UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

پنج شعر از اعظم بهرامی

پنج شعر از اعظم بهرامی

«پرنده‌ای بر روی شاهرگ»

چاپ اول: اچ اند اس مدیا، لندن، ۱۳۹۵

طرح جلد: شبنم میری

برای تهیه‌ی این کتاب به اینجا مراجعه کنید: http://www.hands.media/books/?book=the-bird-on-the-nervure

aa

۱

این پرتقالهای خونین از من ست

دست میکشم روی سیهای گونه ات

و به بهارهایی که نیامد،

نیامدم که بمانم تنهایی مِرا از تو پُر است

خط بکش این نامها را ، نامه ها را

” خون پاش و نغمه ریز” گوش میکنم

با لهجه ی شهری نزدیک رم

بلندتر از طبقه های کلیسای نوتردام

سخت تر از پوست خونی تو بر پرتقال

دور میزند

میل عجیبی به پوست کندن

به دار زدن

زخم زدن

و ساز

شبیه تر به تو منم

که از نارنجستانی در شیراز کش امده ام

تا

استخوانی شوم در زخ م اخرین زن هرات .

دردم را پس بده ,

زخمم را ,

خونهایی که بر قاعده گی های بی قاعده چکید ,

رنجهایم را پس بده !

من رنگ این گلهای خشخاشم

تیغم بزن !

افیون تو ام ,

تا سیاه شوم در باورت

و

آنچه در من مرکب است .

[clear]

[clear]

۲

[clear]

اسمش را میگذاریم همان سقف بلندی ،

که روز را .

اسمت را روز میگذاریم ای شب بلند

همین خط را

اخرین خط، خط، خطهایی که میله میله فرو میروند در کلافی که

تو بافتی

تو بر تن پوشاندی

و تن ،

تن شد از حجوم ان همه نخ و واژه و کلام و کلاف .

چرا سرت را از امامزاده طاهر بلند نمیکنی؟

بلندش کن

ببین ، میتوانی از زیر سنگها و خاکها و خاکسترها ، هم

به توان نامطبوع اخرین گلاب پاش پی ببری ..

به ریدن با حرف درشت ر ” ر “دسته دار

که تا انتها به ماتحت عصیان و ترجمان ” چ” فرو شده است

تا دسته، فرو رفته است به امضای دسته جمعی ما

به امضاهای بعد از خطوط اضافه

خطوط قرمز

خطوط حاشیه دار

خطوط لعنتی مکروه و کثافت پوشیده از لعاب خوشتراش نام تو،

ای کلنل سالنهای دراز و درهای کوتاه !

ایین این نیمکتها را کسی نمیدانست

کسی از کتابخانه ی بابل چیزی نمیدانست

کسی از ترجمان ان همه وضوح تصویر ،

در خشونت “گاو گندهای چاله دهان “

چیزی نمیدانست .

کسی نمیدانست که چیزی

چیزی از کسی

کسی به انتهای شاعر نزدیک بود

به انتهای اخرین گچ سفید لای انگشتان اماسیده ات .

کسی از ان همه تخته های بی کاربرد سیاه

از سرهای تراشیده ی مدادهای نمدار ،

از “اوراق کهنه ی یک دفتر”، از ظهیر الدوله

کسی نمیدانست که هرگز هم نخواهد فهمید .

و ترجمان نفهمی ان همه روز ، شبی شد ،

که،

اسمش را میگذاریم روز

با سقف بلندی که به انتهای خود می اغازد .

[clear]

[clear]

۳

[clear]

رنجهایت را غورت بده،

پیوند بزن به سینه ی چپت،

زخم نشود

سرطان نشود و نرود روی ریلهای پرتو ایکس بچرخد.

من آنروز شبیه مادر زخمهایم بودم،

شیرشان می دادم که تو آمدی،

روی پنجره هایی که سایه ی آفتاب بود،

راه رفتی خندیدی و گفتی:

روز! هی روز روشن من !

شب بود که پاسخی به ترانه از ریل و زخم و پنجره عبور کرد ،

رد شد و به تو رسید ، دوباره روز شد.

لای فضای بی تعفن زخمها گم نشوی !!

گم نشوی بین استخوانهای کوچکی

که از بازوان تو بیرون زده اند ، برای آغوش گرفتن من ،

من از بین تمام آن حرفهای پر خون ،نام تو را خط زدم،

و پنجره ها، آن پنجره های درد آلود و خسته ، که چقدر با صدای قیژ قیژ من آشنا بود.

آه ای ماهی کوچک صمد،

ای سفید بی انتها،

چطور در آغوش میگیریم ،

که رد بشود از آنطرف میله ها،

چطور در آرزوهایت جا می کنی نامم را ؟

بزرگ شده ام دیگر،

بزرگتر از نامم شده ام،

و بلوغ این زخم در من استخوان ترکانده است.

آشکار ، پنهان، کلمات افسار گسیخته رها میکنند رنجشان را،

روی سلسله مراتب کلمات به شعر،

روی ارتفاعات خط خورده ام،

روی نقشی شبیه من،

تا

در زخمهای صبح به شب نرسیده ام،

شعری شو.

 [clear]

 [clear]

۴

 [clear]

هراس من از صدای آن موتورهای دوردست ،

از تمام فرودگاههایی که در من ادامه می یابند،

پروازهایی که در من کنسل میشوند،

و من در تمام این کابینهای خالی،

چطور حل میشوم ، نمیدانم!

خسته نباشید مردان اسلحه!

خسته نباشید اسلحه های مردانه!

خسته، خسته، خسته،

پس کی به استراحت مطلق بلیط میرسید؟

من در آن آخرین غروب، که تو گفتی آخرین است ،

خوابیده بودم،

مثل پنیرهای مارتزورلا، سفید و نرم،

خوابیده بودم که تو آمدی، پریده رنگم کردی ،

و از ریلهایی که داد میزدند،

با پانزده دقیقه تاخیر، با بیست دقیقه تاخیر، با اینقدر دقیقه.

باشد برای وقت سفر کردنم،

برای آن مرد که زیر چشمی نگاهم می کند،

برای ترجمه ی زبان به زبان و نگاه به نگاه.

[clear]

[clear]

۵

[clear]

سقط شده است این شعر

از بیضه های سیاه آن افریقایی

تنها .

از پرچمهای سودان شمالی و جنوبی ,

از خراسا ن مرکزی ,

از خط های مدرج و پرچمهای دروغگو .

چقدر بگویم ٧ ماهه است

در زباله های اتمی کارون

در مشمع پلاستیکی سیاهی

که هیچ ربطی به افریقا نداشت .

این ترانه را بگیر و جلو برو ,

به نقشه ای که روی دیوار است

میخکوب میشوی , به این سنجاق سر گیر میکنی ,

گل میدهی .

تقدیمت میکنند به نقض حقوق بشری که رفت

دیروز از مرز سودان رد شد ,

به من رسید

جایی در گاریبالدی به من رسید

و سخنرانی مجسمه های کلیسایی تنها در اصفهان را تراشید

تو این خطوط مدرج را رد کن ,

این نما در فرودگاه را ,

این محدوده ی معدن زغال سنگ را که عمودی نوشته میشود .

رد کن این حدو د مرزی پاسپورت شده را .

اینجا ,

آخرین روسپی رومانیایی

خود را به نیل انداخت !

[clear]

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

بیوگرافی اعظم بهرامی به قلم خودش: سرودن را پیش از آن‌که نوشتن بیاموزم تمرین می‌کردم، روزگار دشوار زن بودن و پس از آن در غربت زیستن را نوشتن داستان کوتاه و شعر برایم آسان کرد و پر تجربه که از همهٔ واژه‌ها و کلمات انتخابیم بیرون می‌زند. متولد خرداد هستم و یکی دو سال پس از آن سال پر حادثه‌ای که ۱۲ بهمنش تاریخ و قانون و زندگی زنان سرزمینم را بیش از پیش در محدودیت و ممنوعیت پیچید. کتاب یک زن در دو لوکیشن که مجموعه داستانی‌ست حول محور زنانگی دو گانه در اندرونی و بیرونی مدرن، در حالی بعد از دو سال منتشر شد که من به زندگی بیرون ایران پرت شده بودم. داستانی از این مجموعه برگزیدهٔ جایزهٔ صادق هدایت شد و بعد از آن مجموعه شعر دکمه‌های لباس من هنوز بسته‌اند را در سال ۹۲ نامای جعفری عزیز با سه پنج منتشر کرد. برخی از نوشته‌هایم به زبان ایتالیایی ترجمه و منتشر شده‌اند. در کتاب مجموعه داستان زنان مهاجر ایتالیا در سال ۲۰۱۵ نیز با داستان کوتاه جوانه‌های سیب زمینی شرکت داشتم. هم اکنون کتاب مجموعه شعر «پرنده‌ای روی شاهرگ» و یک مجموعه داستان کوتاه در دست چاپ دارم. باقی زندگی‌ام را هم شعرها و داستانهایم فاش می‌گویند و من هر چه بیافزایم سخن اضافه است.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: