
شعری از رویا سامانی

این همه راه آمدم تا
از تو بگویم
از باغ انار
از خندهی سیب
در رقص علف و باد،
و فانوس نگاهم که دانه پاشید
به آستین زمین
که درحواس پرتی پلکهایم
مسافری
زائر این خانقاه شود
ببین آفتاب را
به تماشا ایستاده
تا عاشقانهی تو را نماز کند…