبان رمز می‌گوید مرا از کتابخانه بردارید. حتی کتابخانه نیز همچون بیمارستان در شعر «شب قورق باشدبیمارستانِ» نیما یوشیج رمز شهر یا کشور عصر شاعر است. کتابخانه نیز در فرهنگ ما رمز سکوت می‌باشد. با این تفاوت که بوف کور به قرائن معنوی در «من خودکشی می‌کنم، پس هستم» به هیج وجه به مقولهٔ مرگ نمی‌پردازد. فقط دنیای حاکم بر ذهنش تن به کوری و کند ذهنی داده که شاعر را وادار به یافتن راهی می‌کند که به انتقال این کشمکش‌ها و جدال‌های درونی خاتمه دهد. خلق شدن بعضی از رمزها در نظم و نثر دلیل بر آن نیست که به تفحص چیزهایی بپردازد که اساس آن منبعث از واقعیت‌ها باشد. گاهی خود تخیلات واقعیت‌ها را به رمز تبدیل می‌کند وهمین رمز گرایی ها این گونه به شعر ماهیت می‌بخشد.

 امروزه نیز با وجود اضافه‌های استعاری و تشبیهی که باعث شده شاعران چندان به رمزهای موجود در شعر التفات نداشته و بسیار سطحی از روی آن بگذرند. این درحالی ست که رمز گاهی خود نهضتی برآمده از جوش و خروش باطنی شاعر است که به طریقی سعی در مهم جلوه دادن این کاربرد ست که کمتر در ادبیات معاصر مورد بررسی قرار می‌گیرد.

 

قرابت رمز با استعارهٔ مرشحه و کنایه

 رمز یا مظهر همچون استعاره یک رابطهٔ دوسویه دارد. یک سوی آن «مرموز الیه» وآن سوی دیگر «نمود» می‌باشد. تفاوت آن دو در اینست که استعاره را می‌توان در معنای ثانوی درک بکنیم، اما رمز یا مظهر در معنای خود نیز قابل درک می‌باشد. هر چند قرینه در آن صریح و روشن اتفاق نمی‌افتد اما درک و فهم آن مستلزم آشنایی با فرهنگ می‌باشد. شباهت رمز به کنایه به لحاظ دلالت بر معنای ظاهری و باطنی تنگاتنگ هم قرار می‌گیرند. کنایه جمله یا یک عبارت است و رمز یشتر در کلمه اتفاق می‌افتد.

گریه ھای ما

روی دست دریا مانده بود. (ص ۷۷)

 فراز شاعر قدرتمندی است. وی چنان انسجام و وحدت در شعرش را هنرمندانه میان هجاها و واج‌ها، عبارت‌ها و جمله‌ها چه درسطح معنا و چه درسطح لفظ ارتباط و تناسب برقرار کرده، که ارزش هنری آن درشعر های ۳۵-۳۳-۳۲-۳۱-۳۰-۶-۴ گواهِ همین ادعاست.

 

به مادرم گفتم

به جای این ساز دھنی

برایم یک دھان دیگر بخرد

دھانی که بشود با آن گفت آب

آب

آب

آن قدر بگویم

که دندان ھایم ماھی شوند

و پوست دریا را

گاز بگیرند

***

یک شب

مادر از نھنگ پرسید

عوض نمی‌کنی صدای پسرم را

با جیغ دریا؟ (شعر ۳۲)

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: