یادداشتی برای داستان کوتاه من هر شب به تو خیانت میکنم
خاورمیانه در طول تاریخ محل تاخت و تاز ایدوئولوژیهای رهاساز از پیچیدگیهای هستی شناسیست. دست در هر نقطه از آن بگذاریم خواهیم دید که سرشار از آیینها، باورهاست که چه همراه ادیان رایج در این منطقه رشد کردهاند و چه در مبارزه با آن باورها. آنچه اکنون قابل بحث است مواردی است پریماتیو که دلایل بسیاری برای خشونت سازی و تولید انبوه آن شده است. در یادداشتی که برای داستان کوتاه خانه اجارهای ماریا تبریزپور نوشتم، اشاره کرده بودم که خاورمیانه جای سختی برای نویسندههاست. خاورمیانه سرشاری کلمات و جملههاست. به فرض کتیبههایی که باستانشناسان از دل زمین بیرون میکشند اغلب به بیش از دو زبان نوشتهی یکسانی را ثبت کردهاند. رایج بودن چند زبان مختلف و … از خودم میپرسم چگونه میشود در این نقطه از جغرافیا (خاورمیانه) با وجود این همه تنوع زبان چرا دستاوردها در حوزهی زبان کم به نظر میرسد؟ فارغ از مطالعات و پژوهشها، این همه اتفاق زبانی اما چرا صنعت داستاننویسی بیتأثیر؟ چرا هنوز داستان نوشتن و نویسنده شدن انقدر سخت است؟ به خاطر چهرهی نویسندهی این داستان در کشورشان، خیلی زود در سایتها مورد بازنشر و نقدهای ویژه قرار گرفت. داستانی در خاورمیانه موفق است که موجی را از هر نوعی برانگیزد چرا که به نظر من خاورمیانه فراوانی جملات است با گوشهای کم. خشونت عجیبی در داستان وجود دارد. عجیب از این نظر که چگونه دنیای زنانه تاب حمل چنین خشونتی را بر دوش ذهنش دارد. مثلن این خط از داستان: «باز خشم از من زد بالا و زل زدم در چشمانت که بالای سر همهی ما ایستاده بودند و وحشی شدم و شروع کردم و ادامه دادم. کاش من مرد بودم و به تو تجاوز میکردم. کاش انتقامم از تو را، ازتن کبودم نمیگرفتم. ادامه دادیم. مردها را بر تنم میکشیدم. پوست گرم، عرق، تن، نیازم بود.» البته مخاطب با خواندن بقیهی خطها بیشتر با خشونت مورد نظرم آشنا خواهد شد. شدیدترین برخوردی که در دنیای زن خاورمیانهای برای ابراز خشم به جنس مرد اعمال میشود. خیانت. این نوشته برای بحث در مورد اخلاقیات نیست. بیشتر بیان تأثیر خاورمیانه، این جغرافیای سرشار از جمله در داستانهایمان است. داستان کوتاه من هر شب به تو خیانت میکنم اما جز خشونتی که در خود دارد شاعرانگی دوست داشتنی هم دارد. «شروع شد. و نوشیدم و نوشیدم و سرکشیدم. ساعتها. بوی الکل از بدنم ساطع میشد. چشمانم همه جا را لیوان لیوان الکل میکرد. من باید میتوانستم. نیازم به فراموشی را همین پر میکرد» این داستان همنهشتی از خشونت و زیبایی شعر را در خود جمع دارد. اما چرا این انتقام که با اشد درجهی احساسی همراه است در شب اتفاق میافتد؟ ناگزیر میشوم نیمنگاهی نشانه شناسانه به داستان داشته باشم. آیا نویسنده از بیان شب برای بستر اتفاق به دنبال ایجاد ارتباط با معانی همچون ظلم، استبداد، جهالت وخفقان است؟ اما چه لزومی دارد برای استفادهی نمادین از کلمات وقتی اثر در کشوری منتشر میشود که دلیلی برای پنهان شدن پشت نمادها وجود ندارد و امر منتشر کردن نوشته بری از قواعد موجود در خاورمیانه است. خواسته یا ناخواسته نماد گرایی در نویسندهی خاورمیانهای جا خوش کرده است. اما اگر یونگ وار به نماد نگاه کنیم بحث جان بیشتری خواهد گرفت.
«یونگ با توجه به رویکرد روان کاوانهاش نمادها را به دو بخش طبیعی و فرهنگی تقسیم میکند، در دیدگاه او،
نمادهای طبیعی از محتویات ناخودآگاه روان سرچشمه میگیرند، بنابراین معرف گونههای
فراوانی از نمایههای کهن الگوهای بنیادین میباشند و در بسیاری موارد میتوان این
نمادها را به وسیلهی انگارهها و نمایههایی که در قدیمیترین شواهد تاریخی و
بدوی وجود دارند تا ریشههای کهن الگوهایشان ردیابی کرد، اما نمادهای فرهنگی برای
توضیح حقایق جاودانگی به کار گرفته میشوند و هنوز همچنان در بسیاری از ادیان کاربرد
دارند، آنها تحولات زیادی کردهاند و فرایند تحولشان کم و بیش وارد خودآگاه
شده است و بدین سان به صورت نمایههای جمعی مورد پذیرش جوامع متمدن درآمدهاند،
البته این نمادهای فرهنگی بخش بزرگی از ماهیت فوق طبیعی و جادویی خود را حفظ کردهاند
و میتوانند موجب واکنشهای عاطفی بسیار شدیدی در پارهای افراد گردند »(علی رضا نوری- دگردیسی نمادها)
با توجه به ارزش نمادین شب در روایت، این عنصر به تنهایی شعر هم هست. یا حداقل قابلیت شعر آلود کردن بسیاری جملات را دارد. شب در فرهنگ خاورمیانهای از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. چه از باب دینی و چه از باب آیینی. اما اغلب، شب خیلی عزیز است. البته همیشه از خودم پرسیدهام که با چه اتفاقی حس منفی شب، آن ترس ژنتیکی از دیده نشدههای شب که همیشه با ترس همراه بودهاند در این مراودات اجتماعی رنگ میبازند؟ به هر حال خیانت در شب امکانش بیشتر است و شعرگونهتر و رواییتر.
خاورمیانه از نظر اقلیمی جای گرمی هست و این روزها گرمتر هم میشود. نوعی خشونت در اینجا وجود دارد که ریشهاش در آب و هواست. پوشش زنان خاورمیانه تأثیر جالبی بر روان به جای میگذارد. بحث بر سر پوشش و طرفداری از چه نوع پوششی نیست. هدفم بیان تأثیر این پوشش بر روی استفاده کنندههایش است. نتیجه میشود این که وقتی از صبح برای قصدی، چه کار روزانه، خرید روزانه و… از خانه خارج میشود، در معرض تعامل با هوای گرم وارد چالش درونی میشود. شکایت از هوای گرم و مخلفاتی که با خودش به همراه دارد. تعامل اولیه با محیط که همیشه راهی برای تحمل کردن را در ذهن تداعی میکند اما نمیتواند عملی کند، یعنی میتواند کمی شرایط را بهبود داد تا قابل تحملتر باشد اما این تغییر برایش حکم سنگین در پی خواهد داشت و این فشار جالب که از تعامل با اقلیم میرسد به تعامل با سیستم اجتماعی. زنان خاورمیانهای پاییز را شاید بیشتر از تابستان دوست دارند چون عرق نمیکنند حتی شاید بیشتر در تابستان از عشقشان جدا میشوند و در پاییز و زمستان عاشق میشوند. (این نظر من است و دلیلی برای راست بودنش فعلن ندارم) کاری به باقی ریشههای ایجاد خشم ندارم اما خیانت به تو در شب، که، تو روزی برایم عزیز بودی و شب هم عزیز و دیگر نیست با تمام وجود این دو عزیز را صلاخی کردن به قلم نویسنده تراژدی عجیبی در من به پا میکند. از دست دادن دو عزیز. اما خب دنیای داستان سرشار است از چنین از دستدادنهایی. معاشقهی روایت شده در داستان تصویر شخم زدن زمین را تداعی میکرد. مردانی که همه میخواستند حتی با دریدن، مالک بخشی از شخصیت داستان باشند. رابطهی ظریفی بین اسطورهی اسکاندیناوی، گفیون و داستان من هر شب به تو خیانت میکنم وجود دارد. گفیون، یکی از قدیمیترین الهههای گیاهان و باروری در اساطیر اسکاندیناوی بود. در یکی از روزها گفیون خود را به شکل پیرزنی درآورد و از گیلفی، پادشاه سوئد زمینی را درخواست کرد. پادشاه به او وعده داد اگر توانست هر مقدار زمین را در عرض یک روز و یک شب شخم بزند، آن زمین مال اوست. گفیون با استفاده از چهار پسرش که به صورت چهار گاو نر در آمده بودند زمینها را شخم زده و او با این کار دریاچههای بسیاری را نیز در سرزمین سوئد ایجاد کرد. شخصیت داستان با مردان موجود در نوشتهها با شهوت مالک شدن شخم زده میشود اما در نهایت تیر خلاص را راوی در انتهای داستان شلیک میکند. «هیچ چیز یادم نمیآید از دیشب. جز چنگ ناخن حسرت و رگهای پاره شدهی چشمانم از فرط گریه و زاری، جز چشمان تو که با من از در آمدند تو و کنارم آرام گرفتند و بغلشان کردم. جز حسرت خیانت. باز به تو نگاه کردم. پیراهنت را که در آخرین شب شهوت خانگیات از کمدت برداشته بودم، تنم بود. پیراهنت به تو خیانت کرد تمام دیشب.
«من هر شب به تو خیانت میکنم.» به جز یک مرد که در خاطر او مانده است هیچ نرینهای نتوانسته فتحش کند. نویسنده با پایان داستان خیالم را آسوده کرد. نه شبش را قربانی کرده بود و نه اویش را. همه چیز سرجایش باقی مانده بود اما شاعرانه. مثل چشمهای او در این خط از داستان: «پلههای راهرو را رفتیم بالا. پلههایی که زمانی، نه خیلی قدیم، چشمهای تو در آن جا ماند. و من هر روز سلامشان میکنم و بدرقهام میکنند و عصرها چشمهای چشم انتظار، خستگیام را از همان شروع قدم در راه پله، میگیرند.» نفرت شدیدی از مردها در متن وجود دارد که بیپروا روایت شده است: «مرد را صدا کردم. رویش را برگرداند. ناگهان فاحشه شدم.» واقعیت این است که میتوانم این نفرت را لمس کنم. در خاورمیانه به جای تربیت مرد در حوزههای مختلف، زن را محدودتر کردهاند و این خود یکی از ریشههای خشم خاورمیانهای در حوزهی جنسیتی است. قبل از هرگونه ارتباطی بین زن و مرد این خشم وجود دارد و در آن سو مردان خاورمیانهای تا آنجا پیش میروند که با لبخند بتوانند سر هم بِبُرند. این داستان نمادهای خوبی برای مطالعات جامعهشناختی در خود دارد و این را مدیون داستان نیستم بلکه خاورمیانهای بودن نویسنده است که مرا درگیر بحث میکند. از داستانهایی است که اگر نویسندهاش یک هلندی بود چنین نگران شب و اویش نمیشدم. به شدت خاورمیانهایست.
«یونگ انکشاف عنصر مادینه را در چهار مرحله میداند: نخستین مرحله میتواند بهوسیله حوّا که روابطی کاملاً ًغریزی و زیستی داشت نمادین شود. دومین مرحله را در هلِن فاست مشاهده کرد: او گر چه شخصیتی افسانهای و زیبا داشت اما عناصری جنسی همچنان مشخصهاش بودند. سومین مرحله میتواند بهوسیلهی مریم باکره نشان داده شود. مرحلهای که در آن عشق خود را تا به مقام پارسایی روح بالا میبرد. چهارمین مرحله خرد است که حتی از پارسایی و خلوص که بهوسیلهی سرود سولامیت، سرآمد سرودهای نمادین شده نیز، فراتر میرود.
عنصر مادینه هنگامی نقش مثبت میگیرد که مرد به گونهی جدی به احساسات، خلق و خو، خواهشها و نمایههایی که از آن تراوش میکند توجه کند، و به آنها شکل بدهد و نکتهی اساسی در اینجا این است که آن را مطلقاً واقعی بنگریم و احترام بیش از حد به عنصر مادینه به منزلهی تمثیل مذهبی، خطراز دست دادن جنبههای فردی را دارد و اگر آن را به مانند موجودی منحصرأ شخصی تلقی کنیم خطر فرافکنی به وجود خواهد آمد و بسیار مشکلآفرین خواهد شد، چرا که یا مرد را قربانی تمایلات جنسی خود میکند و یا ناگزیر به بند یک زن واقعی میکشاند. در این مرحله، تنها تصمیم دردآور اما سخت آسان، جدی گرفتن تخیلات و احساسات است که میتواند از رکود کامل فرایند فردیت جلوگیری کند، زیرا تنها در این صورت است که مرد میتواند به معنای این تمثیل به مانند واقعیتی درونی دست یابد و به لطف همین مسئله، عنصر مادینه همان میشود که در اصل بود، یعنی «زن در درون مرد» که پیامهای اصلی «خود» را منتقل میکند.»
اما نمیدانم چرا دوست دارم این برداشت را داشته باشم که در داستان، مردی درون زن بود با تمام داشتههای مردانه از بابت اجتماعی و فردی-جنسیتی که بسیار سخت از مورد خیانت واقع شدن در هراس بود. مردی تنها که نمیدانم از کجا آمده به داستان اما آمده است. در خاورمیانه آمدن مرد به یکباره به جایی (هر جایی) دلیل نمیخواهد حتی برای رفتنشان. تاوان را زنان خواهند داد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سعید منافی، متولد ۱۳۵۸ شهرستان خوی، نویسندهی رمان پیرمرگ که در سال ۲۰۱۳ توسط نشر ناکجا منتشر شد.