UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

نظر خود را راجع به اسید پاشی در اصفهان بنویسید

نظر خود را راجع به اسید پاشی در اصفهان بنویسید

در خانوادهٔ ما از زمان‌های قدیم رسم بوده است که هر وقت بخواهیم نظر بدهیم با هم مشورت می‌کنیم. لذا من قبل از آنکه نظر خودم را بدهم، پیش عمه‌جان رفتم و نظر او را پرسیدم. او گفت که ممکن است دست‌هایی پشت پردهٔ سیاسی از جمله سرویس‌های اطلاعاتی و صهیونیستی در کار باشند تا دین ما را خشن جلوه بدهند. من گفتم: “ای عمه‌جان! این کار را نظام خود ما با شلاق زدن‌ها و قطع دست و پا و اعدام‌های سر کوچه و خیابان، بیشتر و بهتر از سرویس‌های اطلاعاتی و صهیونیستی توانسته است انجام بدهد”.

عمه‌جان ابتدا می‌خواست از کوره در برود، اما یکهو فکری به نظرش رسید و لذا از کوره در نرفت و گفت: “ممکن است این‌ها افرادی عادی و خودسر در جامعه باشند که مخالف بد حجابی بوده‌اند”. من چون قبلاً چنین افرادی را زیاد دیده‌ام که نظام آن‌ها را به دادگاه برده و سپس همهٔ آب‌ها آنقدر از آسیاب افتاده‌اند که حتی نفهمیده بودم که دادگاه برایشان چه حکمی صادر کرده است، کمی افسرده شدم. لذا مثل همهٔ افراد دنیا که افسرده می‌شوند، پیش آقا دایی خودم رفتم. دیدم آن بنده خدا اعصابش بدتر از من به هم ریخته بود و داشت به سر تا پای نظام می…شید. گفتم: “ای دایی! تو که می‌دانی فحش دادن به حضرت رهبر در قانون اساسی ما جرم است و مجازات دارد”…

حرفم را قطع کرد و گفت: “آنوقت در همان قانون اساسی برای اسید پاشی هیچ مجازاتی گنجانده نشده است”.

در این جا درد دل من باز شد و موضوع انشاء را به او گفتم. آقا دایی گفت که این فقط اسید پاشی نیست، بلکه یک هراس افکنی اسیدی است. گفتم: “ای دایی! تو داری با اسید کلمات و ترکیبات تازه درست می‌کنی و مردم ممکن است فکر کنند دایی من نیستی”. دایی من گفت: ” مردم از من و تو بهتر می‌فهمند که حوزه و حضرت رهبر و صدا و سیما و آیه و حدیث و روایت، حریف لباس پوشیدن و آرایش زنان نشدند. حالا امر به معروف و نهی از منکر را پر از اسید کرده‌اند و داده‌اند به دست بسیجی‌ها. اگر نتیجه داد، که داد. اگر نداد، چهارتا اصغر و عسکر و امامی و اسلامی را فدای نظام می‌کنند”.

گفتم: “ای دایی! ما باید منصف باشیم و تا قبل از دستگیری مجرمان نباید درباره هویت آن‌ها قضاوت بکنیم”. آقا دایی این بار مرا بست به فحش و گفت: “تمام نظام و باورهای مذهبی‌اش بند همین اعضاء و اندام و پوشش و حجاب زن است. هرکجای زن لخت بشود این عظمت آسمانی به هم می‌ریزد. اصلاً بنا نیست مجرمی دستگیر بشود. تازه اگر بشود برای آن هشت زنی که زیبایی و جوانی و زندگی و عمر و هستی خود را از دست دادند، زندان کردن و کشتن آن‌ها چه دردی را دوا می‌کند؟”

(البته آقا دایی از شدت عصبانیت در جایی از حرف‌هایش گفت: “کوچک و بزرگ این نظام را باید انداخت در توالت و سیفون را کشید”. اما دست و بال من بسته است و نمی‌توانم مثل افراد عادی هر حرفی را بنویسم. لذا آن را حذف کردم).

در خاتمه من برای آنکه بین عمه‌جان و آقا دایی خود بی طرفی را رعایت کرده باشم نظر خودم را در این باره نمی‌نویسم. لطفاً شما هر کجا که می‌توانید، نظر خود را در این باره بنویسید.

شهیدی که دیر رحمت شد

به گزارش خبرگزاری ایسنا، سال ۶۳ تعدادی از خانواده‌های شهدای استان کرمان را برای دیدار با حضرت امام خمینی (ره) به تهران می‌برند. به خانواده‌ها اعلام شده بود که یک عکس از شهید خود را همراه بیاورند که حضرت امام امضا کنند.

نوجوانی به نام حسین اسدی هم که از اعضای خانواده‌های شهدا بود، در این دیدار حضور داشت. این نوجوان، یک عکس از خودش را لای دوعکس برادران شهیدش می‌گذارد. حضرت امام (ره) هنگام امضای عکس‌ها؛ به عکس حسین که می‌رسند با اینکه صاحب عکس را مقابل خود می‌بینند؛ روی عکس می‌نویسند: “خداوند این شهید مسعود را رحمت فرماید”.

با توجه به خبر موثق بالا به سئوال‌های زیر پاسخ دهید:

۱- آیا حضرت امام به افرادی که روبرویش بودند نگاهی هم می‌کردند؟

۲- این حرکت امام را به چه حسابی می‌گذارید؟

برای آنکه بدانید که با آقا دایی یا عمه‌جان من شباهت فکری دارید پاسخ‌های خود را با پاسخ‌های آنان که در ذیل می‌آید مقایسه کنید.

پاسخ‌های عمه‌جان:

۱- حضرت امام (ره) که به چشم دل می‌دیدند، احتیاجی به نگاه کردن به صورت افراد نداشتند.

۲- حضرت امام (ره) شهادت حسین اسدی را پیشگویی کرده بودند.

پاسخ‌های آقا دایی:

۱- بله ایشان هفت خط تشریف داشتند. زیر چشمی ته و توی طرف را می‌سنجیدند.

۲- امام دیده است با آن عشقی که جوان برای شهید شدن دارد، دیر یا زود شربتش را خواهد نوشید. لذا ترجیح داده، همانجا برای شهادت او طلب مغفرت کند.

پاسخ‌های آقا دایی و عمه‌جان و خودتان را با اطلاعات زیر مقایسه و بررسی و نتیجه گیری کنید:

حسین اسدی در آن سال که با خانوادهٔ خود به دیدار حضرت امام رفت بیست و سه سال داشت. او بعدها در این شغل‌ها خدمت کرد: مسئول دفتر نمایندگی ولی‌فقیه در لشکر ۴۱ ثارالله، مسئول دفتر نمایندگی ولی‌فقیه در قرارگاه قدس و معاون تبلیغات و روابط عمومی قرارگاه قدس.

با شروع مأموریت قرارگاه قدس در بلوچستان، او همراه خانوادهٔ خود به این منطقه نقل مکان کرد. در سن چهل و هشت سالگی، درست بیست و پنج سال بعد از آنکه حضرت امام برایش طلب مغفرت کرده بود در انفجار انتحاری پیشین با دار فانی وداع گفت.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

۱ نظر

  1. ناشناس

    سلام ممنون از مقاله خوبتون

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: