UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سه شعر از فاطمه کلانتری

سه شعر از فاطمه کلانتری

فاطمه کلانتری (صحرا)؛ عضو انجمن اهل قلم و فارغ التحصیل در رشته‌های کارگردانی و فیلمنامه نویسی است. نویسندگی و کارگردانی فیلم کوتاه تجربی به نام بلیط برگشت از کارهای اوست. 

کلانتری به صورت مستقل به فعالیت‌های ادبی ادامه می دهد. چاپ سه مجموعه شعر مکتوب به نام‌های گردباد طرح انگشتان بی جهت من است؛ نقطه را فریاد کن و خط عمود شامل اشعار موزون و سپید که مربوط به اشعار سال‌های دورتر می‌باشد و ثبت دو شعر در یک مجموعه از شاعران در کتاب سه نقطه تا سپید؛ چاپ یک اثر در مجموعه‌ای در دست چاپ در کتاب گزیده ای از اشعار زنان معاصر و ترجمه‌ی مشترکی بر شعرهای نلی زاکس به نام ناسور که در دست چاپ است. 

 

۱

باید جایی همین اطراف باشی

جنگ های استخوانی با دو نیمه شروع شد

شُمالم بیرون می زد دهانه ات را گِرداگِرد

دست به دهانش گرفته ام

دهانش اما از پاهایش بیرون زده است

دست به دستانش گرفته ام

دستانش اما از جمجمه اش بیرون خزیده است

باید از چشمانت چند عدد مردمک بگیرم

باید چند عدد چشم خالی تر شوی

وقتی پلک هات از شهوتِ خیرگی

به لکنت افتاده است

کشیدم

کشیدم جنوبم را از مادرمرده ای

که بمان… بمان

جنوبم نام گرفت با یک حجمِ فرضی

مردمکی در حدقه هایت محبوس است

مردمکی گریزان از عضوهای سرشار از عضو

همان که با دستانی بی اشاره

به سرشماریِ اشاره هات می دوید

تو می دیدی

حد زده اند

با همان سنگ که قُنداقت بود

پیچاپیچم به سنگی نانوشته

او… مادرم نبود

او… پدرم نبود

او… او نبود

او… زن نبود

او من بودم با جنوب های فرضی

که می کوبید به قُنداق؛  شمالت را

چشمانم پر شده اند

باید کمی پیش از پلک بایستمت

شاید رهایی جایی میانِ دو پلک باشد

دهان به دهان گشودم دهانه ات را

دهان بود که باز می شد

بر دهانم… بر لبانم… برچشمانم… بر انگشتانم

باید از حدقه بیرونم بزنی

بپاشی خونابه وار به چرخشی ایستا

ایستا در گوشه گیری هایِ مرسوم در حدقه

اینگونه ایستایی ام را به تقدیر نسبت می دهم

دهانم را بالا گرفتند

همان دهانه هایم را

کشیدند

پوس… پوست… پوستم را

به دهان… به دهان هایم… به دهانه هایم

باید چند دست از دستانم بگیری

آنجا که خشک رو به افق

اشاره هات را می کِشند

لعنت به لامسه که حاملِ سنگینی ست

لعنت به نیزه های گوشت پرور

که از نصف النهارِ انگشتانت بیرون زدند

لعنت به ناخن هام

که هنوزت را از جنوب می جوند

من همانم که به فتحِ سنگ مقدر شد

با جنوب هایِ تراشیده بر تخت

باید جایی همین اطراف باشی

جایی میان‌ِ پلک ها

چایی میانِ مردمک ها

جایی میانِ اشاره ها

جایی همین اطراف

۲

قاره؛ قاره

قاره قاره؛ کوچه باریدنمان؛ بی درب

بی متروکه هایِ نریخته حتی به ویرانیِمان؛ آباد

تا باد؛ آباد حتی به انزوایِ سطلی از شدتِ بی تعفنی؛ آباد

این تکه هایِ بتنی چیست که می ریزدِمان به نریختن؟ 

این لایه دار؛ لایه دار؛ ستبرِ چکه چکه

فریبِ کدام ویرانی است؟ 

دوباره کوچه

دوباره وجب های لرزانت

که همیشه ات را بی حومه ای چهل بار لرزیده است

می گفتی:

باید در انحنای تنمان قورت می شدیم

چاقوهای لکاته به انتهاترین ها مشتاق ترند

ای پنجره ات به شرجی ترین نیمه ام

ای نیمه ی لب پریده تا همیشه ی لبانم پریده

ای استمراری ات آماسیده از لبالبِ منقبض ترین صرفاصرفم

آه محبوس به انفرادی هایِ در مشت

به من بگو چگونه تکه تکه تو را بچشانم به تکه تکه ام؟ 

به من بگو چگونه خار خار؛ پشت پشت؛ قاصدک نرقصاندمان تا خاک؟ 

دوباره کوچه

دوباره بلندت را بکِشند به کوچه

دوباره کوچه کوچه بلرزاندت کوچه

و نگیردت حتی ماه

که همیشه میراثِ کوچه ات خسوف بود

خواب که بمیردت

خواب که بمیردت نازل خواهی شد

۳

کافرم

کافرم به حکومتِ مفاصلت

از چینشت به چیدمانی ظریف

تا پایین ترین ذائقه

تا چشیدنی به محضِ رٶیت

نفوذی ام به پایه های ایستاده به نشاندنت

با موریانه ای که می خواهد به صرفمان دعوت شود

آنقدر محبوبت خواهم شد

به تصرفِ موریانه ها

آنقدر موریانه بزایمت از پایه های ایستاده به نشاندنت

آنقدر با معشوقه های ویرانی بخوابانمت

که تناسب از حنجره ات بیرون بزند

امشب رویِ تمامِ مفاصلم شمعی روشن است

دعوتی به فوت هایِ نیمه شبم

به فوت هایِ نیمه شبم با موریانه ها

در جذام خانه ای خود مختار

این خانه سیاه نیست

این خوره ها؛ میراثِ هدایت است

وارد شو

با کافرانه ترین رٶیت

با آینه ای زخمی

آینه ای دچار به ویرانی

با پلک هایی ایستا

این خانه روشن است

پیش از پاهای نیامده ات

لبی مشمولِ استقلال خواهد شد

زودترت را بیاور

زودترت را با رقصی واژگون

چون گام هایِ محتاط از اختلاطِ قبور

وقتی به دنبالِ خودت می گردد

آه پدرم

پدرم بی مفصل ترین مردِ تاریخ است

من با موریانه هایِ او به تصرفِ مادرم رفتم

زودترت را بیاور

و چند تناسب پشتِ درهایت بنشان

و رٶیتت را بیانداز به چشمانم

موریانه ها به صرفِ چشمانم عاشق تر شده اند

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

فاطمه کلانتری (صحرا)؛ متولد ۱۳۵۷ - تهران، نویسنده؛ شاعر؛ فیلمنامه‌نویس و کارگردان است. او در رشته‌های کارشناسی حسابداری، فیلمنامه نویسی، و کارگردانی سینما فارغ التحصیل شده و دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی است. صحرا کلانتری چهار اثر تالیفی در مقوله‌ی شعر دارد.
آثار تاکنون منتشر شده او عبارتند از:
«گردباد طرح انگشتان بی‌جهت من است»، ۱۳۸۸، نشر البرز فردانش / «خط عمود»، ۱۳۹۵، انتشارات مایا / «نقطه را فریاد کن»، ۱۳۹۵، انتشارات مایا / «خانه‌ام جایی است میان پوست و استخوان»، ۱۳۹۹، نشر دانشیاران / کتاب شعر-نقاشی “Alma das Mulheres” (اردوگاه زنان) به دو زبان لاتین و انگلیسی، کاری مشترک با ساندرا براگا نقاش برزیلی، نشر بین‌المللی اقیانوس بهشت - ۱۳۹۹، برزیل / رمان کوتاه «گنبدهای قرمز دوست داشتنی»، نشر مهری، لندن.
او با فیلم کوتاه تجربی «بلیط برگشت» در سال ۱۳۹۷ وارد جهان سینما شد. ساخت مستندی مشترک با رامین کاوه به نام «یک روز زندگی» در سه نسخه‌ی ایرانی؛ انگلیسی؛ روسی از دیگر فعالیت‌های سینمایی اوست که به جشنواره‌های خارجی ارسال شده‌است.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: