چگونه جنبش مردم در داخل ایران به خارج از کشور جان داد
شاید هواداران شاه نخواستند نظرات خود را بیان کرده باشند که اختلافی بوجود آید و حضورشان در آنجا نفی شود. کمونیستها شعار “جمهوری انسانی” را در دست هایشان داشتند. انسانی یعنی چه؟ هرکس خوانش خاصی از انسانیت دارد.
“اصلاحطلب،اصولگرا – دیگه تمومه ماجرا”. این اولین بار در اقامتم در ونکوور است که میبینم این همه آدم با گرایشات گوناگون در مقابل آرت گالری جمع میشوند که همزبان در پشتیبانی از مردم ایران صدا بزنند. آدمهایی را میدیدم که هیچ گاه ندیده بودم. قدرتی که غلیان جنبش در مردم ایجاد کرد، گویی پس از ۴۰ سال آن استخوان از گلو بیرون آمد. آن کرامت تجاوز شده به آنها پس داده شد. آمدند که همصدا شوند. آمدند که گلو پاره کنند که گلویمان را پاره کردند. شهامت پیدا کردند. در صدایشان موج زندگی بود و در نگاهشان برقی مشعشع که آرزویی دیرینه در زمان حیاتشان برآورده شد. انتقامشان گرفته شد. انتقام ۴۰ سال تجاوز به کرامتشان. یکی از شعارها بسیار ژرف این ظلمِ نهفته و خاموش را در دستها نشان میداد: “سکوت در برابر دیکتاتوری یعنی حقارت”.
از ساعت ۱۱ تا ۱ بعد از ظهر یکشنبه ۶ ژانویه «کارزار دفاع از جنبش انقلابی مردم ایران – ونکوور (کانادا)» مردم را دعوت کرده بود برای پشتیبانی و از ساعت یک تا سه بعد ازظهر گروه دیگری از ساکنان ونکوور با گرایشات گوناگون این اکسیون را برنامه ریزی کرده بودند. خودبخود برنامهی اول به برنامهی دوم وصل شد. طرفداران شاه با پرچم شیر و خورشید آرام در میان جمعیت حضور داشتند. دگرباشان پرچم خود را تکان میدادند. از میان مردم نیز کسانی به سخنرانی پرداختند. و آواز “خون ارغوانها” سرودهی سعید سلطانپور را رُز ماکاریان با صدایی گرم گرما و تپش را چند برابر میکند:
زده شعله در چمن در شب وطن خون ارغوانها
تو ای بانگ شور افکن تا سحر بزن شعله تا کرانها
که در خون خستگان دل شکستگان آرمیده طوفان
به آیندگان نگر در زمان بنگر بردمیده طوفان
…
تعداد زیادی از رسانههای کانادائی شرکت داشتند با دوربینهایشان. و این گردهمآئی بزرگ را در همان شب گزارش دادند. تعداد زیادی از رهگذران خیابان رابسن به جمع پیوستند و مسئلهی ایران به خوبی در شهر ونکوور منعکس یافت.
آغازِ یک پایان. آغازِ آغازی پرابهام و مسئولانه
اما میدانیم که جنبش با همهی اوجی که گرفت فقط آغازِ یک پایان است. و حتی در پایانِ پایان، آغاز کاری کارستان دست ما را میگیرد. حکومت بعدی چه مشخصههایی دارد؟ چه کسانی آنها را در دست خواهند گرفت؟ هواداران شاه با قاطعیت میگفتند خوب مردم که گفتند در ایران. یعنی که شاه را میخواهند. آیا خواستن شاه یعنی خواستن سلطنت؟ رضا پهلوی میگوید هرچه مردم بگویند. اما میدانیم که بدش نمیآید مردم سلطنت را بخواهند. درست است که در کشورهایی مانند سوئد و انگلیس شاه دیگر به صورت سنتی خود کارهای نیست. اما ایران سوئد و انگلیس نیست و هنوز آماده است که دوباره یک دیکتاتوری دیگر در آن برقرار شود. و “مردم هرچه بگویند” که نشد حرف. آن کسانی که بر سرحکومت می نشینند باید تعیین کنند چه حکومتی می خواهد پیاده شود. چه قوانینی در آن حاکم است و ترکیب افراد تشکیل دهندهاش چه کسانی هستند.
کمونیستها هم میگویند مردم خودشان تعیین میکنند. میپرسم شما چه میگوئید. به طور تلویحی میگویند سوسیالیسم. میگویم یعنی کارگران حکومت را در دست بگیرند؟ میگویند الان همهی ایرانیها کارگرند. میگویم نیستند. یکی از آنها میگوید خوب وقتی دولت دست مردم باشد میدانند با سرمایهدارها چه کنند! میگویم لنین هدفش انقلاب سوسیالیستی بود ولی چون کشور آمادگیاش را نداشت انقلاب دموکراتیک را اعلان کرد و از همان زمان گفت که پس از انقلاب دموکراتیک ما به انقلاب سوسیالیسم دست خواهیم زد یعنی در حکومت کارگران ترکیب عمده را خواهند داشت و دیکتاتوری پرولتاریا برقرار خواهد شد. هیچ کدام جوابی نمی دهند. آیا چون سوسیالیسم دهان پرکن است و تداعی میکند کمونیسم را؟ کمونیستهای ایرانی را و کمونیستهای جهان را و عملکردهایشان را که چندان درخشان نبوده است و بیم است از اینکه نکند دفع کند جماعت را؟ و چه بسا مطالعهای در این زمینه صورت نگرفته است؟ آیا تاریخ را نمیدانند؟ هیچ برنامهای در این ۴۰ سال نریختهاند و حالا هم ندارند؟
شعار “جمهوری ایرانی” را که در تمام شهرها مطرح کردند هیچ کس در این آکسیون مطرح نکرد و کلامی از “دموکراسی” نشنیدیم. شعار “جمهوری ایرانی” را در روزهای آخر جنبش سبز نیز مردم فریاد زدند ولی آقای موسوی فرمودند: “جمهوری فقط اسلامی. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر”. البته که صحبت از دموکراسی در غرب به آدم حال تهوع دست میدهد. اما می شود دموکراسیِ خود را داشت. این گونه مفاهیم در مقاطع مختلف و با بینشهای متفاوت یکی نیستند. شاید هواداران شاه نخواستند نظرات خود را بیان کرده باشند که اختلافی بوجود آید و حضورشان در آنجا نفی شود. کمونیستها شعار “جمهوری انسانی” را در دست هایشان داشتند. انسانی یعنی چه؟ هرکس خوانش خاصی از انسانیت دارد. انسانیت با ایدئولوژیهای متفاوت معنای متفاوت دارد. برای یک حزبالله جهاد با کافر انسانی بودنش را معنی میکند. برای هیتلر از بین بردن یهودیان عملی غیر انسانی نبود. یا استالین وقتی این همه انسان را کشت فکر نمی کرد کار انسانی نمیکند. بنابراین “جمهوری انسانی” یک شعار گنگ است. اصولن شعار “جمهوری ایرانی” چرا می بایست از آنِ طرفداران شاه باشد. چرا این گونه برداشت نمی شود که ایرانی یعنی دین در آن دخالت نداشته باشد. یعنی سکولار. ایرانی یعنی اینکه همهی ایرانیها با هر رنگ و نژاد و زبان و مذهب و قوم و ملیت و جنسیت و غیره در آن جای دارند. در آن جای دارند یعنی در حتی بالاترین تصمیم گیریها و این یعنی دموکراتیک. ایرانی یعنی مستقل، و یعنی نباید از هیچ نظر (اقتصادی – سیاسی – ایدئولوژیکی) وابسته به هیچ کشور خارجی باشد. ایرانی یعنی به جای واردات، تولیدات داخلی زنده شود. یعنی به جای اینکه بخواهیم از آمریکا که تحریم ها را قطع کند، خودمان دست هایمان را بالا بزنیم و با این همه معادن و زمین های کشاورزی، همهی نیازهایمان را تولید کنیم. بادگیرهای کویرمان را جایگزین کولرهای آلرژیزای کارخانهای کنیم. قناتهایمان را دوباره نقب زنیم و درختانمان را دوباره برافرازیم. و به جای اینکه مثل رضا پهلوی از ترامپ بخواهیم اقدام کند که شبکههای اجتماعی در ایران از فیلتر در آید – که وی اگر مستقلانه عمل کند باید بداند که جوانان هوشمند ما همواره خود توانستهاند فیلترشکنی کنند – و در این زمینه کمکهایی به آنها برساند. و حتی همه میدانیم که بعد از قطع شبکههای اجتماعی مردم بر روی مقواها می نوشتند “اعتراض سرتاسری” و جلوی خانهها میگذاشتند. در این “جمهوری ایرانی” خدمات اجتماعی نیز که هماکنون در برخی از کشورها وجود دارد و بیشترین آنها را در کشورهای اسکاندیناوی میتوان یافت، میبایست در نظر گرفت. در واقع جمهوری ایرانی میتواند یک جور سوسیال دموکراسی باشد. نترسیم از واژهی سوسیالیسم. سوسیالیسم بخش بهداشت رایگان، تحصیل رایگان، تامین معاش و مسکن معلولین و سالخوردگان و بیکاران و بیخانمانهاست. همانکه در کشورهای غربی اغلب جزء برنامه هست بیاینکه نام سوسیالیست بر خود نهد چرا که دولت در دست کارگران نیست بلکه در دست دولتی دموکرات است که موظف به انجام این امور می باشد.
به هم زدنِ آکسیون و تمرین دموکراسی
در این آکسیون رضایتمندی و هم تنش و اضطراب را در چهره ها می بینیم. هم رضا از آن چه که در ایران می گذرد و هم اینکه این رضایت خیلی راه دارد که به ژوئیسانس برسد یعنی به گفتهی لاکان به دنبال فقدان هنوز کارها داریم و مهمتر از آن، ابهام از اینکه چه آیندهای به دست چه کسانی خواهیم داشت بر اضطراب می افزاید بویژه وقتی یک فرد از نسل پیشین همراه با چند دانشجو که برخی از آنها در سال ۸۸ در مقابل همین آرت گالری ۱۰ شب بست نشستند و فریادشان را با سکوت و درمیان نور شمع به آسمان رساندند که “رأی من کو”، حالا معترضین این آکسیونِ شکوهمند ونکوور در پشتیبانی از جنبش ایران هستند. در آن زمان روزگار رخ دیگری داشت. در اولین تظاهراتِ ونکوور در پشتیبانی از مردم در سال ۸۸ عده ای از کمونیستهای شهر ونکوور به تظاهراتشان حمله بردند تا جلوی آن را بگیرند. در یک کشور دموکراتیک یک دسته میخواست جلوی کار دستهی دیگر را بگیرد، جلوی عدهای از جوانان را که سنشان قد نمیداد با تجربهی نسل قبلی خود آشنا باشند. پس از سالها زندگی در کشوری دموکرات یاد نگرفته بودند که در اینجا هرکس میتواند آکسیون اجتماعی به راه بیاندازد و هیچ کس حق مخالفتِ آن را به معنای برهم زدن آن ندارد. حالا همین کار را همان دانشجویان دارند تکرار میکنند. در آن زمان هردو طرف گمان میکردند حق با آنهاست. حالا هم همینطور است. یعنی هنوز همان تفکر جلوگیری از آزادی نتوانسته است به تمرین دموکراسی بپردازد.
این دانشجویان شعارها در دست خواستند که برروی سکوی برگزاری آکسیون بایستند. این تجاوز به حریم برگزارکنندگان برنامه است. درست این بود که مانند طرفداران شاه با شعارهای خود در میان جمعیت می ایستادند. شعارهایی که در دست داشتند متاسفانه شعارهایی است که هم اکنون عوامل رژیم آن را برای منحرف کردن و بیگانه خواندن جنبش به کار میبرند. و ربطی مستقیم به حرکتها و شعارهای مردم در ایران ندارد. و به همین دلیل است که می توانست چنین برداشتی را به جمع بدهد که این بچهها از عوامل رژیم هستند. لذا چند نفر برخوردی خشونت آمیز با آنها داشتند. حتی یکی دونفر به آنها گویا گفته بودند بچه آخوند و حزب اللهی و از این حرف ها و وضعیت متشج شد. آنها کماکان نمی خواستند جایگاه را رها سازند و سکوی روی پلهها در مقابل آرت گالری در خیابان رابسون تبدیل شد به صحنهی رقابت بین افرادِ مختلف تا شعارهای خود را در معرض نمایش بگذارند. و این امر، چیزی نبود که از چشم خبرنگاران رسانههای کانادائی پوشیده بماند و برخی از آنها انحصاراً این صحنهها را در رسانههای خود گزارش دادند.
اما این دانشجویان وقتی با تعدادی از آنها حرف زدم گفتند که با رژیم مخالفند. موافق اعتراضات هستند اما مسالمت آمیز. هراس داشتند که داعش به ایران حمله کند. ایران سوریه شود. و در شعارهایشان به طور عمده نوک حمله به سوی امپریالیسم (مشخصاً آمریکا) بود که دست از سر ایران بردارند. یکی از آنها میگفت ما وقتی در خارج از کشور امکانش را نداریم نباید تغییر رژیم را بخواهیم. در حالی که کاملاً روشن است که در این آکسیون فقط پشتیانی از شعارهای داخلی مطرح است. کسی نه قصد و نه توان تغییر رژیمِ ایران از خارج را ندارد. دیگری میگفت ۴۰ سال کافی نیست. مردم بازهم باید وقت بدهند تا کارها درست شود. اغلب نمی توانستند ببینند که مردم اگر خود رسیدهاند به این که واژگونیِ کل رژیم را در عرض چند روز در ۸۰ شهر ایران یک زبان صدا کنند، ما چرا باید آلترناتیو دیگری برای آن بگذاریم. یک نفر با اعتقاد به نظراتِ همین دانشجویان در فیس بوک نوشته بود من وظیفه دارم به مردم یاد بدهم که راه خطایی میروند.
به نظرِ من این دانشجویان تحت تأثیر هراسی که دلهایشان انداختهاند تا مانع جنبش شود، همان کاری را دارند میکنند که مخالفان تغییر سیستم از اساس دارند انجام میدهند و حرفهای آنها را میزنند.
نگاهی کنیم به برخی از شعارهای معترضین به آکسیون:
- No Imperialism Intervention
- Working Class Solidarity Worldwide
- Lift Sanction off Iran
- No to Monarchy not Another 1953 Coup
- Go on home Yankee Soldiers
- شعار اول بر مبنای این گفتمان است که گویا حرکتهای اخیر مردم را نه از آنِ خودشان بلکه از خارج هدایت کرده است. بخصوص که این حرکتها در فاصلهی کمی پس از سخنرانی ترامپ در سازمان ملل شروع شد مبنی بر اینکه دولت ایران را دولتی فاسد خوانده بود و گفته بود رژیم ایران باید برود. در این میان افرادی چون مسعود بهنود هم به آمریکا توپیده بود که دست از کشور ما بردارد.
- شعار دوم پشتیبانی از طبقهی کارگر در دنیا را مطرح میکند. این یک شعار سوسیالیستیِ بینالمللی است. و معلوم نیست چرا در این مقطع میبایست این شعار مطرح شود. در عین حال که شعار بسیار خوبی است و من هیچ مخالفتی با آن ندارم. الان اتفاقن کارگران و زحمتکشان کشور ما هستند که این مهم را عملی ساختهاند و حرف آخر را زدهاند. یعنی که ما باید برویم و مارکس را نبش قبر کنیم که بخشی از تئوری او الان دارد در کشور ما پیاده میشود. اما چرا در این مقطع از کارگران کشور خود ما دفاع نمیکنند. آیا برای اینست که این کارگران زدهاند به خال و آن منبع اصلی فلاکت و استثمار و استحمار و استحقارشان را زیر سئوال بردهاند و چرا که تصور میکنند ممکن است به همین دلیل داعشوارد شود و یا کشور ما سوریه شود؟ زحمتکشان ما، مردم ما، تا کی باید ذلت را تحمل کنند از ترس اینکه داعش وارد شود. آن کارگری که شعار مرگ بر دیکتاتوری را میدهد و میگوید “سید علی حیا کن مملکت رو رها کن”، یعنی از این دستگاه اختاپوسیِ دینی نظامی رژیم ککش هم نگزیده، حالا چگونه از ورود داعش خواهد ترسید. یک عمر داعشِ جمهوری اسلامی خود سبب ایجاد انواع داعشها در منطقه شده و خود او بخشی از دالی بوده است بر مسائلی که در سوریه اتفاق افتاده است. او خوب بلد است چگونه با هرنوعی از داعش تا کند.
- شعار سوم در تناقض کامل است با شعار اول. اگر ما نمیخواهیم امپریالیسم در کشور ما دخالت کند چگونه است که تضرع میکنیم جون عمهات بیا و تحریم ها را بشکن؟ امپریالیسم اتفاقن در صورت شکست تحریم است که آوانس میگیرد. کشور را از استقلال در میآورد و به خود وابسته می کند. اگر دلمان برای کشورمان سوخته است اتفاقن الان زمان آن رسیده که برنامه بریزیم و تولیدات شکست خوردهی داخلی را نجات بدهیم نه که کاسهی گدایی به سوی این کشور و آن کشور دراز کنیم که بیائید از ما نفت بخرید و از سوزن تا شورت ما را در قبالش وارد کنید.
- شعار چهارم هم باز این معنا را میدهد که جنبش فعلی کارِ اجنبی است و هم صدا میشود با همهی کسانی در رژیم که این ترجیع بند را قرقره میکنند. اما قبل از اینکه این قرقره کردنهای بیوقفه آن ها را خفه کند، از رستاخیزِ تاریخیِ کارگران و مردم ما نفنسشان بریده خواهد شد.
کشاکش برای نشان دادنِ شعارها بر روی سکوی برگزارکنندهی این آکسیون و حتی اینکه بخواهند تریبون را از دست بگیرند و حرف خود را بزنند وضعیتی متشنج بوجود میآورد که در عکسها کاملن نمایان است. مژده شهریاری وکیل پیامی کوتاه از پشت میکروفن داد که اینها عوامل رژیم نیستند خشونت به خرج ندهید. اما تنش همچنان موجود بود. پلیس سرو کلهاش پیدا میشود و در میان بلبشوی تصرف سکو، جلیقههای زردرنگ به انواع و اقسام صداها صدای بیصدای یک آقابالاسر را نیز که ما را جمع و جور کند میافزاید. آقائی در این میان که صبرش بی نهایت طاق شده است می آید پشت میکروفون و میگوید برای من مهم نیست چه کسی می خواهد این رژیم را ببرد. فقط ببرد. یکی از عکس ها او را نشان میدهد.
اما البته که برای ما مهم است. و میدانیم که هیچکس جز مردم ایران این مهم را نمیتوانند انجام دهند برای به ثمر رساندن دموکراسی برای همه. خودشان راه هایش را مییابند. رهبری میکنند. و حتی شیوههای درست حکومت را در بستر خیزشهای عقابگون خود مییابند و هرگونه داعشی را از سر راه خود برخواهند داشت. آنها در زندگی با داعشِ داخلی آبدیده شدهاند.
قطار بر ریل زندگی
این گام های راسخ مردمم
این عزم بی برگشتِ وطنم
این نفسهای آتشینِ سوزانِ طوفانِ عقابهای سرزمینم
پنجرهها را باز، قطارها را بر روی ریلِ زندگی هموار
و کوچهها را برای ارگاسم آن زندگی که ناکسان منع کرده بودند
گل باران میکند
مهین میلانی
۳۱ دسامبر ۲۰۱۷
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهین میلانی: روزنامهنگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس، گرافیست و فارغالتحصیل روزنامهنگاری و جامعهشناسی از تهران و پاریس است. در ایران با روزنامههای آدینه و دنیای سخن، جامعهی سالم، ادبیات اقلیت، شرق، و…فعالیت داشته است. در فرانسه با روزنامههای فرانسوار و لوپوان. در کانادا با نشریات لووار، جرجیا استریت، کامان گرانت، نورت شور، میراکل، شهروند بیسی، رادیو زمانه و بسیاری نشریات دیگر.
کتاب “کنسرت در پایان زمستان” از اسماعیل کاداره نویسندهای که بعد در سال ۲۰۰۵ برندهی ادبی “من بوکر پرایز” شد را از زبان فرانسه به فارسی در ایران ترجمه کرد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند. صدها مقاله، گزارش، نقد ادبی و ترجمه به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه به چاپ رسانده است. با مجامع ادبی کانادایی و ایرانی در کانادا فعالیت های زیاد داشته و بارها برای داستان خوانی و شعر خوانی توسط آنها دعوت شده است. در سال ۲۰۰۴ به عنوان مدیر هنری فستیوال قصه خوانی ونکوور استخدام شد و چندین سال در فستیوالهای فیلم و جاز این شهر سمتهایی در بخش مطبوعات داشته است. در اولین فستیوال فیلم به زبان فارسی در ونکوور به عنوان یکی از قضات در داوری فیلمها شرکت داشت.
مهین میلانی کتاب “تهران کوه کمر شکن ” را در سال ۲۰۰۵ آغاز به نگارش کرد. نگارش آن متوقف شد تا سال ۲۰۰۹ و در سال ۲۰۱۰ اولین بار به چاپ رسید. این کتاب از طریق آن لاین به فروش میرود. به تازگی نشر زریاب افغانستان کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” را منتشر ساخته است. مهین میلانی هم اکنون چندین مجموعهی داستان کوتاه، شعر و رمان در دست انتشار دارد.
عکاسی و گرافیک دو رشته ایست که بخشی از تحصیلات و فعالیت های حرفه ای مهین میلانی را به خود مشغول داشته و با نشریات گوناگون به عنوان طراح گرافیست و دیجیتال آرتیست و عکاس همکاری داشته است.
http://milanimahin.blogspot.ca/
http://vancouverbidar.blogspot.ca/
[email protected]