UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چگونه از دیوار سفارت مجازی بالا برویم

چگونه از دیوار سفارت مجازی بالا برویم

ای بخشکی شانس. اونم وسط ظهر عاشورا درحالی که همه خسته و کوفته دربدر در فضای حقیقی و مجازی دنبال یک لیوان شربت شیرین می گشتند تا انرژی بگیرند، باز این امپریالیسم نابکار پرید وسط و صف را بهم زد و داد و هوار راه انداخت که اینطرف هم یه صف ناقابل هست، تشریف بیارین اینور! خیلی ها خیال ورشان داشت نکند روزعاشورا شور حسینی امپریالیست را گرفته و جناب جهانخوار توبه کرده و تصمیم گرفته شربتی، شله زردی و خلاصه یه چیزی نذر کنه و با دشت کربلا محشور بشه. اما چشمتان روز بد نبیند. چون ملاحظه شد سرکارِ علیا مخدره خانم هیلاری چادر و چاقچور کرده و تشریف آوردند جلو کاخ سفید و با آب و تاب ورقه ای را از جیب مبارک بیرون آوردند و شروع کردند به خواندن. و خطاب به جماعت گفتند هرکس ویزا می خواهد بیاید توی این صف. جماعت به خیال اینکه حسین اوباما بخاطر اسمش بیاد شهدای کربلا افتاده و بجای قیمه و شربت می خواهد گرین کارت نذری پخش نماید، دویدند آنطرف و همانطور که خاصیت چنین برنامه هایی است، کلی ها زیر دست و پا ماندند و لت و پار شدند ولی خوشبختانه صف های طویلی تشکیل شد وهمه منتظر گرین کارت و ویزای نذری ماندند. هیلاری خانم هم نه گذاشت و نه برداشت و خطاب به جمعیت گفت چشمهایتان را ببندید و مجسم کنید جلو سفارت مجازی آمریکا صف کشیده اید. همگی چشم هایشان را بستند و بتصور اینکه هیلاری خانم به کمک دیوید کاپرفیلدخان می خواهد چشم بندی کند با هم گفتند: مجسم کردیم. هیلاری دومرتبه گفت: حالا چشم هایتان را باز کنید.

جمعیت چشم هایش را بازکرد. هیلاری سه مرتبه گفت: خیرش را ببینید! پرسیدند خیر چه چیزی؟ پاسخ شنیدند، ویزا، گرین کارت! و درمقابل چشمان حیرت زده جماعت جواب داد: دمِ درِ سفارت مجازی صف کشیدن همینطوری دیگه! و همراه با باراک خان زدند زیر خنده.حالانخند کی بخند. خلایق که دیدند قضیه سفارت مجازی سرکاریه بطرفشان حمله ور شدند. هیلاری در رفت اما باراک به چنگ جمعیت افتاد. خلاصه باراک التماس کرد که ولش کنند چون می خواهد برود دستشویی. حالا نوبت جمعیت بود که به وی بگوید:چشمهایت را ببند. گفت: بستم. گفتند: حالامجسم کن توی دستشویی هستی. گفت: مجسم کردم. گفتند: خب کارت رو بکن. وقتی کارش تماش شد گفتند حالا چشمهایت را باز کن. باراک خان چشمهایش را بازکرد و گفت: واقعا افتضاح شد. جمعیت هوارکشید: هورا هورااا…سفارت مجازی افتتاح شد!

از آنسو عده ای که تمام اعضای بدنشان فقط از یک سرِ بزرگ تشکیل شده بود، مثل چشمه حضرت خضر از زمین جوشیدند و جلو کاخ خیلی سفید سبز شدند. باراک خان در حالی که زیر لب ورد می خواند با ترس و لرز پرسید:شماها دیگه کی هستین؟ گفتند به ما می گویند افراد خودسر! سوال کرد: چطوری اومدین اینجا؟ نکنه شعبده بازین؟ جواب دادند: نه بابا ما خودجوشیم، خودمون از زمین مثل چشمه می جوشیم. پرسید: چی چی می خواین؟ گفتند: ما شنیدیم سفارت مجازی باز شده دنبالش می گردیم. باراک پرسید: با سفارت مجازی چی کار دارین؟ گفتند: اومدیم بپرسیم چطوری می تونیم از دیوار سفارت مجازی بالا بریم ضمنا می خواستیم بدونیم که آیا در سفارت مجازی عکس شاه و بطری خالی و گاوصندوق هم پیدا میشه؟ باراک خان سوتی زد و گفت: اوه تا دلتون بخواد و مشاورانش را صدا زد و به آنان دستور داد خودجوش ها را راهنمایی کنند چطوری از دیوار سفارت مجازی بالا بروند.

می گویند گروه مهندسین مشاور، برادران خود جوش را سوار هلی کوپتر کرده و به فضا بردند. و از برادران خودجوش خواستند چشمایشان را ببندند و یکی یکی را از هلی کوپتر به بیرون پرت کردند. برادران خودجوش با چشمان بسته فریاد می زدند داریم بطرف پایین می رویم. پاسخ شنیدند: ، نگران نباشین شما دارین از دیوار سفارت بالا می رین ولی چون مجازیه خیال می کنید پایین میروید، نگران نباشین سفارت مجازی این مدلی یه!!…

 

 

 

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: