UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

شش شعر از مانا آقایی برگرفته از کتاب: من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم

شش شعر از مانا آقایی برگرفته از کتاب: من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم

مانا آقایی سال ۱۳۵۲ در شهر بوشهر بدنیا آمد. از سال  ۱۳۶۶ در کشور سوئد (شهر استکهلم) زندگی می‌کند. تا کنون چهار دفتر شعر به نام‌های “مرگ اگر لب‌های تو را داشت” (۱۳۸۲)، “من عیسی بن خودم” (۱۳۸۶)، “زمستان معشوق من است” (۱۳۹۱) و “من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم” (۱۳۹۱)، همچنین دو اثر پژوهشی تحت عنوان “فرهنگ نویسندگان ایرانى در سوئد” (۱۳۸۱) و “کتابشناسى شعر زنان ایران از ۱۳۲۰ تا ۱۳۸۳” (۱۳۸۶) منتشر کرده است. او فارغ‌التحصیل رشته‌ی ایرانشناسی‌ست و بعنوان مترجم رسمی مشغول به کار است. آقایی در حال حاضر دو عنوان ترجمه در دست انتشار دارد که یکی از آن‌ها گزیده‌ای از اشعار ذن بودائی شاعر کره‌ای “کو اون”، و آن دیگری منتخبی از اشعار دوازده شاعر آسیای دور تحت عنوان “بهار در جادهء کیونگین” است.

مانا آقایی

مانا آقایی

شش شعر از مانا آقایی برگرفته از کتاب “من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم”، انتشارات بوتیمار

  

۱

 

قطار زمستان

 

قطار سریع‌السیری‌ست

زمستان

که در تونلی تاریک حرکت می‌کند

و واگن‌های نیمه‌خالی‌اش

پر از صدای سوت باد است

مسافرانش اجسادی تب‌آلودند

که آفتاب را

پشت شیشه‌های ضدّ نور از یاد برده‌اند

سوارش می‌شویم

و با شتاب از میان برف و بوران می‌گذریم

اما هیچ‌کدام

از سردخانه جلوتر نمی‌رویم.

۲

 

ردّ پا

 

دنیا سفره‌ی هفت سین بود

زندگی تنگ بلور

نشستم و زل زدم

به ردّ پای ماهی‌هایی

که تبخیر شده بودند.

۳

 

مونولوگ شبانه

 

شب به‌آرامی می‌گذرد

آسمان دریایی‌ست از تاریکی

که هزاران ماهی

با فلس‌های درخشان در آن شنا می‌کنند

به غیر از من

و باد که روی عرشه سوت می‌زند

همه‌ی سرنشینان زمین

در خواب‌اند

شمارش ستارگان

فقط ملوانان عاشق

و مسافران نگران را

بیدار نگه می‌دارد.

۴

 

کوچ

 

هر ساعتی که می‌گذرد

صدها برگ می‌ریزد

ده‌ها پرستو کوچ می‌کنند

تا دقایقی دیگر

پیاده‌روها از رفت و آمد خالی می‌شود

کافه‌ها از هیاهو

آسمان از آواز

به‌زودی من هم قهوه‌ام را سرمی‌کشم

کتابم را می‌بندم

و درحالی‌که به فصل بعدی داستان فکر می‌کنم

قدم‌زنان از این شهر می‌روم

نگرانم

می‌ترسم همه جا عصر به همین اندازه سرد و دلگیر باشد

می‌ترسم باد دوباره حرف تو را به میان آورد

می‌ترسم صدای خش‌خشی که پشت سرم می‌شنوم

تا ابد دنبالم کند

این روزها هر کس از کنار من ردّ می‌شود

تو را به‌ خاطر فراموشکاری‌ات سرزنش می‌کند

آخر هیچ زنی دوست ندارد  آنقدر منتظر بماند

که زمینِ زیر پایش زرد شود

حتی اگر اسم مردی که با او قرار گذاشته پاییز باشد.

۵

 

شب چهاردهم

 

سیزده شب تمام

مثل یک کشیک نگران راه رفته‌ام

امشب استراحت می‌کنم

ماهی‌ها آسوده‌تر از همیشه خوابیده‌اند

و ماه به جای من

دور دریاچه قدم می‌زند.

۶

 

میدان

 

هر وقت به یک میدان کوچک و آفتابی می‌رسم

که فواره‌ای در قلب خود دارد

نیمکتی پیدا می‌کنم و می‌نشینم

اگر کلیسایی آنجا باشد

حتما پیرمردی عصا به دست

روی پله‌های ورودی‌اش چرت می‌زند

یک روز تابستان وقتی قدم‌زنان از آنجا عبور می‌کنید

زیر یک نخل گربه‌ای می‌بینید

که خودش را با لیس زدن دست و پایش سرگرم کرده است

آیا دقت کرده‌اید

که مجسمه‌هایی که در گوشه و کنار این میدان‌ها دیده می‌شوند

چقدر به کودکانی

که دور حوضچه‌ها دنبال هم می‌دوند شباهت دارند؟

کبوترانی که در این میدان‌ها دانه می‌چینند

به تق تق پاشنه‌های رهگذران اعتنایی نمی‌کنند

مسافران از کوچه‌های سنگفرش وارد این میدان‌ها می‌شوند

می‌نشینند

نفسی تازه می‌کنند و دوباره به راه می‌افتند

زیرا در این میدانها طنین صدایی عجیب به گوش می‌رسد

صدای ناقوسِ ساعتی دور

که در میدانی بزرگتر منتظر ورود آنهاست.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: