چهار شعر از فاطمه اختصاری
فاطمه اختصاری سال ۱۳۶۵ در شهر کاشمر (استان خراسان) متولد شد. سال ۱۳۸۹ مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشتهی مامایی از دانشگاه تربیت مدرس تهران دریافت کرد، اما پس از قبولی در آزمون دکترای مامایی در سال ۱۳۹۰، از ادامهی تحصیل محروم شد.
مجموعهی شعر او با عنوان "یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیبزمینیها" در سال ۱۳۸۹ به چاپ رسید و در نمایشگاه کتاب همان سال توقیف شد. این کتاب یکی از نامزد نهایی دریافت جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) در دورهی سوم بود.
فاطمه اختصاری همچنین سردبیری نشریهی "همین فردا بود" را به مدت دو سال بر عهده داشت که این نشریه نیز در سال ۱۳۸۸ توقیف شد. او به عنوان مسئول بخش شعر با سایتهایی نظیر "لیچار"، "عقربه"، "همین فردا بود"، "غزل پست مدرن" و… نیز همکاری داشته و مسئول انتخاب آثار مجموعهی برگزیدهی غزل پست مدرن با عنوان "گریه روی شانهی تخم مرغ" در سال ۱۳۸۶ بوده است که بعدا به صورت الکترونیکی منتشر شد. اختصاری در عین حال به عنوان ترانهسرا با شاهین نجفی در آلبوم "هیچ هیچ هیچ ِ" این خواننده همکاری داشته است.
سپیده جدیری
چهار شعر از فاطمه اختصاری
(۱)
رود اشکم که به دریاچهی غم میریزد
خوابم از حالت چشم تو به هم میریزد
گریهام مثل خودم مثل غمم تکراری ست
بستهی خالی قرصم پُر ِ از بیداری ست
بستهی خالی یک پنجره در دیوارش
بستهی خالی یک زن وسط ِ سیگارش
بستهی خالی خورشید ِ به شب تن داده
بستهی خالی یک خانهی دور افتاده
بستهی خالی یک عاشق جنجالیتر
بستهی خالی یک صندلی خالیتر!
بستهی خالی تبعید که در سیبت بود
بستهی خالی پاییز که در جیبت بود
مرگ، پیغام تو در گوشی خاموشم بود
بستهی خالی قرصی که در آغوشم بود
قفل بودم وسط تخت به زندانی که…
زدم از خانه به کوچه به خیابانی که…
دور دنیای تو هی آجر و آهن چیده
همهی شهر در آن عق شده و گندیده
از شلوغی جهان، حوصلهاش سر رفته
همهی شهر دو تا پا شده و در رفته
بوق ماشین و سر ِ گیج من و کوچهی هیز
دلم آشوب شده از خودم و از همه چیز
فکر یک صندلی پُر شده توی اتوبوس
فکر گلهای پلاسیدهی ماشین عروس
زن که در چادر ِ مشکیش به شب افتاده
بچهای خسته که از راه، عقب افتاده
مغز درماندهی خالی شدهی بی ایده
مرد با عقربهی روی مچش خوابیده
منم و زندگی ِ پُر شده با تصویرم
یک شب از خواب بدت میپرم و میمیرم
منم و عکس مچاله شده در دستی که…
منم و عشق که خوردیم به بن بستی که…
خانه با سردی دیوار هماغوشم کرد
از چراغی وسط رابطه خاموشم کرد
قفل زد روی دهانم که پر از خون شده بود
جسدی آن طرف پنجره مدفون شده بود
جسد ِ زندگی ِ کرده شده با غمها
جسد زل زده به چشم ِ تر ِ آدمها
جسد خاطرههایی که کبودم کردند
مثل سیگار به لب برده و دودم کردند
جسدی که شبح ِ یک زن ِ دیگر میشد
جسد روز و شبی که بد و بدتر میشد
جسد یک زن ِ خوشبخت ِ یقیناً خوشبخت!!
بستهی خالی سیگارم و قرصت در تخت
جیغ خاموشی رویای تو و مهتابی
با خودت غلت زدن در وسط ِ بی خوابی
با تنی خسته که آمیزهای از لرز و تب است
در شبی تیره که از ثانیههایش عقب است
در شبی از تو و کابوس تو طولانیتر
در شبی تیره که هر کار کنی باز شب است…
(۲)
الف. پرنده. میم
دریچه باز شد و آخرین پرنده پرید
«الف» به فکر پراکندگی ِ پرها بود
اگرچه هیچ کسی برنگشت «رفتن» را
هنوز منتظر آخرین خبرها بود
«الف» ادامهی حرفی نگفته از تو نبود
«الف» اشارهی دستی به دوورترها بود
نشست و خیره به خط های آخرین نامه…
اگرچه هیچ کسی برنگشت… در وا بود!
■
دریچه باز شد و دست رفت توی قفس
تو داشتی تلفن را جواب میدادی
پرنده روی تنش لمس کرد چاقو را
تو داشتی تلفن را جواب میدادی
«الف» به شستن خون از حیاط میپرداخت
تو داشتی تلفن را جواب میدادی
مزاحم سمجی بود پشت خط اما
تو با علاقه همیشه جواب میدادی
■
دریچه باز شد و… مساله دریچه نبود!!
فضای ِ خالی ِ بی انتهای ِ آن توو بود
«الف» که فلسفه میخواند هم نمیفهمید
پری که ریخته در خانه از خود او بود
که مرگ توی رگش داشت زندگی میکرد
که روی گردنش از قبل ردّ ِ چاقو بود
تو داشتی تلفن را جواب میدادی!
صدای بااااد تمامی ِ شب در آن سو بود…
■
کنار قهوه و سیگار ِ خود دراز کشید
پرنده خستگی زنده بودنش را داشت
نه میل ماندن و نه رفتن و نه مردن و نه…
که گوشهی قفسش عکسی از زنش را داشت
که پشت اینهمه دیوار و پردههای ضخیم
هنوز دنیا شبهای روشنش را داشت
که زل زده به قفس، شعر مینوشت هنوز
بدون قافیه هم، ترس ِ «رفتنش» را داشت
(۳)
«زیر درخت گلابی!»
۱
[بساط سبزی، توی حیاط، زیر درخت]
۲
سُرور خانم… و چند تا زن ِ خوشبخت!!
سُرور خانم و یک مشت حرف عُق دارش
از عشق و عقد و عروسی و مجلس پاتخت
سُرور خانم و بند دکلتهی سبزی
که گیر کرده به یک چیز ِ زندهی ِ سرسخت
بساط سبزی، توی حیاط دلگیر ِ ↓
سُرور خانم
۳
– «می دونم آخرش میره
یه عمر پاش بشینی، تلف بشی، بِپُکی
یه هو بُلن شی ببینی دلش یه جا گیره»
سکوت معصومه در صدای چک چک ِ آب
میان حوض دو چشم ِ به هیچ چی! خیره
۴
بساط سبزی با لکّههای مختصری
که پاک میشود آهسته توی مغز زری
نفس نفس مردنْ زیر دمکشی نمدار
فرار از خفگی ِ اتاق شش نفری
خیال دووووور پریدن، سبک شدن از هر…
زری و در شکمش باز چیز زندهتری!
۵
بساط سبزی روی ِ دو تا مجلّهی مُد
خطوط بستهی دنیا که تنگ تر میشد
بهار و قرص جلوگیری از خودش
– «تا کِی؟!»
کنار گریهی بی ربط ِ! قبل هر پریود
کنار پنجرهی باز و عشق دزدکیاش
بهار گم شده در نامههای زیر کمد
۶
صدای باران که میخورد به یک دیوار
صدای گریهی تو زیر گرمی ِ سشوار
نمیتوانی (در)رفتن از اتاقت را
دلت/ گرفته از این لحظهها سراغت را
سُرور خانم ِ پوکی میان دردِ سرت
شبیه ماتی ِ تصویر های دور و برت
دو لکّهی قرمز، دستمال ِ ماتیکی
خیال دووووووور شدنهای بعد نزدیکی!
و دست و پا زدن ِ بی خود ِ جنین ِ زری
نمیشود بپری، نه! نمیشود بپری!
گرفته پایت را دستهای توی لجن ↓
گرفته/ زندگیات را بچسب و حرف نزن !
………………………………………
۷
و قرمه سبزی مثل ِ همیشه جا افتاد
■
چراغ روشن شد… بعد پردهها افتاد!
(۴)
دهان ِ وا شدهی ماهی
که گیر کرده به قلّاب و ↓
بدون دلهره از بیرون
کشیده میشود از آب و ↓
نگاه میکندت، بی جان
«مرا بلند کن از خواب و ↓
فقط تکان بده! محکمتر!»
خدا شبیه دو دست خیس
که میخورد به تنم، سرد است
و این منم زن تنهایی
که سالهاست که سردرد است
تکان نمیخورد از جایش
دلش گرفته و بُغ کرده ست
«ولش کن از بغل ِ خیست»
سوال از سر ِ نخ افتاد
بگو چقدر زمان دارم؟
برای یک نفس ِ راحت
ببین که گریهکنان دارم ↓
جواب میشوم از این درد
تمام شب هیجان دارم ↓
«کسی مرا بکشد بیرون!»
به فکر معجزهای هستی
برای منطق ِ بیمارم
به فکر ترکِ منی غمگین
که گیر کرده در افکارم
نگاههای حسودت را
بدزد از من و سیگارم
«به تخت ِ خواب ِ خودت برگرد!»
کسی شکافت بدون ِ ترس
جهان ِ ماهی تنها را
و ریخت از شکمش بیرون
تمام «بچه خدا»ها را
کسی بیاید از این کابوس
کسی نجات دهد ما را
«فقط تکان بده! محکم تر!»
«فقط تکان بده! محکم تر!»
«فقط تکان بده! محکم تر!»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید