UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سفری به قاره‌های کشف نشده‌ی درونی شعر

سفری به قاره‌های کشف نشده‌ی درونی شعر

نعمت میرزازاده (م. آزرم)

azarm04 
یادداشتی بر: پرنده دیگر، نه
مجموعه شعر مهرانگیز رساپور (م. پگاه)

«پرنده دیگر، نه» سومین دفتر شعر مهرانگیز رساپور (م. پگاه)‌ است در بردارنده‌ی ۷۴ شعر که در ۱۷۴ برگ، از سوی نشرنیما، آلمان- اسن، انتشار یافته است. دفترهای نخستین و دومین شاعر، «جرقه زود میمیرد» و « و سپس آفتاب»  پیش از این، به ترتیب در سال‌های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۷ در ایران و لندن انتشار یافته‌اند.

شناسنامه‌ی کتاب، روشن می‌دارد که این شعرها، کارنامه‌ی چهار ساله‌ی شاعر از۱۳۷۴ تا ۱۳۷۸خورشیدی خودمان است.
شعرهای این دفتر، زمان و مکان سرایش ندارند و خواننده‌ی اهل و جدی امروز شعرفارسی، با درنگی همدلانه در شعرها، نخستین نکته‌ای که درمی‌یابد همین است که شعرهای این دفتر در حقیقت نمی‌توانسته‌اند و نمی‌باید تاریخ داشته باشند زیرا گذشته از شعر نخست و شعر پایان کتاب، که از لونی دیگرند، تمامی شعرهای این دفتر همزمان سروده شده‌‌اند! اگرچه در تاریخ‌های گوناگون – در فاصله‌ی این چهار سال – به روی کاغذ آمده باشند، اما تپش و پویش زمانِ جاری در همه‌ی آن‌ها با ضرباهنگی یگانه است .
بنابراین می‌توان گفت کلِ کتاب، شعر بلند یگانه‌ای است و نام شعرهای کتاب، عنوان فصل‌ها و نیم فصل‌های این شعر بلند است.
اگر تأثیر کیفیتِ زمان سرایش هر شعر بلند را در چگونگی درونمایه و زبان، و ساخت و پرداختِ آن شعر مسلم بدانیم – که مسلم است – یعنی تاریخ حقیقی سرایش هر شعر را از چگونگی رنگ و بوی و آهنگِ زمانی که در شعر تنیده و تپیده شده است بازشناسیم، که جز این نیست، می‌بینیم که شعرهای این دفتر، در زمانی یگانه سروده شده و این زمان یگانه می‌تواند در فاصله‌های تقویمی تقسیم شده باشند.
نکته‌ی دوم اینکه این زمان یگانه، زمان خطی نیست، زمانِ چند بُعدی است و دایره ‌وار، که گذشته و اکنون و آینده را، در فضایی رنگین و رویایی، درهم می‌آمیزد و بر بستر رودبارِ عاطفه‌ای زلال و پرخروش که از چشمه‌ ساران جانی شیفته می‌جوشد، از دیروز به فردا جاری است.

یگانگی شگفت‌انگیز احساس و اندیشه‌ی تپنده در همه‌ی این دفتر که بسیار صمیمانه واگویه می‌شود، بی آنکه نیازی به « قسم به صبح نیرومند» باشد، برای  «تشخیص دهندگان» مسلم می‌دارد «که این سخن حقیقت است» و ناگفته پیداست که برای شناختِ حقیقت می‌باید نگاهی نو داشت ونگاه نو، البته زبانی نو دارد:
دور. . . دور. . . دور

از دسترس کابوس

از هلهله‌ها و فریادهای کرایه‌ای

از سیاحتِ مفلوج چهارپایان

 در سیم‌های خاردارِ « بله، بَه بَه همینطور است»
دور. . . دور. . . دور. . .

از لانه‌ی زنبور

زنبورهای پیر و جوان کور

 دور. . . دور. . . دور. . .

از طلسم، از الگو، از فرمول .

و در ادامه‌ی همین شعر:
هر صبح . . . نور

پشتِ پنجره‌ام پَرپَر می‌زند

که بیاید تو!

سحر خودش، براده‌های خورشید را

بر پشتِ بامم می پاشد

اینجا . . .

بوی هر چه یاد است

باید مچاله کنی

و پرت کنی پشتِ افق

و شبِ لوله شده را

برای آنکه بید نزند

باز کنی گاهی . . . و آفتاب بدهی . ( دور، دور، دور، برگ‌های ۱۷، ۱۸ و ۲۲ )

برای آشنایان به سیر” بدیع” در شعرکلاسیکِ فارسی و هم آنان که تأملی در بدایع شعر نیمایی و ادامه‌ی امروزین‌اش در شعر فارسی معاصر دارند، همین چند سطر از برگ‌های آغازین کتابِ شعر مهرانگیز رساپور، نگاه و زبان ویژه و جسور شاعر را در نوآفرینی‌های خودجوشش به خوبی نشان می‌دهد.
این زبان ویژه اینگونه به وجود آمده است که شاعرهیچگونه محاسبه‌ای برای ساختنِ ” زبان ویژه” نکرده است. این زبان ویژه، البته محصول عرق ریزان روح‌‌ و ورزش‌های درونی شده‌ی ذهن و زبان شاعر است و این نکته بدیهی‌ست و شایسته است که شاعران جوان امروز، از تجربه‌ی “شاعران ناکام” عبرت گیرند. شاعرانی که از دهه‌ی چهل تا هنوز- در دو نسل – برای توجیه و جبرانِ ناتوانی‌های آفرینشی‌شان، کوشش‌های ناکامی برای ایجادِ “زبان و فرم مستقل” در شعرشان کرده‌اند و “موج‌”های فراوان قراردادی برای خودشان ساخته‌اند غافل از اینکه موج، از وزش توفان بر دریا بر‌می‌خیزد ونه از بخار فنجان قهوه! در بنگاه‌های معاملاتِ ادبی و محفل‌های مرید و مرادی! و از حافظ بیاموزند که: به صدق کوش که خورشید زاید از نفست.

5957_646970351983202_1395257908_n

مهرانگیز رساپور (م. پگاه)، به گواهی دفترهای «جرقه زودمی‌میرد» و « و سپس آفتاب» نشان داده است که با میراثِ شعر کلاسیکِ فارسی به خوبی آشناست. شکل و شیوه‌های شعر سنتی و نیمه مدرن را آموخته و  خوب آزموده است. اما، این دفتر «پرنده دیگر، نه»، در کارنامه‌ی شعری او، بی‌گمان فصلی نو و آغازی دیگر است، در سیر و سفر به گستره‌ی آفاقی وسیع که توان و شتابی بیش از پرواز پرنده می‌طلبد:
پرنده نمی‌خواهم باشم

پرنده کند می‌رود

و هی بال می‌‌زند

پرنده امروزین نیست

 

می‌‌خواهم سفینه‌ای باشم

که این نسل پرتاب شده را

از زیر سایه‌ی منتِ زمین بردارم

 و آنجایی ببرم  

که دیگر خاک . . . ما را از خود نداند.

 

دلم می‌خواهد

کلیدِ گداخته‌ی نگاهم

همه‌ی قفل‌های بسته را . . .  ذوب کند

تا انسان

آخرین امیدِ پنهان کاری‌اش

قطره قطره فرو چکد

و به اعتماد بیندیشد. ( پرنده دیگر، نه – برگِ ۴۰ )

پیش‌تر گفتم که مهرانگیز رساپور، زبانی ویژه یافته و چگونگی‌اش را از خودش بشنویم :

در سفری به قاره‌های کشف نشده‌ی درونی‌ام، یافتمش!

شگفت نیست این؟

شگفت نیست این که عشق

هر صبح

عالم را از زنبیلش خالی می‌کند

روی میزمن

و من در چشمانش

دنیا را دور می‌زنم ؟! ( دور، دور، دور – برگِ ۴۰)

زبان هر شاعر را افزون بر ذخیره‌ی واژگانی و فرهنگِ شعری‌اش، بی‌تردید میزان صداقت و یگانگی شخصیتِ اوست که شکل می‌بخشد و توانا و تأثیرگذار می‌کند و نه بازی‌های آگاهانه و حسابگرانه با زبان، بی آنکه فریادی خاموش در جانش، در سینه‌اش تنوره بکشد. باری، واژه‌ها، تعبیرها و ترکیب‌های شعری مهرانگیز رساپور، تکه پاره‌های پرتابی تب‌افشانی‌های بی‌تابانه‌ی جان شاعرند که بر روی کاغذ می‌ریزند و او تنها اندکی آن‌ها را مرتب می‌کند و گاهی هم نمی‌کند :
من تازه‌ام

و همچون شیر تازه

فوران می‌کنم

از پستان رگ کرده‌ی شعر
و همچون هوای تازه

حلول می‌کنم در منافذِ پوستِ زندگی
و همچون خون تازه

حیات می‌‌برم

در رگ‌های خشکیده‌ی دیوارها
[. . .]
من می‌توانم

زمین را

از زیر پای سیاست و مذهب

چنان بکشم

که جهان واضح شود . . . واضح

با من؟
من می‌توانم

تکه‌ای از صبح را بکنم

و در جیبِ شب بگذارم

من واکسن ضدِ تاریکی می‌سازم

[…]
من آب را ورق می‌زنم

و دریا را تا ته می‌خوانم !
[…]

من شعر را چرخانده‌ام

پشت و رو کرده‌ام

زمین زده‌ام چون شیر لنگ

بلند کرده‌ام چون کودکِ زمین خورده

من می‌گویم :

« قلم که برسد

کاغذ  کلماتش را درسته، درسته می‌بلعد! »
(سطرهایی از شعر « با من ؟!» برگ‌های ۹۲ ،۹۷ و۱۰۰)

بی‌تابی جان شاعر– به هنگام سرایش– البته بی‌تابی در شیوه‌ی بیان راهم به همراه دارد. زبان شاعر پر شتاب و پر تپش حرکت می کند، تصویر و تعبیرها می‌خواهند هرچه عمیق‌تر حس‌ها و بی‌تابی‌های کنده و پرتاب شده از جان شاعر را بازتاب دهند، بی آنکه چندان در بندِ ظرافت‌های جمال شناسیکِ پذیرفته شده در شعر بمانند – نکته‌ای که می‌تواند موردِ بحث باشد– اما سیل می‌خروشد، زمزمه هم نمی‌کند، همیشه هم زلال نیست و از بستر پرجوش و خروشش سنگ پاره‌هایی هم به اینسو و آنسو پرتاب می‌شود.

باری، نمونه‌های موفق تجربه‌های درونی شده و حسی شده و تأثیرگذار را در کارنامه‌ی شعر فارسی معاصر، بیشتر در شعرهای کوتاه می‌توان یافت:
شب با گلوی خونین

خوانده است دیرگاه

 دریا نشسته سرد

یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور

فریاد می‌کشد. ( شاملو)

یا: ای عطر ریخته

عطر گریخته

دل عطردان خالی و پرانتظار توست

غم یادگار توست ( کسرایی ).

یا: لحظه‌ی دیدار نزدیک است

های نپریشی صفای زلفکم را دست

آبرویم را نریزی دل

لحظه‌ی دیدار نزدیک است. ( اخوان )

بی‌گمان فوران احساس از این شعرهای کوتاه سرریز می‌کند و با خواننده‌ی شعر درمی‌آمیزد. اما در شعرهای بلند، جهش و خیزش جان شاعر و ایجادِ فضای مشترک با خواننده کاری سخت دشوار است و در شعرهای بلند تشخیص اینکه، شعر”گفته” شده است و یا نوشته شده است – جوششی بوده است یا کوششی – دست یافتی‌تر است.
شعرهای بلندی را می‌خوانید، از همان سطرهای نخستین سرایت‌اش را در شما آغاز می‌کند و هر چه بیشتر پیش می‌روید، بیشتر در شما جاری می‌شود، شما را با خود و در فضای خود می‌برد و در پایانِ شعر، حس می‌کنید در جای اول‌تان نیستید! در فضای شعر غرق شده‌اید، بازپسین سطرهای شعر را خواند‌اید اما حس می‌کنید شعر تمام نشده است و همچنان در شما جاری است، بازمی‌گردید و دوباره و چندباره می‌خوانید، در پیچ و خم‌ها و نکته‌هایش درنگ و تأمل می‌کنید، در جریان این تأمل و بازخوانی‌ها، ذهن شما، ناخودآگاه، آن شعر را از آنِ خود می‌کند، کاملأ جذبش می‌کند و آن شعر در ذهن شما ماندگار می‌شود و همین جا بگویم که یکی از اصلی‌ترین معیارتشخیص” شاعر” از ” نه شاعر”، در دراز مدت، میزان نفوذ و تأثیر آن شاعر در حافظه‌ی جمعی و ذهنیتِ شعری زمانه، یعنی ماندگاری شعرش در ذهن خوانندگان جدی شعراست، و کارنامه‌ی شعر فارسی از رودکی تا امروز بهترین گواهِ این مدعاست.

از شاعران نسل اول پیروان نیما مثل: اخوان، شاملو، سپهری و فروغ، نمونه‌های موفق و ماندگار از اینگونه شعرهای بلند (از هر کدام چند تا) می‌توان نام برد، همچون “زمستان” اخوان- “سرودِ مردی که خود را کشت” از شاملو- “صدای پای آب” از سپهری و “وهم سبز” از فروغ  فرخزاد. . . شعرهای بلندی که مثل جریان رودخانه شما را با خود می‌برد و البته نمونه‌های وارونه‌اش هم کم نیستند!
شما شعر بلندی را می‌خوانید، متوجه می‌شوید که در شما تأثیری نمی‌کند و رابطه‌ای با آن حس نمی‌کنید، با دقتِ بیشتری می‌خوانید بازهم حس و عاطفه و خیالی در شما برنمی‌انگیزد، فقط احساس می‌کنید دارید چیزهایی را می‌خوانید و سرانجام با خستگی شعر را تمام می‌کنید و با تمام شدن سطرهای آخر شعر، خودِ شعرهم در ذهن شما تمام می‌شود مثل خبری که در روزنامه خوانده‌ باشید.
این‌ها را اشاره کردم تا بگویم شعرهای بلند مهرانگیز رساپور (م. پگاه)، که بیشترینه‌ی شعرهای دفترش است – هرکدام از آغاز تا انجام – با خواننده‌ی جدی شعر درمی‌آمیزد، خواننده شعر را کاملأ حس می‌کند و در فضای عاطفی و احساسی شعرش قرار می‌گیرد و شعرش، خواننده را با خود می‌برد. صراحت و روشنی زبان “پگاه”، و بدیع بودن فضای شعرش، خواننده را به بارها خواندن شعرش دعوت می‌کند . . .

اگر بخواهم بنیادی‌ترین چشم‌اندازهای اندیشگی و دلمشغولی شاعر را در این دفتر، در بیانی نمادین بازگویم، خواهم گفت: جانمایه‌ی کلی شعرهای این دفتر درون مثلثی است با اضلاع مساوی: «زن بودن» ، «جهانی بودن» و «امروزین بودن» و بر زمینه‌ی این مثلث، رنگِ ارغوانی شور و عشق تنیده است با نقطه چین‌های طنز و طربناکی :

چقدر زن بودن خوب است

آنگاه که زن

قلم را فتح می‌کند

و زمان خود را

از دو سو کنار می‌کِشد

و راه می‌دهد به عشق

[…]
چقدر زن بودن خوب است

آنگاه که مشرق

خورشید در بغل

می‌نگرد مغرب را . . . فاضلانه

 و زن با شهامتی ربانی

 بلند می‌شود

 و از زمین . . . فاصله می‌گیرد

و بر پوستِ مشعشع خود دست می‌کِشد

و تپش‌های لقاحی پُربار را

زیر جناقِ قدرتِ خود لمس می‌کند

و در منافذِ پوستش . . . کف می‌کند لذت!
[…]

چقدر زن بودن خوب است

آنگاه که زن

هم طلایی حرف می‌زند . . . هم بنفش !
( و این سخن حقیقت است، برگ‌های ۴۹ و۵۱ )

از اینگونه توصیف و تصویرهای بدیع، از زنانگی در تمامیت‌اش، در لحظه‌های اوج یگانگی و از منظری وسیع و آگاه بر ارزش‌های زن بودنش در جهان هستی و آگاهی به معرفتِ جسم با نگاهی نو، و بیان آن با زبانی نو، در این دفتر فراوان می‌توان یافت.
برای نشان دادن دو ضلع دیگر مثلثی که به عنوان تمثیل بیان کردم، پاره شعرهایی که در این یادداشت آورده‌ام به عنوان مشتی از خلوار، کافی است. جز اینکه باید تأکید کنم که شعرهای بلندِ «شاهدِ من روز بود»، « با من ؟» و «دور. . . دور . . . دور» را می‌توان مانیفستِ شاعر در این دفتر محسوب کرد.
برای خواننده‌ی جدی شعر امروز فارسی، کتابِ «پرنده دیگر، نه» مهرانگیز رساپور، این امید را برمی‌انگیزد که شاعر در کارهای آینده‌اش بازهم چشم‌اندازهای گسترده‌ تر و افق‌های وسیعتری در پیش چشم خواننده بگشاید و روزمرگیهای ناگزیر در زیر سقفِ کوتاهِ و ابری غربت، ذهن خلاقش را از دلواپسی برای ستاره‌هایی که هنوز از ژرفای آسمان شعرش برندمیده‌اند، باز ندارد.

بررسی تحلیلی و اندام وارگی شعر مهرانگیز رساپور، از حوصله‌ی این یادداشت بیرون است و چندان نیازی هم بدان نیست، که گفت: آفتاب آمد دلیل آفتاب.
برای مهرانگیز رساپور (م. پگاه)، جدیتِ بیش از پیش در کارهایش آرزو می‌کنم و یقین دارم که او به عنوان شاعر، چشم‌اندازهای وسیع‌تر و دستاوردهای ارزشمندتر را سزاوار است و خوانندگان جدی شعر امروز را هدایایی نایاب تر ارزانی خواهد کرد. همانگونه که نظامی گفته است:
آنچه در این پرده نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند
باری … دفتر «پرنده دیگر، نه» نشان می‌دهد که مهرانگیز رساپور( م. پگاه ) برای خوانندگان جدی شعر امروز، ارمغان‌های بسیار بدیع و شگفت‌انگیزی را در راه دارد چنانکه شاعر، خود به درستی وعده داده است:
به دیدارت می‌آیم

با پیراهنی از صبح

و چشمانی از عشق

و آغوشی از شکایت و پرهیز. . . عریان

پشتِ رؤیای پرستوها

منتظرم باش . . . ( تو دریافته‌ای، برگِ ۶۵ )

باید کتابِ «پرنده دیگر، نه» را خواند و خواند و باز خواند …

……

زیرنویس

۱-   این نقد، پس از چاپ نخست کتابِ «پرنده دیگر، نه» در سال ۲۰۰۰ میلادی نوشته شده است. اکنون چاپ سوم این کتاب، به وسیله‌ی انتشارات آمازون منتشر شده و آنلاین قابل تهیه است.

۲-    شماری از نقدها و نظرهایی که کارشناسان برجسته از سال ۲۰۰۰ میلادی تا کنون در باره‌ی کتاب «پرنده دیگر، نه» نوشته‌اند، در مقدمه‌ی چاپِ سوم این کتاب آورده شده‌اند.

۳-    ارجاع به شعرهای کتاب «پرنده دیگر، نه» در این مقاله بر اساس شماره‌ی صفحات چاپ یکم این کتاب است.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: