UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سه شعر از الهام ملک‌پور، برگرفته از کتاب آماده‌ی چاپ «اسم خواندن گیاه»

سه شعر از الهام ملک‌پور، برگرفته از کتاب آماده‌ی چاپ «اسم خواندن گیاه»

الهام ملک‌پور پژوهشگر، ویراستار و نویسنده‌ای است که در زمینه‌ی حقوق کودکان، حقوق اقلیت‌های جنسی و زنان فعالیت کرده است و هم‌زمان پیرامون ادبیات و حوزه‌ی کتاب هم متمرکز بوده است بااین‌وجود، پیش از هرچیز او شاعری است که از دهه‌ی هشتاد به یاد می‌ماند. تنها کتاب رسمی او، «که جامائیکا هم کشوری ست…» در ایران و در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسید. پس از آن، اگرچه کتاب‌هایی چون مجموعه‌شعر «بستنی» و «کتاب خور» را در فضای سایبری به دست ناشر سپرد و کارهایی از او را در مجموعه‌هایی چون Defending Writes: A collection of writing by human rights defenders می‌توان سراغ گرفت، ولی با گذشت سالیان و آن‌طور که خودش می‌گوید، او پیش از هرچیز شاعر بوده است و شاعر مانده است.

یک)

 

 

نفرین‌نامه‌ی نه

زندگی

تقدیم به کسی که از پشت‌کرده حرف می‌زند

¥

به اژدهایی در دهانم فکر می‌کنم

کوهی در برابرم

نمی‌خواهد توی دست‌هایم بمیرد

به اجتماع هر شاخه زیر پای هر پرنده

من به خدای خودم معتقدم

و روز بیدار می‌شوم که روی صورتش دست می‌کشم

و تنهایی‌اش را بخار می‌کنم

نمی‌دانم . . . . ولی هر دست دری ست که باز می‌ماند

که من بمانم

زنده و در هر هیئتی اژدها را در کنار بخوابانم

در دهانم می‌خوابد . . و بخار می‌شود

که آهسته راه می‌رود . . . . کفش‌ها . . . . جوراب‌ها

در دهانم . . پاکیزگی . . . . تا باز بماند . . نباشد

زنده و روی هر درخت دستی به دعا می‌رسد . . می‌رساند

روی هر درختی کمبود اکسیژن آتش‌ها را خاموش می‌کند . . میوه می‌دهد

شاید زنده نمانم

شاید دیده نباشم که آهسته پاهایش را روی خال‌های اژدها

صورتی‌هایی کنار بلوزم

قفل‌هایم خراب است

دست‌گیره‌ی در خراب است

صابون پوستم را می‌سوزاند

میوه از درخت می‌افتد

چرا او نمی‌داند؟

صورتم در مسیر هر چشم

دست خراب است

آتش اژدها

او حرف مضارع است

او به خواب‌های من پا گذاشته است . . صورتش را جا گذاشته است . . پله‌هایی را سوت می‌کشم . . بالا که جا نمی‌شود . . به پاهایش راه می‌گذارم . . جوراب‌ها . . شلوارهای جین

باید می‌مردم

باید سنگی توی هر سوراخ گذاشته باشد . . درها و دیوارها

کوه از کوه گذشته و صورتش از هر ثانیه عبور می‌کند

کوهی در برابرم

خدایم به کفش‌ها معتقد است

آیا زنده بودن به کفش مربوط می‌شود؟

آیا تنها بودن به او مربوط می‌شود؟

آیا خدایم به من مربوط می‌شود؟

خدا به من غذا می‌دهد . . . . . خدا قفل‌ها را از کار می‌اندازد

و هر موج روی صورتم به پوست می‌چسبد

خراب است

آیا من گرسنه‌ام؟

آیا کفش‌ها به من مربوط می‌شوند؟

وقتی که هر دری باز می‌ماند

زیراکه هر شبی از شب‌های من سنگ‌ها را در چاه می‌اندازد

زیراکه تنهایی‌اش را می‌لیسم . . و اشک‌ها­یش در من بلور می‌شوند

زیراکه من اژدهایم را ترجیح می‌دهم

وقتی‌که از هر دری حباب‌های صابون . . وقتی‌که…. . . زیرا من . . تا خواب‌هایم . . و درها را باز می‌گذارد . . خدا به تنهایی‌هایم سر می‌کشد . . خدا توی پوستم گریه می‌کند . . بنده‌ی من زیر باران پوست می‌اندازد . . زیرا فردا بیدار می‌شوم . . وقتی خدایم زیرا هر شب صورتش را جا می‌گذارد . . و زیر پوستم اژدهایم گریه می‌کند

هر شاخه در سایه‌های من

قفل‌ها خراب است

دست‌گیره‌ی در خراب است

زیرا من تنهایم

کوهی در برابرم است

دو)

Take care of yourself

¥

بعد فکر کردم که چاقویی دستم است

فکر کردم همان چاقویی که پشتم بود

چه خوب بود تیغ پدرم باشد

مویی نبود در میانه­ی ما

چشمم را که در آورد

فهمیدم با یک چشم می‌توانم نجیب‌تر زندگی کنم

حتا دو چشم هم چیز عجیبی نیست

با حرکت بعدی یک مسافر قبیله بود

.

یک تن می‌توانست جواب تمام سوال‌هایم باشد

آسمان البته آبی بود

ولی نشست دست‌های به چشم‌هایم آلوده‌اش را

جیب‌هایم را گشتم

برای خاراندنش پوست کرگدن پوشیدم

گفت

دوستی چیز غم‌ناکی ست

.

گفت نمی‌شود اصلن از آب

فقط گاز زدن ساندویچ روی نیمکت تخت‌خواب‌مان می‌کرد

قول دادم یک کلمه هم از آن چاقو نگویم

نمی‌گویم

وقتی نگاه کردم

فکر کردم پدرم مویی ندارد اصلن

پس می‌توانست تیغ خودتراش باشد

توی دستم لرزید

ولی من مصمم بودم

فکر کنم به اتفاق بعدی

.

من پسر بودم

شاید وقتی فکرش بیاید

حالا موها هرچند

هرجا زندگی ست میانه‌ی دست‌ها

زنی کامل در کنار پسرم لالایی می‌خواند خواب‌اش کند

می‌بیند همان که پشت سرش بود حالا توی دست‌هایش دارد بازی می‌گیرد

فکرش را که می‌کنم اسبش سفید بود

میان ابروهایش دو کوه بود

روی تنش که بود . . . .

. . . . زردی روز بود

قرمزی دور چشم‌هایم بود

چمن بود که دیگر روی نیمکت ننشینم

شکاف بود

بعد اتفاقی افتاد

من زن کامل بودم

من کف روی آبجو بودم

من کفش آدیداس بودم

.

زرده‌ی تخم مرغ شل بود

قوی بودم و خوب دوام آورده بودم

سه)

 

¥

اسم‌ها را به خاطر نمی‌آورم

.

سال‌ها گذشته است

باید برای باد فکری کنم . . شبیه باشم روی استوا . این شباهتم میان دخترها ذوب می‌شود

به احترام هم‌جنس‌هایم تپه‌ها را صاف می‌کنم و در هر آشیانه تخم می‌گذارم

روی کوه‌ها

شهرداری همه‌جا درخت می‌کارد

اسم خواندن گیاه

اسمی شنیده باشد . . . که با یک گیلاس شراب بردو . . این است که رقاصه‌ای تمام حفره‌ها را می‌پوشاند

.

.

دایره‌هایی که پشت هم . . . . به نقاب آینه می‌مانند

.

که در مسیر من ایستاده‌اند

تکه‌هایی از خاموشی را در تماس می‌گذارند

کم‌تر می‌شود مسافت به‌رغم منحنی

دستی که از این بیرون می‌آید

کلید هر لامپ در محیط مرئی شب

.

.

اِنکیدو روی موهایش ایستاده بود

بازل سویسی خیابان‌ها را نام‌گذاری می‌نویسد که من نبینم . . شانه‌هایی تا انتهای خیابان چهار در افتاده‌اند این‌ور . . . . . می‌خواهند خوانده شوند

هر دندان

ایستاده بود برای دست‌های آب بیاورد

کافی ست سر برگردانی

.

.

درخت‌هایی در مسیر من ایستاده‌اند

عکس‌های مادرم وقتی که چای می‌خورد

کجا شبیه خانه است

آن‌جا که دیگر مال من نیست

حفره‌های صورتم

مادرم در هر خشت آینه می‌کارد . . . . تا به او نگاه کنم . . زمان گذشته است

چای می‌خورد

و فکر می‌کند که من قهوه‌ی قجری هستم

نیستم

.

رطوبت هر لمس در دشت‌های فراموش می‌کنم

دشت‌های که نیستم

باد می‌وزد

.

.

سال‌ها گذشته است

سال‌ها

همه‌جا را درخت داشته‌ایم

تا به او نگاه کنم

و من که حفره‌های صورتم تراش می‌خورد

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: