UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

یاد واپسین لبخند انوشه در گفتگو با نصرت‌الله نوح

یاد واپسین لبخند انوشه در گفتگو با نصرت‌الله نوح
این گفت و گو که توسط همکار ما سهیل آصفی از آلمان برای شهرگان صورت پذیرفته‌بود، پیش از این در تاریخ ۱۸ ژانویه ۲۰۰۹ در شهروند ونکوور منتشر شده‌بود. به انگیزه حضور نصرت‌الله نوح در ونکوور، بار دیگر این گفت و گو را برگزیده‌ایم تا با نصرت‌الله نوح و حافظه‌ی تاریخی‌اش بیشتر آشنا شویم. 
سهیل آصفی
ملاحظه می فرمایید که وضع روزنامه نگاران از کجا به کجا کشیده شده است.نسل اول روزنامه نگارانی که در برابر سردار سپه و حتی پس از تاجگذاری پهلوی اول و در سالهای پیش از کوتای ۲۸ مرداد ۳۲ و دهه ۵۰ خورشیدی آنگونه در برابر استبداد ایستادند کجایند؟! یا در سینه گورستان خوابیده اند و یا در تبعیدند.اینک بقیه در این فکرند که فقط روزنامه خود را با آگهی های دولتی و خبرهای بولتن آن حفظ کنند تا مبادا به سرنوشت میرزاده عشقی، ملک الشعرای بهار، عارف قزوینی،فرخی یزدی،خسرو گلسرخی و رحمان هاتفی و… دچار شوند. اما معتقدم هر زمانی افرادی پیدا می شوند که پرچم را در دست گرفته و ادامه دهند…“این ها را نصرت الله نوح می گوید. نویسنده، پژوهشگر و روزنامه نگار پیشکسوت ایران که حالا روزهای پر شماره ای است که در شهر سن هوزه در شمال کالیفرنیا اتراق کرده و در یادمانده های خود در “پژواک” که اکنون در چهار جلد کتاب او گرداوری شده اند از یارانی چند می گوید و دورانی که حرف اول بود در آن شرنگ تحول.
*****
نصرت الله نوح که لقب “مرد حافظه ایران” را به او داده اند در هفتاد و هفت سالگی همچنان رو به “فردا” دارد.او که پس از انقلاب بهمن سال ۵۷ در کنار چهره هایی چون محمد قاضی و محمود اعتماد زاده”به آذین” و فریدون تنکابنی و احسان طبری و مهرداد بهار و هوشنگ ابتهاج”سایه” و رحیم نامور و ژاله اصفهانی و جمال میرصادقی و… در “شورای نویسندگان و هنرمندان ایران” فعال بود هنوز نخستین محل شورای نویسندگان در خیابان دانشگاه، ضلع جنوب شرقی دانشگاه (آناتول فرانس) را به یاد می آورد. روزهایی مصادف با بمباران تهران بوسیله هواپیماهای عراقی.“ هواپیماهای عراقی انقدر نزدیک به زمین حرکت می کردند که ما از پنجره های اتاق شورای نویسندگان می توانستیم خلبانان آن را ببینیم و عبور هواپیماها ساختمان و پنجره را می لرزاند.جلسه شورا از وحشت بمباران تعطیل شد و هر کس وسیله ای می جست که از معرکه بیرون برود…“ با نصرت الله نوح به گپ و گفتی نشسته ایم با زمزمه ی نام هایی چند. ثمین باغچه بان، ناوی وظیفه هوشنگ انوشه، سیاوش کسرایی، احمد شاملو، اردشیر محصص، رحمان هاتفی، داوود نوروزی و کیهان در آن مقطع تاریخی حیات خود.
«س.آ»
******

آقای نوح اجازه بدهید باز با خاموشی یک نفر دیگر شروع کنیم. ثمین باغچه بان.
بله. من پیش از آنکه خود ثمین را بشناسم پدرش را می شناختم که خالق خط و زبان برای کر و لال ها در مدرسه “الفبا” بود.یک روزگاری محمد عاصمی هم انجا کار می کرد.یادم می آید بعد از بیست و هشت مرداد چه درگیری بین بچه ها با ثمین پیش امد.در ان سال یعنی شش ماه دوم بعد از بیست و هشت مرداد که ناوی های جنوب به اتهام اتش زدن ان ناو ببر دستگیر و اعدام شدند.

و از آن تصویر بگویید که ساعاتی پیش از اعدام ناوی وظیفه هوشنگ انوشه کنار جوخه ی تیربار برداشته شده است.
انوشه با آن چهره مشهور ایستاد و واپسین لبخند را زد… محمد عاصمی که با تخلص “شرنگ” کارهایش چاپ می شد در روزنامه “مردم” آن هفته یک مطلبی داشت که من پاره ای از آن را حفظم. می گوید:“روزگاری است، روزگاری است روزگاری است.رنگی است.تصویری است.نقش و نگاری است.اهرمن چیره.آسمان تیره.در گوشه کوچکی از این روزگار بزرگ سه انسان زنده را به تیر می بندند تا به آنها زندگی جاودانه ببخشند.انوشه فریاد بر می دارد چشمان مرا نبندید. بگذارید تا لرزش دست شاه را به هنگام امضای فرمان ببینم.ثمین فریاد بر می دارد پیانو ام را بیاورید تا آهنگی بسازم برای شاه…“ [بغض می کند] معذرت می خواهم نمی توانم بخوانم. این شعر سر و صدای زیادی کرد. ثمین واقعا خیلی کار کرد. آثار عزیزنسین را ترجمه کرد و…

در سال های آخر عمر ثمین باغچه بان او را دیدید؟
من در سالهای آخر زیاد او را ندیدم اما می دانم با عاصمی دوست بود و به آلمان رفته بود.متاسفم که از دست رفت.من نمی دانم که بعد از انقلاب او کی از ایران رفت. پیش از انقلاب به کیهان می آمد با زنده یادان رحمان هاتفی و احمد شاملو و… قرار داشت.

به روزنامه کیهان اشاره کردید. کیهانی که به گفته ی صاحب نظران رسانه در مقطعی از حیات تاریخی خود هنوز حرف های ناگفته ای دارد.
تحریریه ای که بگواه اسناد تاریخی و نقل قول های مکتوب و شفاهی پراکنده، چهره شاخص آن روزنامه نگار فقید رحمان هاتفی بود. و روزنامه نگاران دیگری چون مصباح زاده،امیر طاهری و هوشنگ اسدی و راجی و فریدون گیلانی و… امروز که به حضور خود در آن تحریریه فکر می کنید برایند نقش تاریخی آن را چطور می بینید؟
ببینید آن زمان واقعا زیباترین و درخشانترین دوره کار کیهان بود.افرادی مثل کاوه دهقان و جهانگیر افکاری پور و دولت و سرهنگ غفاریور سرهنگ پارسا دوست و پرویز آذری و… اصلا روزنامه در اختیار رحمان بود. من و رحمان و هوشنگ اسدی و علی خدایی با هم کار می کردیم. مرکز “نوید” آنجا بود و از آنجا به بیرون می رفت.هفته ای یک بار ما با هم نهار می خوردیم.زمانی که تصمیم گرفتم برای یک سفر شخصی به امریکا بروم. رحمان گفت امریکا؟! گفت چرا به من نگفتی؟ گفتم چه فرقی می کرد؟! گفت برایت بلیط می گرفتیم و… گفتم من برای یک کار خصوصی می روم. گفت پس برو آنجا بمان یک مدت. قرار شد رحمان با دکتر مصباح زاده حرف بزند. من برای خداحافظی رفتم پیش دکتر. گفت کجا می خواهی بروی؟ گفتم امریکا. گفت امریکا؟! تو باید بروی مسکو! مصباح زاده گفت ببینم حافظه ات به همان قدرت که بوده هست؟ گفتم بله و به سرهنگ پارسا دوست گفتم و رفتم امریکا.

در امریکا با زنده یاد اردشیر محصص هم همراه بودید.شنیده ام که رحمان در معرفی محصص در کیهان نقش موثری داشته، اینطور است؟
بله،زنده یاد اردشیر محصص را رحمان در کیهان خیلی خوب بال و پر داد. او هم این را خوب می دانست و چند جا از او نوشت و تجلیل کرد. خانه من در برکلی بود اما روزها می رفتم به سن فرنسیسکو و کالجی در خیابان “ون نس”. یک روز عصر که بر می گشتم در خیابان محصص را دیدم. گفتم تو اینجا چی کار می کنی؟گفت آمده ام با مطبوعات اینجا کار کنم. برگردم واشنگتن در مرحله اول با “پلی بوی“ کار می کنم و… اردشیر با من به برکلی آمد. طرح تخیلی را از منظومه “گرگ مجروح” من کشید. من سر این منظومه در بهمن ماه ۱۳۳۳ دوباره دستگیر شدم.این منظومه یک کار طنزی بود که در مجموعه طنز آن زمان چاپ شد و دومین بار آن را بعد از انقلاب در “آهنگر” چاپ کردم و بعدا در “بررسی طنز در ادبیات و زبان فارسی“.

خانم سرور مهکامه محصص، مادر اردشیر نیز از نخستین پیشگامان جنبش زنان ایران بود.
بله، سرور مهکامه محصص از زنان پیشرو و خوب تشکیلاتی بود. حضور او در کنگره نویسندگان ایران در کنار خانم دکتر فاطمه سیاح و ژاله اصفهانی شاخص بود. سیمین[بهبهانی] هم بود اما هنوز به شهرت نرسیده بود. آن شب در برکلی “گرگ مجروح” را برای اردشیر خواندم. وقتی رفت یک کارت پستال برایم فرستاده بود که یک گرگ مجروح را کشیده بود که در حال فرار کردن از دهنش خون می ریزد!

منظورش چه بود؟
به فرار شاه در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ اشاره داشت.

چه سالی از ایران رفتید؟
سال ۱۳۶۸ بود.

چه شد که در امریکا ماندگار شدید؟
در واقع پس از فاجعه ی ملی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ ایران را ترک کردم.تصمیم نداشتم بمانم. همسرم آنجا ماند. پنج سال من در ایران تنها بودم. دخترم روشنک در اتریش و پسرم سیامک در امریکا بودند. رفتم امریکا سری بزنم دیدم در محیط ایرانی که ما خانه داشتیم هانیبال الخاص و چند نفر از بچه های دیگر آنجا هستند.بعد هم گفتند در سن هوزه چند انجمن ادبی هست و… دیگر ماندم.روزنامه “خاوران” را چند سال در آوردیم. آن روزنامه به هم خورد. بعد نشریه ای آنجا در می آمد که بیشتر آگهی بود. همزمان با فوت سیاوش کسرایی من مطلب سنگینی درباره او نوشتم و بوسیله یکی از دوستان برای “پژواک” فرستادم و این آغاز همکاری با پژواک تا امروز و انتشار یادمانده ها در آنجا بود.یادمانده ها با مرگ دکتر محمد جعفر محجوب شروع شد.

آخرین بار چه زمانی سیاوش کسرایی را دیدید؟
آخرین بار در مسکو بود. من سیاوش را بعد از انقلاب چند بار دیدم. در اتریش همسرش مهری بود اما مانلی هنوز مسکو بود. دخترم روشنک خیلی به آنها کمک کرد.عکس های زیادی در وین با هم داریم. هیچ وقت گله و شکایتی نمی کرد. آخرین دیدار ما در سپتامبر ۱۳۷۳ بود که او در بیست و هشت بهمن ماه هزار و سیصد و هفتاد و چهار فوت کرد. ما به اتفاق اقای مسعود سپند و… از امریکا برای شرکت در هزاره شاهنامه فردوسی به تاجیکستان سفر کردیم.پیش از آنکه به آنجا بروم با سیاوش تماس گرفتم و گفتم داریم می آییم. گفت نیا در دوشنبه تاجیکستان تامینی وجود ندارد.
الان روزی هفتاد هشتاد تا سرباز دولت را دارند می کشند. گفتم ما می آییم اگر نشد ولی می توانیم مسکو بیاییم و شما را ببینیم.ما رفتیم. سیاوش شعر خواند و… خیلی گرفته و ناراحت بود. من می دانستم که کارش به استعفا رسیده است. اما او آدمی نبود که بتواند جدا شود.

از چه چیزی ناراحت بود؟
از برخی سیاست های حزبی که در گذشته و آن زمان دنبال شد. از خیلی چیزها. اما او آدمی نبود که بتواند براحتی جدا شود. در خونش بود. خیلی سر به مهر حرکت می کرد…خیلی ها نسبت به آن اتفاقات معترض بودند. فریدون تنکابنی، ارادش اوانسیان و… زمانی که محمد علی جعفری به شوروی رفت و او را در آن شرایط از مرز به جمهوری اسلامی بازگرداندند و آن سرنوشت او در آخر… ما زیاد دور هم جمع بودیم با حسین ملکی و بهزاد فراهانی و…

در “یادمانده ها” از روزنامه نگار فقید دیگری، داوود نوروزی که تز “ضد انقلاب ضد سلطنتی ” را در برابر سیاست رسمی مشهور به “خط امام” پی می گرفت یاد کرده اید و از غوغایی که متعاقب انتشار شعرهای اولیه احمد شاملو در سالهای پس از کودتای
۲۸ مرداد بوجود آمده بود.در این باره کوتاه بفرمایید.
بله.در همان زمان هم که من با “آهنگر” که مخالف آن سیاست رسمی حزبی “خط امام” در اول انقلاب بود کار می کردم بیاد دارم هر زمان وارد ساختمان خیابان ۱۶ آذر می شدم خیلی ها لبخندی می زدند و بشوخی می گفتند”چطوری خائن”. حتی زنده یاد احسان طبری هم همیشه در شکل خصوصی در همان زمان که سیاست رسمی،”خط امام” بود از ما حمایت می کرد و می گفت خوب کار می کنید.اما از تقریبا دو سه ماه قبل از کودتای بیست و هشت مرداد بود که مطبوعات آزادی های بیشتری پیدا کرده بودند. شعر نوی شاملو و دوستانش هنوز خیلی گنگ بود. زبان نیما هم برای مردم گنگ بود. جامعه هنوز شعر نیمایی را نپذیرفته بود. من آن زمان با روزنامه “چلنگر” کار می کردم. چند شکایت از طرف “توده های حزبی“ و “کارگران” رسیده بود که ما از دست شاعران کلاسیک خلاص شدیم گیر این نوپردازان افتادیم که حرف های اینها را هم نمی فهمیم! شعر “بار انداز” شاملو را مثال زده بوده اند که در “صدف” چاپ شده بود. “عبوس ظلمت خیس شب مغموم”. می گفتند این یعنی چی؟ ما نمی فهمیم.قرار شد که در “چلنگر” از طرف حزب داوود نوروزی و شعرا سایه و کسرایی و زهری و از طرف دیگر شاعران کلاسیک که به نامه های رسیده رسیدگی کنند. من آنجا داوود نوروزی را دیدم.آقای سنگ سری گزارش کامل جلسه را به من داد.داوود نوروزی قلم بسیار خوبی داشت و نثر پخته ی او بعد از طبری نمونه بود. ژورنالیست هایی با نثرهایی محکم. احسان طبری، شاهرخ مسکوب و داوود نوروزی.هنوز محل زیادی برای نوشتن از کسی مانند داوود نوروزی وجود دارد. ملاحظه می فرمایید که وضع روزنامه نگاران از کجا به کجا کشیده شده است.نسل اول روزنامه نگارانی که در برابر سردار سپه و حتی پس از تاجگذاری پهلوی اول و در سالهای پیش از کوتای ۲۸ مرداد ۳۲ و دهه ۵۰ خورشیدی آنگونه در برابر استبداد ایستادند کجایند؟! یا در سینه گورستان خوابیده اند و یا در تبعیدند.اینک بقیه در این فکرند که فقط روزنامه خود را با آگهی های دولتی و خبرهای بولتن آن حفظ کنند تا مبادا به سرنوشت میرزاده عشقی، ملک الشعرای بهار، عارف قزوینی،فرخی یزدی، خسرو گلسرخی و رحمان هاتفی و… دچار شوند. اما معتقدم هر زمانی افرادی پیدا می شوند که پرچم را در دست گرفته و ادامه دهند.

سپاسگزارم

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: