UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سه شعر از دفتر «روز از شب گذشته بود اسمی نداشت»

سه شعر از دفتر «روز از شب گذشته بود اسمی نداشت»

خبر تازه‌ای نیست: افراد گوناگونی به دلایل مختلف، از جمله هویت و گرایش جنسی و همچنین صحبت و نوشتن در این موضوع، مجبور به ترک وطن می‌شوند. سال‌هاست ایرانیان راه دیگر کشورها، از جمله ترکیه را در پیش می‌گیرند و درخواست پناهجویی می‌دهند. رامتین شهرزاد هم یکی از آنهاست.

در داخل ایران و در خارج از کشور، رامتین شهرزاد، نوشته، ترجمه کرده و فارغ از جنجال‌های حاشیه‌ای، سعی کرده تا خودش را پیدا کند و خودش باشد. در ایران، در مشهد بزرگ شده و در تهران زندگی کرده و بعدها در شهرهای استانبول و دنیزلی ترکیه زیسته. سپس به ساحل غربی کانادا آمده تا فصل دیگری از زندگی را تجربه کند.

شهرزاد، فعالیت خود را با وبلاگ «پسرهای کوچه پشتی» در سال ۲۰۰۵ شروع کرد، بعد از آن مدتی سردبیر مجله اینترنتی «چراغ» بود و در رسانه‌های مختلف از جمله صفحه دگرباش وب‌سایت رادیو زمانه و بی‌بی‌سی فارسی، مطالبی در خدمت جامعه دگرباش ایرانی منتشر کرد.

در میان این کتاب‌ها، دفترهای شعر او، «قایم‌باشک ابرها»، «فرار از چهارچوب شیشه‌ای» و «راک‌اندرول» قرار دارند. همچنین در میان آثار ترجمه شهرزاد، می‌تواند به ۵ جلد مجموعه آثار نمایشی سارا کین، «امریکا و چند شعر دیگر» سروده الن گینزبرگ و شعر بلند «خاکسترهای آبی» سروده ژان-پل دُوا اشاره کرد.

کتاب‌های الکترونیک رامتین شهرزاد را بیشتر انتشارات گیلگمیشان در تورنتو کانادا منتشر کرده‌اند و لینک‌های دانلود آنها در وبلاگ کتاب‌های او موجود است. شهرزاد، «قلب معمولی» و «سرنوشت من»، نمایشنامه‌هایی از لری کرامِر، «کوییر» رمانی از ویلیام اس بارُز و منتخبی از داستان‌های کوتاه همجنس‌گرایان را در دست ترجمه و انتشار دارد.

«روز از شب گذشته بود، اسمی نداشت» این هفته در روز ۲۴ سپتامبر در وب‌سایت انتشارات گیلگمیشان عرضه می‌شود. ۲۴ سپتامبر ۹ سال پیش، محمود احمدی‌نژاد، رییس‌جمهور وقت ایران، به دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک رفت و گفت «در ایران مثل اینجا همجنس باز نداریم.» (نقل به مضمون) از آن زمان، مقامات کشوری ایران بتدریج یاد گرفته‌اند تا تفاوت بین همجنس باز و همجنس‌گرا قائل شوند. ولی همچنان دگرباشان جنسی ایرانی مجبور هستند تا از کشور فرار کنند و از بیگانه درخواست کمک کنند، به صرف اینکه گرایش جنسی و هویت جنسی مرسوم و کلیشه‌ای را ندارند.

موضوع شعرهای این دفتر، سال‌های پناهندگی او هستند و نیمه اول کتاب، سوژه‌اش پناهندگانی است که او از نزدیک می‌شناخته. به قول خودش، این کتابی است لبریز از قضاوت‌های احمقانه شخصی.

سه شعر از این کتاب را در این صفحات بخوانیم. پیش‌تر، وب‌سایت شهرگان «دسته‌ای پسربچه‌های تنها» از شهرزاد را منتشر کرده بود که هم‌اکنون یکی دیگر از شعرهای این کتاب است.

ramtin3

۱

فرار از خودم

پاسپورتش می‌گفت جوان است اما جوان نبود، چروکیده بود،

همیشه تکرار می‌کرد، کسی نفهمد من اینجا هستم،

همه دنبال آمار من هستند، نباید هرگز کسی هیچی بفهمد!

عکس‌هایش را از فیس‌بوک برداشته بود،

تمام محدودیت‌های ممکن را به صفحه‌اش آورده بود،

فهرستی بلندبالا از پروفایل‌های بلاک شده داشت،

همیشه در وحشت ردهای گذشته‌اش بود،

وحشت داشت دوست‌های ایران و خارج از ایرانش بدانند پناهنده شده است

وحشت داشت بدانند ترکیه است و اینجا منتظر است و هیچ کاری نمی‌کند و

در تمام جمع‌ها و مهمانی‌ها در تمام عکس‌ها حاضر می‌شد و

می‌گفت کسی این عکس‌ها را منتشر نکند.

در زندگی‌اش آن‌قدر بدون هیچ‌چیزی شده بود

که باید برای خودش ترس درست می‌کرد و

از این ترس‌هایش، می‌لرزید و وحشت می‌کرد و نگران می‌شد و

بعد می‌نشست برای خودش غذاهای چرب درست می‌کرد و

فکر می‌کرد با خوردن غذا حالش خوب می‌شود.

او هم مثل بیشتر بچه‌های شهر بود، سوأل‌های بی‌جواب مانده از

گذشته را همراه خودش به ترکیه آورده بود

آنها را مثل چمدان‌هایی نیمه‌باز رها کرده بود اینجا و آنجا باشند

هیچ‌وقت هم نمی‌نشست به مرتب کردن آنها

هرگز با سوأل‌هایش روبه‌رو نمی‌شد

هرگز دنبال ریشه‌های وحشت‌هایش نمی‌گشت

عجیب هم نبود

از هرکسی می‌شود انتظار داشت فقط خودش باشد

او هم خودش بود

یک موش متوهم خزیده در سوراخی تاریک پشت درب‌های بسته،

در تنهایی می‌لرزید.

۲

درب به درب

تنهایی وقتی هراسان از درب فرودگاه گذشته‌ای نگران از دست دادن پرواز

نگران بازرسی‌ گیت رد شده‌ای

از نگاهی خیره به کوه‌ها، شهرها، دریاچه‌ها در ارتفاع پروازی خواب‌آلوده گذشته‌ای

خسته وقتی از ساختمان سازمان ملل دور می‌شوی وقتی

خسته هر مرتبه می‌رسی به آنکارا و انتظار سر رسیدن ساعت اداری

وقتی انتظار می‌کشی در صبح‌ها، عصر‌ها، بهارها،

تابستان‌ها، پاییزها، زمستان‌ها، شب‌ها،

نیمه‌شب‌ها،

خسته وقتی از پنجره خیره می‌مانی آنکارا در گذر ماشین‌هایش محو می‌شود

و کمی بعد تاریکی است

و کمی بعد خوابت برده است

کمی بعد بیدار می‌شوی به شهر خودت رسیده‌ای

به شهری که نمی‌شناسی‌اش رسیده‌ای

به خانه‌ای برمی‌گردی که برایت خانه نمی‌شود

درب را می‌بندی

فکر می‌کنی به قفس طلایی‌ام برگشته‌ام

از شوخی خودت می‌خندی

و بیشتر از همیشه سردت می‌شوی

می‌روی زیر دوش آب گرم و

فکر می‌کنی به فکر نکردن فکر نکردن فکر نکردن

فکر نکردن.

تنهایی وقتی نشسته‌ای بر روی مبل و

صدای تلویزیون همیشه کم است

نگاه می‌کنی در حداکثر صدایش     هنوز کم است.

تنهایی در نگاه خیره به قوطی‌های آبجو در سوپرمارکت

وقتی می‌خواهی نمی‌خواهی می‌شود نمی‌شود قیمتش آخر

وقتی بطری خالی بر روی میز مچاله است و

تنهایی وقتی بلند می‌خندی به حرف دوست‌هایت

بلند حرف می‌زنی در جمع دوست‌هایت

بلند می‌شوی به دست‌شویی بروی

روبه‌روی آینه نگاه می‌کنی به سرمایی که ترکت نمی‌شود

وقتی به‌خاطر آوردن گذشته از خاطر رفتن گذشته ممکن نیست

و باید گذشته را جمله به جمله به‌خاطر بیاوری

با دقت تمام تعریفش کنی با صدایی بلند دو مرتبه تعریفش کنی

و انتظار بکشی و انتظار بکشی و فکر بکنی همه‌چیز را گفته‌ای؟

همه‌چیز را اعتراف کرده‌ام؟

وقتی روزهای گرم تابستان هم فقط سردت می‌شود

وقتی صبح نمی‌دانی اینجا کجاست بیدار شده‌ای

وقتی صبح‌ها نمی‌دانی چرا این میز و لیوان یخ کرده چایی را کشف می‌کنی

هنوز در انتظارت.

خسته از تنهایی

وقتی باز کردن درب طاقت‌فرساست

به آشنایی دوستی غریبه‌ای در انتظار دیدارت.

خسته وقتی به تلفنت نگاه می‌کنی

و مانده‌ای جواب بدهم؟ جواب بدهم؟

خسته در انگشت‌های درهم فشرده‌ات

وقتی صورتت در کادر اسکایپ لبخند می‌زند

می‌خندد           شوخی می‌کند

به تمام صورت‌های خانه و خانواده و آشنا و دوست‌هایت.

خسته وقتی ایستاده‌ای در صبح استانبول

منتظر مانده‌ای گیت پرواز باز شود

خسته در آمدن رفتن دورتر رفتن

دورتر رفتن       دورتر از این رفتی

وقتی تمام طول راه از خودت می‌پرسی چرا؟

و نمی‌فهمی        آخر چرا؟

خسته وقتی درب باز می‌شود

و اولین نگاه به این فصل جدید زندگی است

خسته وقتی چشم‌هایت را می‌بندی

و امیدواری در خانه چشم باز بکنی

امیدواری به خانه برگشته باشی

امیدواری بالاخره این خواب طولانی‌ات تمام شده باشد

و امیدواری

بالاخره گرمت شده باشد.

خسته وقتی فقط خوابیدی.

۳

آن بیرون

شب باشد در تاریکی یا صبحی در خیابانی خلوت در انتظار حضور آدم‌ها ماشین‌ها صداها

یا غروب باشد در منظره خستگی زندگی شهری باشد

فکر می‌کنی فرق باشد در شب تهران یا تورنتو یا جایی در کوچه‌های ازمیر؟

چه فرق می‌کند اسم خیابان انقلاب باشد یا اولوس[۱] باشد یا

شهدای قبرس[۲] باشد یا شهدای خرمشهر باشد یا دیوی[۳] باشد؟

وقتی ایستاده باشی در انتظاری بیشتر خیره به روبه‌رویت سر برسد

منتظر باشی لرزش موبایل در مشتت بگوید نزدیک هستم

چه فرقی می‌کند بین چشم‌های نیم‌بسته یک ایرانی یا کانادایی با از شرق دور یا

غرب نزدیک یا

همیشه سردت می‌شود

همیشه نگران می‌مانی

سیگاری دیگر یا جرعه‌ای دیگر از قهوه یا

و سر برسد از آن سوی کوچه دستی تکان بدهد با لبخند خواهرت تو را پیش بخواند

به آغوش پدرت تو را بغل کند و در گوش‌هایت آرام زمزمه کند برویم و

به تاریکی صحنه گام برداری از خیابان دور بشوی چه فرقی بکند فارسی صحبت کنند بقیه یا

انگلیسی یا ترکی یا عربی یا چه فرقی می‌کند دست تو باشد دست تو باشد دست دیگری باشد

پرده‌ها را بکشد چه فرقی می‌کند انگشت تو باشد انگشت او باشد چراغی خاموش کند

چه فرقی است در قامت تو یا قامت او وقتی این نگاه مادرت باشد

چه فرقی است در آشنایی یا دوستی‌تان وقتی این بوسه برادرت باشد

این نگاه مهربان برادرت باشد این گرمای تن مادرت باشد این بوی بازوی پدرت باشد یا

چه فرق می‌کند این اتاق در تهران باشد در غرب باشد یا شرق یا

در ارتفاع یک برج باشد با منظره‌ای به چراغ‌ها –        و چه فرقی است چراغ‌های کدام شهر باشد

یا روبه‌روی کوچه‌ای تنگ باشد یا خانه‌ای معولی –       و چه فرقی است بین خانه‌های این شهرها

وقتی کره زمین می‌چرخد تو می‌چرخی رها می‌شوی از این کشور به آن کشور سُر می‌خوری

از آن آغوش به این آغوش می‌غلتی

به زبانی سلام می‌گویی به دیگری بدرود

چه فرق می‌کند وقتی صورتش را نمی‌بینی دست‌هایش را نمی‌بینی حرکت تن‌اش را نمی‌بینی

چه فرق می‌کند وقتی دور می‌شوی دور می‌شوی دور می‌شوی از این چه هست آن چه خواهد بود

چه فرق می‌کند وقتی تصویرها ترک‌ات می‌کند وقتی صداها دیگر نمی‌رسند

وقتی لبخندش، لبخند مادرت می‌شود دست‌هایش دست‌های پدرت می‌شود

خنده‌اش، خنده خواهرت می‌شود.

ساحل باشد یا اتوبانی باشد از نقطه‌ای به نقطه‌ای، نیمه‌شب تاریک می‌شود

اینجا باشد یا هر کجای دیگر باشد، نیمه‌شب هوا سرد می‌شود

وقتی ایستاده باشی در آستانه پنجره‌ای در میانه خیابانی در هرکجایی به هرکجایی

چه فرق می‌کند چه فرقی می‌تواند بکند

چه فرقی می‌تواند بکند

اینجا همین آنجاست وقتی آنجا همین اینجاست

لبخند می‌زنی انتظار می‌کشی خیابان را سرک می‌کشی

به موبایلت نگاه می‌کنی

می‌آید            کمی دیگر می‌آیند.


[۱] اولوس: ulus به زبان ترکی یعنی «ملت». در هر شهر ترکیه، خیابانی به این نام وجود دارد.

[۲]  در هر شهر ترکیه، به موجب قانون نام یک خیابان باید «شهدای قبرس» باشد.

[۳]  خیابان متعلق دگرباشان جنسی در ونکوور، کانادا.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

سیدمصطفی رضیئی، مترجم و روزنامه‌نگار مقیم شهر برنابی است. او نزدیک به سه سال است در کانادا زندگی می‌کند و تاکنون ۱۴ کتاب به ترجمه او در ایران و انگلستان منتشر شده‌اند، همچنین چندین کتاب الکترونیکی به قلم او و یا ترجمه‌اش در سایت‌های مختلف عرضه شده‌اند، از جمله چهار دفتر شعر از چارلز بوکاووسکی که در وب‌سایت شهرگان منتشر شده‌اند. او فارغ‌التحصیل روزنامه‌نگاری از کالج لنگرا در شهر ونکوور است، رضیئی عاشق نوشتن، عکاسی و ساخت ویدئو است، برای آشنایی بیشتر با او به صفحه فیس‌بوک‌اش مراجعه کنید.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: