
شعری از رازق فانی


همه جا دکان رنگ است همه رنگ میفروشد
دل من به شیشه سوزد همه سنگ میفروشد
به کرشمه یی نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز میرباید چه قشنگ میفروشد
شرری بگیر و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره یی که هر شب دل تنگ میفروشد
به دکان بخت مردم کی نشسته است یارب
گل خنده میستاند غم جنگ میفروشد
دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ میفروشد
مدتیست کس ندیده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ میفروشد
ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ میفروشد