فوکو، خمینی و تراژدی یک روشنفکر!
نوشتهی: رزگار عمر
فوکوی فیلسوف، کسی نیست که اکنون بخواهیم او را بشناسانیم؛ کتابهای فلسفی ایشان اگرچه همهی آنها به زبان کردی- فارسی در دسترس نباشند؛ دستکم گروه بزرگی از خوانندگان آثار فلسفی، با سرخطها و جهان بینیهای فیلسوفانهی فوکو، تا حد زیادی آشنایی دارند. برای همینست که ردیف کردن نام فوکو در کنار نام خمینی، شاید برای دستهای از خوانندگان، بسیار شگفت آور باشد؛ چرا که همه بر این باوریم که این دو نفر، دو شخصیت کاملاً جداگانه از همدیگر دارند و، از دو دنیای اندیشه کاملاً جدا از هم، میآیند.
حقیقت اینست که: این دو نفر، گذشته از تفاوت همهجانبهی شخصیتی؛ گذشته از این که با دو مکانیزم متفاوت پا به میدان تاریخ جهان نهادهاند؛ اما، در یک زمان حساس و پراهمیت تاریخی در چند دههی اخیر سدهی بیستم – زمانی سرنوشت ساز- که پدیدهای زاده میشود و، به عنوان بخشی جداییناپذیر از تاریخ سیاسی جهان خودنمایی میکند و رویکردی بنام سیاست معنوی (اسلام سیاسی) آخرین انقلاب تودههای مردم سدهی بیستم میلادی را در سال ۱۹۷۹ رقم میزند و آن را بنام خود مصادره مینماید؛ این دو شخصیت (خمینی و فوکو) به یکدیگر میرسند!
البته، قصدم از بهم رسیدن آن دو، آن برههی تاریخی معینی است که فوکو- خمینی هم زمان در انقلاب، حضور داشتهاند. آنجا که یک رویداد بزرگ یک کشور، مانند یک پیمان جهانی پذیرفته میشود و، این دو شخصیت کاملاً متفاوت هر یک جداگانه، رول ویژهی خودشان را در آن رویداد، به عهده میگیرند.
گشودن و بازبینی این پرونده، در این سالهای اخیر گسترهی بینالمللی، دلایلی چند دارد. اما، پیش از آنکه به تشریح بیشتر این دلایل بپردازیم، خواننده را به کوتاهی در جریان امر، قرار میدهیم:
در هنگامهی انقلاب ایران، آن زمان که اعتصابها و تظاهرات خیابانی تودههای ناراضی ایرانی، به اوج خودش رسیده بود، شهرت و نام آوری فوکو هم، درکانونهای روشنفکری و مراکزسیاسی آزادیخواهانهی اروپا، به ویژه درمیان گروههای چپ فرانسه، و دیگر کشورهای اروپایی به طور همگانی، دوران طلائی خود را سپری میکرد.
هم چنان که سیر رویدادها در ایران، دورنمای سرنگونی رژیم محمد شاه را نمایانتر میساخت؛ فوکو قراردادی با یک روزنامهی ایتالیائی (۱) امضاء میکند که به موجب آن، رویدادهای ایران را از نوشتار گرفته تا ریپورتاژ، پوشش دهد. فوکو اما، هرگز آشکار نکرد که: چرا چنین موضعی را اتخاذ کرد؟ چه ضرورتی داشت و، چه پیوندی بین تلاشهای فلسفی ایشان، واینگونه قرارداد و موضعگیری اینچنینی، وجود داشته است!
پس از امضای قرارداد، فوکو دو بار به ایران سفر کرد. بار نخست در سپتامبر ۱۹۷۸ به ایران رفت و پس از بازگشت از ایران، در نوفل لوشاتوی پاریس، به دیدار خمینی شتافت. برای بار دوم در ماه اکتبر همان سال، راهی ایران شد. در جریان این رفت و برگشتها و دیدار با خمینی، فوکو نوشتارها و گزارشهای خود را دربارهی ایران، چاپ و پخش میکرد.
آن استقبال قابل توجه و گرمی که از کتابهای فوکو تا آن زمان شده بود، هرگز قابل برآورد با تنفر و انزجار و رویگردانیای نبود که نسبت به نوشتارها گزارشهای فوکو دربارهی انقلاب ایران، بروز کرد. واژگونهی تمام آن تنفر و انزجاری که در اروپا نسبت به نوشتههای فوکو دربارهی انقلاب ایران، در جهان بروز کرد، در ایران اما، طرفداران تاکتیکی- واقعی خمینی در دانشگاه تهران، نوشتارهای فوکو را به فارسی برمیگرداندند و بر در و دیوار دانشگاه میچسباندند! مجموعهی نوشتارهای فوکو در مورد انقلاب ۱۳۵۷ ایران، ۱۵نوشتار است. گفتنی است که این نوشتارهای فوکو آنقدر نامأنوس و دور از ذهن بودند؛ که خوانندگان آثارش را دچار شوک و سرگیجه کرد مگر هواداران خمینی که از جنس دیگری بودند!
دلایل بازگشایی پرونده در سالهای اخیر،عبارتند از:
نارضایتیهای گسترده و تظاهراتی که در ایران، به ویژه در مدارس و دانشگاههای تهران روی داد. تلاش بخشی از اعضای همان حکومت [اصلاح طلبان]، برای دردست گرفتن مهار جنبش اعتراضی به انتخابات [رئیس جمهور]، که زیر نام «جنبش سبز» شکل گرفته بود، و [میرحسین] موسوی کاندیداتوری آن جناح را نمایندگی میکرد؛ همه وهمه این پیام را زمزمه میکرد که یک رویداد بزرگ دیگر، در راه است.
انتخابات ایران و نتایج جنجالی آن، سرانجام این کشور را با یک بحران سیاسی مواجه ساخت؛ که دوشادوش آن بحران اقتصادی، وبه موازات آنها احتمال یک حملهی نظامی از سوی آمریکا همپیمانانش، همهی اینها سبب شد که ایران را بار دیگر در «ویترین نمایش سیاسی جهان» قرار دهد.
اکنون، این اندیشه که دوباره در ایران انقلابی روی دهد؛ برای شماری مشخص از دولتهای قدرتمند دنیا، دولتهای منطقه درخور توجه جدی است. به ویژه این بار، احتمال پیروزی خصلت «دین گریزی» امکان دارد که بیشترین سهم این انقلاب محتمل را در آیندهی سیاسی ایران، از آن خود سازد؛ چیزی که ابرقدرتها را خوشدل نخواهد کرد. به همین دلیل است که آنها تمام تلاشهای خود را دارند بکارمیگیرند که دگرگونیهای آیندهی ایران را به طور سیستماتیک دریک پهنهی کوتهنظرانه و البته قابل کنترل، در چنگ خود نگه دارند. (هم اکنون در مصر، پرچم «سکولاریسم» علیه محمد مورسی بالا رفته است)
جبههی قابل توجهی از چپهای ایران هم درعرصهی جهانی، از سه سال پیش که هنوز خبری از انقلاب ۲۰۱۲ در مصر و تونس نبود؛ تمام امیدهای خود را در سبد [میرحسین] موسوی وهم اندیشاناش ریخته بودند. که این دیدگاه نیز از نظر علمی، آسفالت کردن راه جدیدی بود برای دوباره به تاراج بردن انقلاب مورد چشمداشت.
یعنی تکرار همان پشتیبانیهائی که در سال ۱۹۷۹ از خمینی و خط مشی او شد؛ با اندک تفاوتی که آن هم تعدیل اسلام تندر و حاکم کنونی است به اسلام میانهرو دیگری (شبیه اسلام اردوغان در ترکیهی کنونی!)
فوکو، هم درروی کار آوردن «اسلام سیاسی» یا بگفتهی خودش «سیاست معنوی» و پشتیبانی آن، جایگاه و پایگاه خود را دارد؛ ایشان هم در جریان انقلاب ایران، کوتاه بینانه و تنگ نظرانه، از اسلام سیاسی پشتیبانی کرد.
پایههای اوهام فوکو، از انقلاب ۱۹۷۹ ایران:
یکی از آن موضوعهایی که فوکو، پیشتر مطرح کرده بود و در تاریخ معاصربه دنبال گنجاندن و توجیه آن بود؛ یک جور خوانش بود از عبارت “Political Spirituality” که میشود آنرا به «سیاست روحانی» [معنوی] تعبیرکرد. اگر بخواهیم بهتر و آسانتر معنی این عبارت [فوکو] را دریابیم؛ باید بگوئیم که: هدف سیاستی است که میتواند خمیرهای باشد از «هنجارهای ابتدائی- سرشتی، میان انسان – دین و سیاست!»
این موضوع در آن زمان در نزد فوکو دارای اهمیت فراوانی بود. چون از دیدگاه فوکو مدرنیته، از چپترین جناح سیاسی گرفته تا لیبرالیسم، به دنبال این پیوند ارگانیکی پرسه میزدند.
برخی بر این باورند که نتایج جنبشهای دانشجوئی در فرانسه ۱۹۶۸، همراه با اشغال ویتنام و رو در روی هم قرارگرفتن مستقیم آمریکا و شوروی آن زمان در جنگ سرد؛ منفی بودن عملکرد شوروی در افکار عمومی؛ همهی اینها از دیدگاه سیاسی، برای فوکو انگیزه بودند که ایشان به دنبال فورم و چهارچوب تز تازهئی باشد که بتواند «سیاست» را در آن تز، بگنجاند!
خطاب سیاسی در انقلاب ایران، به ویژه شعار «ضد امپریالیستی» آن، که از جنبش چپ ایران آن را به عاریت گرفته بود؛ همراه با ستم کشیدگی جامعه و گره زدن آن به پیوندهای روحانی، همه وهمه آغازگر این شدند که فوکو از ویژگیها، خصلتها و تفاوتهای فراوان و مخرب اسلام سیاسی چشم پوشی نماید!
فوکو، پیش از انقلاب ایران، دریک گفت و شنید متفاوت، شیفتگی خود را نسبت به یک جنبش تاریخ آئین «مسیحیت’ در اروپای سدهی شانزدهم، ابراز داشته بود. این جنبش بهنام» آنا باپ تیست”Anabaptist شناخته شده است؛ که یک جنبش اصلاحطلبانهی دینی بود درچهارچوبهی آئین مسیح! این جنبششان به شأن کشاورزان انقلابی که علیه لردهای سیستم فئودالیته شکل گرفته بود، دستگاه حکومتی را هدف قرارداده و وادارکرده بود که از چند مورد اصلاحات ویژه، پشتیبانی و ضمانت نماید. این رفورم موفق شد خواستهی خود را به کرسی بنشاند و برهژمونی و تمرکز قدرتی که تا آن زمان کلیسای مسیحیت و حکومتهای فئودال درقبضه داشتند؛ پیروزگردد.
کم نیستند آنهائی که بنمایهی انگیزه و شیفتگی فوکو را که نسبت به آن جنبش مسیحیت داشته؛ به این قضیهی «درآغوش گرفتن اسلام سیاسی درایران» در این دوره؛ پیوند میزنند. چرا که در اروپای سدهی ۲۰ دیگر بازیای نمانده بود که بار دیگر یک نیروی اجتماعی یا سیاسی از نوع آن جنبش دینی اصلاح طلبانهی قرن ۱۶ اروپا بتواند پیدا شود و الگوی سدهی ۲۰ دنیا گردد. بهمین دلیل برای درست کردن یک همگرائی یا یک شبیه سازی، حتا اگر تنها از جنبهی زبانی و گفتمان سیاسی هم میبود؛ برای فوکو انگیزهئی باشد که آنرا ایدهآلیزه نماید و مانند یک راه چاره نه تنها برای ایران؛ بلکه مانند یک آلترناتیو الهام بخش، به اروپا و دنیا، بشناساند.
درک نادرست فوکو از شخصیت خمینی، مانند رهبرجنبش سیاسی- مذهبی، آنقدر پیچیده و کاریکاتوری است که اگر کسی بخواهد پروندهی آنرا مورد کنکاش و بازبینی قراردهد؛ دچار سرگیجه و شوک، خواهد شد! زیرا، چشمداشتهای فوکو از خمینی، براساس یک نا آگاهی مطلق و برآوردی لبالب از اشتباهات نفسگیر، ترکیب شده بود!
شخصیتی که فوکو از خمینی میسازد و آنرا درمعرض دید و خوانش اروپائیان میگذارد؛ یک شخصیت کاملاً افسانهای مورد ستم قرار گرفتهی بیدفاعیاست! که همین فاکتورها به تنهائی، میتواند فارغ از «سیاست و تاریخ و ایدیولوژی و، به دور ازهمهی بلاهای دوران تجدد ومدرنیته»؛ یک جورهائی در درون همهی اقشار مردم، جای والائی بازکند- ترکیبی از سیاست و مذهب – میتواند شخصیتی افسانهای با خود بیاورد که بار دیگر گونهای از یک سیستم اجتماعی – سیاسی، به عنوان ارمغان به سدهی ۲۰ پیشکش نماید. واز همینجاست که جایگاه و پایگاه مذهب [شیعه] درپروسهی سیاسی، در ستایش جدید انقلاب ایران و تاریخ معاصر، اهمیت مییابد؛ و برای همین است که فوکو در یکی از نوشتارهایش مینویسد:
«این وضعیت درایران، باید مانند یک زورآزمائی بزرگ بین یک پادشاه فرمانروا و یک مرد پرهیزکار، مورد بررسی قرار گیرد – فرمانروائی تا دندان مسلح و، بیچارهای تبعید شده- فرمانروای ستمکاری که مسلحانه، علیه انسانی بیدفاع که شعارهای ملتی پشتوانهی اوست؛ ایستاده است.»
به فراموشی سپردن بیوگرافی شخصیت سیاسی خمینی، که اندکی پیش از انقلاب، شناخته شده بود؛ نادیده انگاشتن تز [ولایت فقیه] و آلترناتیو اجتماعی- سیاسی-[مذهبی] که چندین سال پیشتر خمینی آنرا انتشار داده بود؛ (۲) بی خبری از اینکه خمینی، همراه با شمار دیگری از هموندان وهمفکرانش به خاطر مخالفت با قانون «اصلاحات ارضی [و بخشیدن حقوق سیاسی به زنان]» – که به موجب آنها مالکیتهای بزرگ اراضی از بزرگ مالکین، از جمله روحانیان باز پس گرفته میشد؛ و زنان دارای حقوق سیاسی مساوی با مردان شده بودند- به زندان افتاده بود!
رژیم [پیشین]، هم چنان که خمینی را زندانی کرد؛ پس از آزاد شدن به کمک انگلیس و آمریکا در جریان سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق، که نفت ایران را ملی اعلام کردهبود؛ بکار گرفته شد. (۳)
این همه آگاهیهای دقیق تاریخی اما، فوکو را به شک کردن در ماهێت خمینی وادار نکرد و دست از پشتیبانی خود از خمینی بر نداشت! فوکو، به روال یک داستان رمانتیک یونانی، خمینی را ستود.
فوکو، در نوشتن آنهمه گزارشی که در آن زمان حساس، مانند یک روزنامه نگار مینوشت و پخش میشد، مشکلی نداشت. مشکل ایشان این بود اما، که ازپروژهاش که مدتها درجستجویش بود؛ چگونه دفاع نماید و آنرا پیاده کند!
بهمین دلیل است که در یکی از نوشتههایش در وصف سیاست معنوی! مینویسد:
« …اما، شاید کسی در رویای جنبش دیگری باشد؛ جنبشی از تبار دیگری؛ جنبشی که میخواهد یک بعد روحانی وارد زندگی سیاسی نماید. برای این که سیاست مسیر روحانیت را سد ننماید، چون این خوی سیاست است. به لکه سیاست بشود کاسهای، کوزهای، شانسی برای روحانیت …»
انتقادها و توجیهها:
آنهائیکه بیهوده میکوشند تا در بارهی جهتگیری فوکو در مورد انقلاب ۱۳۵۷ ایران، روی ایدهآل و خواستهی فوکو، پردهی استتار بکشند؛ از جهت «تکنیکی و ارزشیابی» به تحلیل، دست میزنند. این دسته، باور دارند که بهرحال یکنفر فیلسوف، به هر دلیلی بوده باشد، درزمانی که میخواهد خودرا به نمایش بگذارد؛ اراده میکند که بشود یک روزنامه نویس، گزارشگر، یا مفسر یک انقلاب معین؛ این ویژگی، یک خصلت دور از ذهن نیست.
چنین دفاعی از فوکو، به آنجا ختم میشود که نوشتارهای فوکو در مورد انقلاب ایران، باید انتزاعی و جدا از فوکوی فیلسوف، مورد ارزیابی و بررسی قرار گیرند. مدافعان مدعیاند که این فوکوی گزارشگراست که در قالب حرفهی روزنامهنگاری دست به چنین کاری زده و باید مانند روزنامه نگاری با او برخورد کرد! از این گذرگاه هم، باید مسالهی «نداشتن اطلاعات در مورد خمینی» یا انتقال مکانیکی رویدادها، به این پرونده نگاه کرد!
شکافتن نوشتارهای فوکو، دربارهی انقلاب ایران، و آنالیز پاسخها، چه از راه نوشتار و چه از راه مصاحبهها، به همراه انتقادهای نخستینی که همان روزهای اول به طور مستقیم به نوشتهها و گزارشهای فوکو، داده میشد، رسانای حقایق تلخی هستند بسیار بزرگتر از آنچه که در چهارچوب «حرفهی روزنامه نویسی» برآورد شوند! (۴)
مجموعهی برداشتهای فوکو از انقلاب ایران، رسانای ادامه دادن و تمرین کردن سیاسی الگوئیاست سیاسی که ایدهآلها و پیگیریهای فوکو را نشان میدهند؛ یعنی همان الگوئی که یک فرصت تاریخی آنرا پیش آورد که ایران بشود یک آزمایشگاه بزرگ بی حد ومرز، که فوکو این تزسیاسی معین خود را در آن به صورت عملی پیاده نماید.
این عزم جزم برنامه ریزی شده، برای هدف مشخص «سیاست معنوی» که فوکو آنرا درعمل آزمون نماید؛ فوکو را چنان از خود بیخود کرده بود که نه تنها هیچ کوشندهی دیگری را درانقلاب ایران، دارای سهم نمیدید؛ به لکه دیگر نیروهای سیاسی- اجتماعی ایران را به شوخی و استهزاء گرفته بود! درهمین راستا بود که نوشت:
«… هنگامیکه درخیابانهای تهران و قم، پرسه میزدم، این پرسش را که [چه میخواهید؟] از مغزخودم، رانده بودم. یعنی خودم را از پرسیدن این سئوال از سیاستمداران حرفهای، منع کرده بودم. درعوض بگومگوهای طولانی با رهبران مذهبی، دانشجویان، روشنفکران دلسوزایران وجنگجویان گروههائی که پس از سال ۱۹۷۶، اسلحه را زمین گذاشته بودند، داشتم…»
دانشجویانی که فوکو از آنها سخن میگوید؛ همان دانشجویانی هستند که نوشتهها و گزارشهای فوکو را به زبان فارسی برمیگرداندند و به در و دیوار دانشگاهها و مدارس عالی تهران میچسباندند. آن جنگجویان هم همان گروههای مسلحی بودند که در حزبها و گروههای چریکی بودند. بخشی از آنها همانهائی بودند که در زمرهی «جلادان» درآمدند و بقیه هم در جریان پاکسازیها، همین که نیروهای خمینی کنترل سیاسی کشور را در دست گرفتند، کنار گذاشته شدند.
کوشندگان سیاسی، شمار بسیار زیادی بودند، به ویژه آن فعالانی که نه تنها عامل سرنگونی رژیم شاه بودند؛ بلکه پروژه و برنامههای لازم را برای ایران آینده در دست داشتند. درست درهمان زمانی که فوکو میخواست به دانشجویان اروپائی اطمینان بدهد که آزمون تازهای از راه «اسلام سیاسی» برای سدهی بیست در راه است؛ درست درهمان روزها ۷۰ درصد شهر بزرگ و استراتژیکی مانند اصفهان، در محلههای گوناگون شهر، در دست «شوراهای کارگری» بود. در کردستان هم، شوراها زمینهای بزرگ مالکان را دراختیار گرفته بودند …
به دلیل تاثیرات افکار و باورهای نیروهای چپ، دراندیشهها و چشمداشتهای انقلاب ایران؛ خود «اسلام سیاسی» بسیاری از ترمینولوژیها و شعارهای نیروهای چپ را دزدید و با آنها پیش رفت و خود را بالا کشید. از جملهی آنها میتوان به ترم «حکومت مستضعفین» و «جامعهی بی طبقه»، اشاره کرد.
جنبشهای شورائی «حتا پس ازاین که اسلام سیاسی توانست با سرکوب و کشتار موفق شود، انقلاب را بدزدد و در کنترل خود درآورد؛ ادامه یافت. این واقعیتها درنزد کلان میدیاهای جهان و شخص فوکو محلی از اعراب نداشت و به طور سیستماتیک واقعیتها را نادیده میانگاشت. چراکه فوکو پیشاپیش تصمیم گرفته بود که کدام نیرو و گروه فعال سیاسی باید درکانون انقلاب و زیر نورافکن سیاسی برود و مورد شناسایی قرارگیرد و، کدام نیروی سیاسی وطبقاتی هم باید فراموش گردد.»
آن تلاشگران سیاسی بودند که انقلاب را آغاز کردند و خودشان آنرا به پایان بردند ولی در نهایت اسلام سیاسی انقلاب را مصادره کرد؛ به دلایل سرکوب و مخفیکاریها و ملاحظات سیاسی و نبود پشتیبانیهای بینالمللی، جایی و مکانی در نوشتارها و گزارشها (کارنامه)ی فوکو، پیدا نکردند! چرا؟ چون پلاتفورم و آیندهای که آنها با تمام نارسائیهایش میخواستند برای انقلاب ایران رقم بزنند؛ از دیدگاه فوکو، از یکسو مایه از «مصیبتهای مدرنیته » داشت و از جانب دیگر، ریشه در آن عبارتهای «ایدئولوژیگرایانه»ای داشت که جایگاه و پایگاهی برای «جهان بینی» باقی نگذاشت! برای اینکه «سیاست معنوی/ اسلام سیاسی» بتواند پایگاه و مقام جهانی خود را در تاریخ انقلاب ایران، احراز نماید.
رویای ملت ایران یا رویای فوکو؟
فوکو در گفتوگوهای دیداری که دیدگاههای او را در مورد انقلاب ایران، نشان میدادند؛ بر این باور است که انسانیت مانند یک کلیت جهانی، به دور از سازمانها وتشکیلات، ارثیهی مدرنیته است. از دستگاههای فرمانروایی گرفته تا کانونهای اندیشهگری انقلابی، همه به بن بست رسیده بودند؛ تئوری سیاسی هم به مفهوم کامل جهانی آن، در نقطهی «صفر» خود قرار داشت! آزمون ایران از طریق «گذرگاه مذهبی آن»، به دلیل کنار کشیدن خود از پروسهی مدرنیته، از دیدگاه فوکو، این امید را پیش آورد که پروژهی دیگری، با جهت گیری متفاوتتری در خلاف جهت مدرنیته و تاریخ دنیا، آغاز شود. فوکو این گونه باورمندی خود را فورموله میکند:
«پرسش دوم با گوشهی کوچکی از پدیدههای دنیا، پیوند دارد؛ یعنی آن گوشهای که خاکش از یک اهمیت استراتژیک جهانی برخوردار است، به خاطر آن چیزهائی که در زیر و روی این خاک موجود است. این راز پنهان برای ساکنان کرهی زمین چیست که آن چنان به دنبالش سرگردانند و جانشان را روی آن گرو میگذارند- گردیدن به دنبال آن چیزی که از سدهی رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت، امکان بازیافت آنرا از دست داده بودیم؛ قصدم «سیاست معنوی»است- …»
فوکو، به منظور تاکید کردن بر «جهتگیریهای اسلام سیاسی» و اطمینان بخشیدن به خوانندگان اروپائی، ادعای یک آخوند شیعه را ملاک و ضمانت قرار میدهد تا ایدهآل خود را برای آیندهی انقلابی بزرگ، بیان کند- آیندهی انقلابی پراز تضادهای درونی و تمامیتخواهی بسیاری نیروهای تاریک اندیش و واپسگرا، که با نیروهای مترقی در جدال دائم و نابرابرند. در یکی از گزارشهای فوکو از جمله میخوانیم:
«یک مرجع دینی بهمن گفت: آن چیزهایی که دارائیهای همگانی به حساب میآیند، مانند«آب و زمین» کسی حق دخل و تصرف در آنها را ندارد. آزادیهای همگانی مورد احترام هستند تا جائی که آن آزادیها، حریم دیگران را نشکنند. اقلیتها از امنیت وآزادی و نوع زندگیای که خودشان آنرا برمیگزینند؛ برخوردار خواهند بود؛ بشرطی که اکثریت را مورد اذیت و آزار قرار ندهند. زنان و مردان… »
در ذهن فوکو، واژگونهی همهی دادههای علوم انسانی و برخلاف منطق تاریخ، توجیه موضوع «اندیشگی- سیاسی» میشود یک ماجراجوئی غرور آفرین برای این شخصیت؛ و ایران هم میشود آزمایشگاه این سوژه! دیدیم که تنها چند ماه پس از مصادرهی کلیت انقلاب ازسوی روحانیت، چگونه آن مدینهی فاضلهی سیاست معنوی در ایران، طرح اشغال کردستان و بازپسگیری آزادیها و بگیروبهبندها بر اثر فتواها و سخنرانیهای خمینی و دیگر آخوندها، به اجراء گذاشته شد و روز به روز شدت گرفت. گیس قیچی کردن و کشتن و سوزاندن و سنگسار زنان، به تهمتهای واهی و ناروا؛ کشتن همجنسگرایان، مصادرهی کارخانجات و زمینها و اموال سرمایه داران، دستگیری واعدام و اخراج استادان و دانشجویان و هنرمندان و نویسندگان و روشنفکران و دریک کلام منتقدین. اما فوکو هیچ یک از اینها را ندید و نشنید و نگفت و ننوشت! شاید از اینجهت که آخوندی به ایشان اطمینان داده بود که: حقوق همگان مورد احترام است، اگر به آزادیهای اکثریت، تجاوز نشود!
فوکو به دنبال جامهی عمل پوشیدن به رویاهای ملت ایران نبود؛ ایشان به دنبال یک رویای گمشده و بحرانی خود میگشت؛ وی، مطمئن بود که آنچه را که زیر عنوان «رویای ملت ایران» برای خوانندگان اروپائی منتشر میکرد؛ و در واقع نه رویای ایرانیها؛ بلکه رویای گمشدهی خود اوست؛ مورد تایید و پذیرش ملت ایران، نخواهد بود. به همین دلیل است که در پایان نوشتار «ایرانیان در رویای چه هستند؟» مینویسد: «مثل اینکه گوشهایم دارند میشنوند که فرانسویها دارند به من میخندند؛ اما، من میدانم که آنها دارند اشتباه میکنند… »
به راستی، نه تنها آشکار شد که هیچ یک از فرانسویها اشتباه نکردند؛ بلکه برخلاف کارهای ناب فلسفی، تاریخ به خاطر جانبداری و شیوهی درآمیختگی فوکو با یک وجه انقلاب ایران، با یک چشم گریان است و باچشم دیگر خندان!
پینوشت:
———
منابع مورد استفاده:
۱- Michel Foucault. What Are the Iranians Dreaming About?
http://www.press.uchicago.edu/Misc/Chicago/007863.html
۲- Foucault and the Iranian Revolution: gender and the seductions of Islamism By Janet Affray,
Kevin Anderson, Michel Foucault
۳- The philosopher and the ayatollah. By Wesley Yang
http://www.boston.com/news/globe/ideas/articles/2005/06/12/the_philosopher_and_the_ayatollah/
۴- Enigma of the Uprising; Foucault and Iran. by Olivier Roy
http://www.truthout.org/072809T
۵- Michel Foucault and theology: the politics of religious experience
By James William Beranger, Jeremy R. Curette
(۱) فوکو دوبار، از ۲۵ شهریور تا ۲ مهر ۱۳۵۷ و از ۱۸ تا ۲۴ آبان ۱۳۵۷ به ایران سفر کرد و در این سفرها، در تهران و قم و آبادان، با برخی از رهبران ملی – مذهبی ازجمله بازرگان، بهشتی، سنجابی، سلامتیان، شریعتمداری و رهبران گروههای مختلفی که در انقلاب دست داشتند ملاقات کرد. و در رفت برگشتنها با آقای خمینی که آن وقت در نوفل لوشاتوی پاریس اقامت داده شده بود؛ دیدار و گفت و گو میکرد. دستاورد این سفرها مجموعه ای از گزارشها و نوشتارهایی شد، که فوکو برای روزنامه ایتالیایی «کوریهره دلاسرا Corriere della Sera »نوشت؛ ونیز نوشتارها گزارشهایش در Nouvelle Observatory و Le monde پاریس منتشر میشدند.
(۲) – کتاب «حکومت اسلامی» که خمینی در آن دیدگاههای خود را دربارهی «ولایت فقیه » به روشنی بیان کرده بود. یکی از سندها در زیر آورده شده است.
(۳) – در آن زمان (۱۹۵۳) که دکتر محمد مصدق، نفت ایران را ملی کرد و ازBP بریتیش پترولیوم خلع ید نمود؛ خمینی نه نامی داشت و نه نشانی، ولی آیت الله کاشانی، دارای نفوذ بود و نقش آن زمان مذهب شیعه اثناعشری را که در قانون اساسی «مذهب رسمی» کشور ایران، شناخته شده بود؛ ایشان عهده دار بود. خمینی از سال ۱۹۶۲-۶۳ شناخته شد. مترجم
(۴) – فوکو، در مقاله ای تحت عنوان ”دین بر ضد شاه “ مینویسد: ”هویت واقعی خود را کجا باید سراغ گرفت؛ جز در این اسلامی که قرنها پیش زندگی روزانه ٬ پیوندهای خانوادگی و روابط اجتماعی را ٬ با مراتب تمام ٬ سامان داده است؟
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تمام نوشتارها و گزارشهای فوکو را که شمار آنها به ۱۵ فقره میرسد و در همهی آنها از «سیاست معنوی = اسلام سیاسی» جانبداری شده است؛ چاپ و منتشر کرده است.
آگاهیهای بیشتر در مورد «میشل فوکو و نوشتههایش در جریان انقلاب ۱۳۵۷ ایران:»
فوکو که از فیلسوفان پست مدرن و ناقد تجدد غربی به شمار میآمد در انقلاب ایران، شورشی علیه نظم تجدد و راهی به سوی آزادی میدید و آن را در چارچوب پدیدهای که «سیاست معنوی» توصیف میکرد، انقلابی بینظیر و متفاوت از انقلابهای مدرن مییافت. بر همین پایه بود که ایران انقلابی را «روحِ جهانی بیروح» نامید. در ایران سالهای اخیر، تبیینهای فوکو از انقلاب و حکومتِ روحانیان، با استقبالِ شماری از هوادارانِ ولایتِ فقیه رویارو شده است. با این همه میشل فوکو در سالهای پایانی عمرش، پارهای از تحلیلهای خود از انقلاب ایران را خطا دانست و به ویژه جمهوری اسلامی را به نقض حقوق زنان و نیز اقلیتهایی چون همجنسگرایان، متهم کرد. نوشتههای متأخر و نقادانه فوکو هنوز در ایران مجال انتشار نیافته است.
ژانت آفاری و کِوین اندرسون، در کتابِ جامعِ خود هم گزارشی از نوشتههای فوکو درباره ایران به دست میدهند و هم نقدهایی را که بر نگرش وی در زبان انگلیسی و فرانسه نوشته شده، بررسی میکنند و سرانجام خود نیز در پی تحلیلِ دلایلِ لغزشِ میشل فوکو در درک و دریافت اسلام سیاسی و به ویژه اسلامِ روحانیانِ انقلابی برمیآیند. مهمترین بخش کتابِ فریبندگی اسلامگرایی، نشان دادن ناسازگاری دیدگاههای فوکو با تأملاتِ خود وی درباره گفتار و ساختارِ قدرت است.
در شانزده آبانِ سال پنجاه و هفت، چند ماه پیش از پیروزی انقلاب، یک ایرانی با نام مستعارِ آتوسا، در مجله نوول ابسرواتور، مقالهای علیه فوکو و دیدگاهش درباره اسلام نوشت و ادعا کرد بازگشت به اسلام هیچ معنایی جز اجرای شریعت و قوانین ضد زنِ آن ندارد. فوکو در پاسخ نوشت :نباید مفهوم اسلام را به یکی از وجوه و تفاسیر آن فروکاست و آن را در مقام اسلامی نامداراگر تحقیر کرد.
«ایرانیها چه رویائی در سر دارند؟ » برگردان فارسی :حسین معصومی همدانی، انتشارات هرمس سال ۱۳۷۷(۱۹۹۹).
———————————————————-
مربوط به شماره (۲) پاورقی ست.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید