UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

شعری از هیوا قادر (کردستان عراق)

شعری از هیوا قادر (کردستان عراق)
شعری از هیوا قادر (کردستان عراق)

هیوا قادر

هیوا قادر، شاعر و نویسنده­‌ی کرد، به سال ۱۹۶۴ در سلیمانیه­‌ی عراق متولد شده است است. تاکنون چهار رمان، سه مجموعه شعر و تعدادی ترجمه­‌ی ادبی از سوئدی به کردی از او منتشر شده است. بعد از سال ۱۹۹۱ بدلیل مشکلات سیاسی کردستان که منبعث از درگیرهای دو حزب اپوزیسیون کردی بود به نشانه‌­­ی اعتراض چون دیگر روشنفکران آن دیار از کردستان خارج و بیش از بیست سال  از عمر خود را در در سوئد به سر برد. در سال ۲۰۰۳ به زادگاه خود بازگشت و هم اکنون سردبیری ماهنامه‌­ی «سه­‌رده م» را عهده ­دار شده است. راوی شعر او درد و سرگشتگی خود را به اشکال گوناگون فریاد می زند که گمگشته در فصول همه جای این جهان را درمی نورد  تا به قلب انسانی در این زمانه متوحش تکیه دهد. کلام بی واسطه و آرام  او درعین نجابت و سیالیت، تابلوهایی مجرد از چنین انسانی ساخته که تشخص خاصی به سروده هایش نیز بخشیده است. راوی شعرهای هیوا قادر کسی ست که در جستجوی مأمنی از دست رفته، کوره راه های این جهان رازآمیز را می کاود تا شاید در پس آن، بتواند جواب پرسش‌های هستی‌شناسانه خود را دریابد و به عمق آنچه به دنبالش خود را گسیل کرده، برسد. شعر زیر از مجموعه‌­ی«بوی سیب»گزینش و ترجمه شده است.

دیدگانم از تو سرشارند

من آنجا نیستم

اما دیدگانم از تو سرشارند

و من چون درخت توتی که گنجشکان در تن وجانش

جا خوش کرده اند، پریشانم.

برای آنکه آنجا باشم،

برای آنکه آنجا با تو باشم

به آنی، قلبم را در لانه­ی مورچگان جا می می گذارم،

و تنم را چون تو درخیال آب خوشی می شویم،

مادام تو آنجا تنهایی، من آنجا نیستم.

چقدر از تو سرشارم، آه،  اما تو پیشم نیستی،

نیستی تا ببینی چقدر از توکورم

و از اشتیاق دیِدار ندیدنت.

از عذاب عقل  دیوانه ام

نفرین به تو عقلانیت، نفرین به تو؛

چرا باید تا ابد به خاطر تو

پاسبان این قلب  ویلان خود باشم؟

تنها بخاطر تو.

برای آنکه آنجا باشم

بامدادان، نرم نرمک

چون جوی آب روان می شوم،

و هرچه شفافیت از پوسیدن چراغ  برایم مانده

از قلب شامگاهان بیرون می آرم

شبانگاه، چون گل سرخی با خرگوش­های سپید

به جانب چمنزاران روان می شوم

برای آنکه آنجا  با تو باشم

خود را باید  از این مه غلیظ و گرفته­ی سینه ام بیرون آرم

بر سطوح لرزان خیال­های  آب شده ام راه روم و راه روم

 همگام با خاکسترم؛

خود را گِل اندود کنم

و لشکری از گل ناز ناز به دنبال خود روانه

و با اشغال تو، دائم خودم را غارت کنم.

من آنجایم و تو از دیدگان من سرشاری

من اینجایم و دیدگانم  از تو سرشارند

من، نه آنجا، نه اینجا، نه هیچ جایم،

اما تو هم آنجایی، هم اینجا، تو همه جایی.

این گناه من نیست که همه جا از نگاه من خلق می شود

اما تو گنهکاری

چرا که  مرا از دیدگانت بیرون می آری.

تو می گویی: اینجا نیستی،

تو اینجا نیستی، ببین که نیستی؟

من آنجایم

چرا که پیری من نیز همانجاست.

من آنجایم، چرا که  قلبم بر شاخه های درختان چون لچکی آویزان است،

 روحم، آه روح من در میان رنگین کمان گل ها می سوزد

و دستم چون دم ماهی های حوض آبی نفس هایم، می لرزد

من آنجایم! چرا که کودکی من نیز آنجاست!

ای مصیبت و دردم، من آنجایم.

من آنجایم، آنجایم.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: