یک مؤلف، مخاطب تمامی آثارش است
در گفت و گو با ایمان صفری زراسوند:
ایمان صفری زراسوند؛ شاعر شهرکردی مقیم ایران است که در کارنامه وی دو دفتر شعر سپید به چشم میخورد. وی نخستین مجموعه شعرش را با نام مونتانا (اکتبر ۲۰۱۴) توسط موسسه انتشاراتی بوتیمار به بازار کتاب عرضه کرد که این کتاب برندهی جایزهی ملی فراسپید شد. دومین مجموعه شعر ایمان صفری با نام دچار (دسامبر ۲۰۱۷) توسط موسسه انتشاراتی مروارید منتشر شد. بارزترین مولفهی شعرهای این شاعر جوان ایرانی؛ عشق، انسان و آزادی ست.
وی در مقدمهی کتاب دچار آورده است :
میمیری \ زنده میشوی \ میمیری \ زنده میشوی \ میمیری \ زنده میشوی \ میمیری… \ از یک جایی به بعد اما \
نه میمیری نه زنده میشوی \ تو \ دچار شدهای.
همچنان که در مقدمه کتاب مونتانا آورده است :
زندگی سیگاری است \ که دیگران \ دود میکنند و ما سرفه میکنیم.
او کتاب نخستش را به علیشاه مولوی شاعر و روشنفکر محبوب ایرانی تقدیم کرده است. سطرهای پیشرو گفتگویی ست که با ایشان انجام دادهام.
«ف. ن.»
گفتوگوگر: فریده نقش
در حوزهی شعر سپید ایران ژانر سهل و ممتنع نزدیک به دو دهه است که رواج پیدا کرده است شما به عنوان شاعری که در این ژانر فعالیت میکنید در این دو مجموعه چقدر توانستهاید به آرمانهای ادبیتان پایبند باشید؟
ببخشید متوجه پرسشتان نمیشوم. اینگونه نیست که کسی که سهل و ممتنع نویس است سهم اندیشه و فرم را در شعر ادا نمیکند. اما نوع زبان و دریافت شهودی مشترک، این سوءتفاهم را به وجود میآورد. بهترین شعرهای پارسی آن دسته از شعرهایی هستند که بی پیرایه و ساده بیان شدهاند. بعد هم ساده نویسی برای اکنون نیست بلکه برمیگردد به بیژن جلالی البته در حوزهی شعر سپید.
بگذارید پاسختان را با جملهای از بودلر بدهم : بودلر در فانفارلو میگوید: مردم زندگی میکنند برای آنکه زندگی کنند و ما افسوس زندگی میکنیم برای دانستن، روان خود را میکاویم چون دیوانگانی که میکوشند تا دیوانگی خود را دریابند و هرچه در این مقصود پای میفشارند جنون آنان بیشتر میشود!
واقعیت امر این است که من نمینویسم که یک چیزی نوشته باشم، من مجبور به نوشتن هستم. مطمین باشید اگر راه دیگری وجود میداشت آن را بر میگزیدم. آن هم در برههای که آرمانگرایی به سر آمده و بشر تنها به نیازهای غریزیاش میاندیشد. متاسفانه فضای مجازی، کالایی شدن فرهنگ و فقر دانش فرهنگی موجب گشتهاست ناشران حساسیتهای سالهای قبل را نداشته باشند و اقدام به چاپ آثار بیکیفیت کنند. اما من معتقدم یک مؤلف باید اینگونه بیندیشد که مخاطب تمامی آثارش خودش میباشد. در این صورت است که شاعر میتواند هم به آرمانهایش متعهد بماند و هم چیزی به غنای ادبیات بیفزاید. در نهایت باید بگویم ما بی خانمانها در نوشتن خانه میکنیم.
به نظر شما فضای شعر امروز ایران چقدر به دیدگاههای نیما نزدیک است؟
به نظرم نخست باید ببینیم چه چیزی موجب شد که نام نیما بر سر زبانها بیفتد. نیما نه تنها غل و زنجیر را از دست و پای زبان پارسی باز کرد بلکه دیدگاه شاعران ایرانی را به شعر ودر مقیاسی کلانتر دیدگاه ایرانیها را به زندگی تغییر داد و این تغییرات هم زمان با اتفاقات تاریخیای رخ داد که به دلیل وجود همین همزمانی تغییرات فرهنگی تاریخی حتا میتوان گفت ادبیات نمونهی یک فرم ایدیولوژیک میباشد. از سویی شما واژگانی را که نیما استفاده کردهاست با واژگان شاعران پیش از نیما مقایسه کنید ببینید تفاوت تا کجاست.البته همواره یکی از حسرتهای بزرگ من تندرکیا بودهاست. ای کاش کنشگران ادبی در تمام این سالها بیشتر به وی و شعرهایش میپرداختند.
اما در پاسخ به پرسشتان میگویم خیلی کم. شما اگر نگاه کوتاهی به آثار موجود بیندازید به عمق فاجعه پی خواهید برد.متاسفانه در سالهای اخیر حاشیه بر متن ارجحیت پیدا کردهاست. موتیف و مهمتر از همه زبان همه کتابها یکی ست که پیش از این کسانی مانند دریدا و دیگر اندیشمندان عصر لیوتار هشدار داده بودند. والتر لیپمن میگوید وقتی ما همه یک نوع میاندیشیم هچ یک ازما نمیاندیشد البته این همانند سازی تنها شامل ادبیات کشور ما نمیشود.
همچنانکه شما میتوانید در دیگر جبهههای زندگی این فاجعه را ببینید خاصه در جوامع جهان سوم.
یعنی به گمان شما این همانند سازی عمدی است؟!
بله، اگر بخواهم جامعه شناختی تر به این موضوع بپردازم این همانند سازی با صنعت مد خاصه شلوار جین به جهان دیکته شد. زمانی مهران مدیری سریالی ساخت به نام نقطه چین یا پاورچین، متاسفانه خاطرم نیست. که دکور آن برنامه محصولات سامسونگ بود، در همان موقع اگر شما در دور افتاده ترین روستاهای ایران هم میرفتید با چنین دکوری روبرو میشدید. بحث زبان و اندیشه که بسیار کلان و مهمتر میباشد. اما اگر بخواهیم به شعر برگردیم به عبارت روشن تر به تعبیر بودریار ما در همانندسازی با نشانههایی از واقعیت روبرو هستیم نه خود واقعیت. اینکه برخی میگویند در شعر سهل و ممتنع شاعران سهم واقع گرایی را در شعر ادا میکنند برای خود من هم که در این ژانر مینویسم کمی تامل برانگیز است البته نه به این معنی که این دیدگاه را رد میکنم. بلکه این توصیف شامل اندک شاعرانی میشود که در این ژانر شاعرانه قلم میزنند نه آن بیشماران. آدورنو معتقد بود صنعت فرهنگ میکوشد توسط موسیقی به خاطر ماهیت احساسیاش انسانها را همسان سازی کند که من گمان میکنم این دیدگاه در شعر و سینما هم آشکارا دیده میشود.
به طور کلی وضعیت شعر را در رویارویی با سیاست در سراسر جهان چگونه میبینید؟
خب همانطور که زندگی جریان دارد شعر هم جریان دارد، ما زور خودمان را میزنیم آنها نیز زور خودشان را اما باید پذیرفت که آنها قوی تر هستند به خاطر اینکه رسانهها و جامعه عام به سبب همان فقر دانش فرهنگی آنها را همراهی میکنند. متاسفانه نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان ما با کمرنگ شدن آرمانها در شعر و تولید روز افزون آثار مصرفی روبرو هستیم.
آثاری که خلق نمیشوند بلکه تولید میشوند. تحقیر جامعه آرمانگرا در تمام جهان به شکلهای مختلفی صورت میپذیرد. حتا انتخاب باب دیلن به عنوان برندهی جایزهی ادبی نوبل که اتفاقن موزیسین خوبی ست و در میان روشنفکرهای سراسر جهان طرفداران بسیاری دارد یک نوع دهن کجی به آرمانگراها بود. چرا اعضای آکادمی نوبل آدونیس و موراکامی را نادیده میگیرند؟
شما در صفحهی اینستاگرامتان زیاد به موسیقی میپردازید. انگیزه خاصی دارید؟!
من در تعاملم با مردم به ندرت میدیدم کسی درباره فرهنگ، عشق، انسان حرف بزند. مردم یا از پول حرف میزنند یا سرشار از کینه هستند. هیچکس را به معنای واقعی شاد نمیبینم. کسی دوست ندارد از عشق حرف بزند از زندگی زیر یک سقف، با کسی که دوستش دارد و بچه دار شود. تصور کنید کودکی که میوهی یک عشق است چه انرژای میتواند خلق کند.
در این مواقع بحرانی ست که شعر و موسقی کمک بسیار زیادی به بهبود وضعیت میکنند.
در ادبیات ما شعرهای شاملو و فروغ زبانی عاشقانه دارند. کمتر شعری از این دو تن میخوانید که دچار تحولات عاطفی نشوید. اما پس از انقلاب این زبان عاشقانه تحریف شد. در واقع عشق تحریف شد کما اینکه زبان پارسی همواره پاکیزگی خودش را حفظ کرده است. حرمت زندگی و مرگ هم حتا از میان رفته است. برای حرفهایم سند دارم. جوانانی که گرسنه اند، بیکارند، امیدی به آینده ندارند اما بلند میشوند میروند در خیابان اعتراض میکنند که تتلو به کشور برگردد. خب این نامش اگر نکبت نیست پس چیست؟ من به وضوح دیده ام که مردم ما نمیدانند چه در سرشان میگذرد. باید با آنها گفتگو کرد با زبان خودشان نه با زبان کسانی که به آنها آرمانشهرها را وعده داده اند. شاید برخی بگویند مردم ما مطالبه گر نیستند، درست، اما مردم ما حتا پرسشگر هم نیستند. نه حتا از دیگران بلکه از خودشان. پیش نیاز مطالبه گری پرسشگری ست
اما موسیقی ای که امروزه تولید میشود به نوعی تجاوز به روح و روان است. به خصوص موسیقی وطنی. موسیقی سنتی که سالهاست درجا میزند از سویی موسیقی پاپ هم چیزی برای گفتن ندارد.
اندک موزیسینهای ایرانی هستند که تجاری کار نمیکنند. از سویی بد ندیدم تجربه و حس و حالی را که خودم با موسیقی داشتم و دارم با مخاطبانم شریک شوم. من باور دارم با معرفی موسیقی پاک به جامعه از شدت ناهنجاریها و بی اخلاقیها در جامعه کاسته میشود.
تحولات اخیر جهان و تاثیرات آن را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ادبیات میتواند فرهنگ را از این هرج و مرج کنونی جهان نجات دهد؟
خب به نظرم این یک پرسش کلی ست اما در پاسخ باید بگویم امیدوارم. همه چیز به نهادهای مدنی بستگی دارد در کشور من که ناامید کننده است. از این جهت که جامعه مدنی در کشور من اساسن وجود خارجی ندارد. جامعهی روشنفکری ما همچنان آشفته حال است. نیما در مورد روشنفکران ایرانی گفته است این اغتشاش و پریشانی خیال که به جنون رسیده است قیافه معرفت و کمال ماست!!!. پس میبینید ما نزدیک به یکصد سال است درجا میزنیم.اما در دیگر کشورها مخصوصن اروپاییها خبرها خوشحال کننده است. در اروپا نهادهای مدنی قدرتمندی وجود دارد که به راحتی میتوانند دولتها را کنترل کنند و در تصمیمات کلان مملکتی دخل و تصرف کنند.در اعتراضات جلیقه زردها وقتی ژولیت بینوش را در پیشانی جمعیت معترضین فرانسوی دیدم پاسخ خیلی از پرسشهای بنیادی ام را یافتم. فکر میکنم دارم به حاشیه میروم. ببینید ادبیات حاکم بر جهان ادبیات معمولی ست و ادبیات فاخر به انزوا کشیده شده است.
به باور من برای سرشاخ شدن با هرج و مرج کنونی میبایست ادبیاتی خلق شود که هم نخبه گرا باشد هم توده پسند. آن وقت ما میتوانیم امیدوار باشیم که میتوانیم شاهد تربیت آگاهی مخاطب و تغییر ذایقهی متافیزیکی مخاطب باشیم.
فضای نقد ادبی را در ایران چگونه میبینید؟
نقد پدیده ای مدرن است. به واسطه نقد خیلی از معضلات مربوط به هنر خود به خود محو میشوند
اما نقد در ایران مانند دیگر دستاوردهای مدرنیته است. زمینی است که در آن کلنگ پروژه ای را زده اند اما همچنان بایر مانده است.کلنگ این پروژه بزرگ را دکتر براهنی زد و رفت. اکنون هم هر چیزی که هست محفلی ست. متاسفانه تمامی کنشها سیاسی ست. قواعد حاکم بر ادبیات ایران قواعد بازار است.لایک برابر لایک. واقعیت ما مردمی تعارفی و ریاکار هستیم. شاید با این حرف، خیلیها بر علیه من جبهه بگیرند اما خب واقعیت است و من حاضرم با آغوش باز این واقعیت تلخ را به هموطنانم بگویم.
اما اخیرن نقدهایی از کیوان اصلاح پذیر خوانده ام که متفاوت بود.
برگردیم به شعر، تعریف ایمان صفری از شعر چیست؟
نمی خواهم پاسخ کلیشه ای بدهم. در تعریف و چیستی شعر سخنان زیبایی گفته شده است.اما با احترام به سخنان بزرگان به نظر من شعر هم مانند عشق در تعریف نمیگنجد اما اگر بخواهم آن را توصیف کنم شعر گونه ای ناب و متعالی از اعتراض است. اعتراض به چیزی که نیست. در ملایم ترین شعرها هم میتوان صدای اعتراض شاعر را شنید. اگر بخواهم عینی تر حرف بزنم میتوانیم به شعرهای موج نو، شاعرانی نظیر احمدرضا احمدی و… رجوع کنیم.
لطفا بی تعارف پاسخ دهید مخاطب اصلی یک شاعر چه کسی است؟
خود او
او یا خود او؟
خود او
فلسفی حرف میزنید و من کمی گیج شدهام، اگر میشود کمی بیشتر توضیح دهید؟!
شما هم متن را رها کرده و حاشیه را گرفتهاید، گمان میکنم پاسخ این پرسشتان را در همان ابتدای گفتگو دادهام. مخاطب اصلی شاعر خود شاعر است.
ببینید بخشی از وجود ما تا ابد در تقلاست. و ما با همین وضعیت اسفناک میمیریم و متاسفانه از دست هیچکس کاری ساخته نیست. شعر محض، حاصل همین تقلاهای ابدی ست.
چقدر غمانگیز است…
بله غماگیز است و بدتر اینکه در دنیای به این بزرگی کسی شما را درک نمیکند و تنها میمانی. این تنهایی، نه وجودی ست و نه اگزیستانسیالیسم، بلکه تنهایی ایرانی ست. همانطور که پست مدرن انگلیسی با پست مدرن آلمانی فرق میکند. تنهایی ایرانی هم با تنهایی فرانسوی تفاوت دارد. برای همین است که خروجی شعر این دو سرزمین هم متفاوت است. اینجاست که با توجه به دهکدهی جهانی باید گفت هر کشوری ساختار خودش را دارد. ترجمههای شاملو از شعرهای نرودا، لورکا و بیگل از این دست هستند.
برای همین جامعه خاص و عام ایرانی با آن رابطه برقرار میکنند.
شاملو این اشعار را بازسرایی کرده یا به صورت جامعتر با تعهد به اصل متن درونی و بومی کرده است.
شما آیندهی شعر ایران و جهان را چگونه میبینید؟
واقعیت امر این است که نمیخواهم خودم را فریب دهم. واقعیات موجود کدهایی به من میدهد که بسی نگران کننده است. بحث حمایت جامعه عام از شاعران نجیب و پیشرو نیست، بحث زبان است. رسانههای دنیا زبان هر کشوری را هدف گرفتهاند یا بهتر بگویم با توجه به خورده فرهنگهای هر سرزمینی زبان آن سرزمین را اسیر کردهاند و به ابتذال کشاندهاند. روند رو به رشد تکنولوژی به این معنی ست که شاید شعر در آینده تبدیل به یک خاطره شود به این دلیل که تکنولوژی در خدمت علم است نه هنر، چه برسد به هنرهای مولد. من آیندهی روشنی برای هنر متصور نیستم به دلایلی که گفتم. امروزه شاهد نرم افزارهایی هستیم که قادرند با حرفهایترین عکاسها رقابت کنند.
یکی از معضلات شعر امروز ایران عدم ترجمه آن در جهان است، به نظر شما این مشکل از کجا نشات میگیرد؟
پاسخ روشن است ما روابط دیپلماتیک خوب و استواری با کشورهای پیشرفته و صاحب فرهنگ نداریم. سفارتخانهها در این زمینه کمک شایانی میتوانند بکنند اما نه چنین دغدغه ای در اهالی سفارتخانههاست نه امکانش فراهم است. از طرفی سندیکا و تشکل درست درمانی هم نداریم که در تحقق این رویا کوشا باشد. آن دوستانی هم که در این زمینه فعال هستند به دلیل همان روابط آلوده و دوستانه مانع از معرفی آثار خوب ما به جهان میشوند.و مساله دیگر زبان و مطالعه است. شاعران خوش قریحهی ما از دانش زبان انگلیسی بی بهره اند و از طرفی مطالعه آنها نیز کم است. مسالهی دیگر نظریه ادبی ست که اساس جریان سازی در شعر است. باید دید نظریات ادبی که در سالهای اخیر از غرب به ایران وارد شده و نهایتن به ادبیات ایران سرایت کرده چقدر با فرهنگ این مرز و بوم سنخیت داشته است؟
امکانش هست بیشتر توضیح دهید؟
ببینید هگل میگوید شهر جایی است که در آن مردم به گفتگو مینشینند.در چنین فضایی این اندیشمند آلمانی به چنین مردمی میگوید شهروند. حال من از شما میپرسم آیا مردم ما به این سطح از آگاهی رسیده اند که دربارهی امور روزمره شان بدون جنجال گفتگو کنند؟ آیا در ایران چیزی به نام شهروند وجود دارد؟ بی تعارف همه از وضعیت فرهنگ کنونی مان خبر داریم پس چه لزومی دارد الان شاعر یا متفکر ایرانی نظریه ای را که بر اساس خورده فرهنگ جهانی دیگر طراحی شده به ایران بیاورد و روی آن سالها مانور دهد؟ تازه متن سخنرانی متفکر جهان اول را هم کپی میکنند.مجلات و روزنامهها هم که دست خودشان است.البته دوستان کاری کرده اند که دیگر کسی روزنامه هم نمیخواند.
آیا شما با این موافق هستید که شعر امروز ایران خصوصی شده است؟
من میگویم شعر خصوصی با زبان عمومی و در دسترس. ببینید نه تنها شعر ایران بلکه با توجه به تحولات چند دههی اخیر شعر جهان نیز خصوصی شده است. پیشترها نوع زندگی، نوع خوراک و پوشاک هم تفاوت داشت. مادر خانواده یک چیزی میپخت باقی افراد خانواده هم با کمال میل میخوردند.اما اکنون همه چیز فردی شده است. هر کسی هر گونه که مایل است میخورد مینوشد.
این ویژگی مدرنیته سیال است اما در پس همین مدرنیته سیال شما با یک پدیده بسیار خطرناکی روبرو میشوید که البته به آن پرداختیم. همان همانند سازی. شما امروزه هر کتابی را که ورق میزنید با باقی کتابها فرقی ندارد.زبان، موضوع، محتوا و مهمتر از همه واژگان یکی ست. آدونیس شاعر مشهور سوری سخن جالبی دارد اگر همه سیاستمداران جهان حرف مشترکی میزدند دنیا بهشت میشد اما اگر همه شاعران جهان یک حرف بزنند دنیا جهنم میشود.البته ویژگی ای که بسیار قابل تامل است این است که چیزی که بیشتر از همه در شعر شاعران امروزی به چشم میخورد عشق است، یک نوع دلتنگی عمیق و انگار مادر زادی.
باید پرسید یک جامعه چرا به این شدت احساس اندوه و دلتنگی میکند؟!
خب به نظر شما چرا؟
شاید به خاطر اینکه این جامعه از زمانی که چشم باز کرده است با جنگ، خشونت، ترور، تحریم، تفکیک جنسیتی و به تبع آن تجاوز و بسیاری ناهنجاریهای دیگر روبرو بوده است. پس این شورش عاطفی بی دلیل نیست.
یعنی به نظر شما اینکه شاعر امروزی شاعری اجتماعی و یا حتا سیاسی نیست به همین خاطر است؟
بله. انسان امروزی تکامل یافته است و دریافته که زندگی کوتاه است و ترجیح میدهد از راههای مسالمت آمیز و درونی خواستههای خودش را مطالبه کند. پس شاعر امروزی به نجواهای قلبی اش گوش میسپارد و اعتراضش را در همان ژانر بیان کند که البته نخبه گراست و درک آن برای تودهها کمی مشکل است.به گمان من ما اگر دوست داشتن را یاد بگیریم و روحمان را در این مسیر تربیت کنیم هیچ ایدویولوژی ای نمیتواند در مقابل یک روح جمعی عاشق ایستادگی کند. اینکه ما شاهد این همه کتاب شعر عاشقانه هستیم چه دلیلی جز این میتواند داشته باشد جز اینکه در جهان امروزی انسان نیاز بیشتری به دوست داشتن و دوست داشته شدن دارد؟!
شما اگر به دهههای ۳۰ و ۴۰ نگاه کنید میبینید که جامعه شعری ما چقدر از شعر اجتماعی حمایت میکرد که البته نیازی به مثال زدن نیست. خب در آن زمان یک چیز دیگری نیز بود که امروز نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا کمتر دیده میشود و آن ضرورت یک جامعه منسجم است. نظام سرمایه با شکافهایی که میان اقشار جوامع بشری به وجود آورده یک نوع از هم گسیختگی پیچیده ای را نهادینه کرده است. گفتم متاسفانه این اتفاق خاص جامعه ما نیست و در کشورهای صاحب فرهنگ مانند فرانسه هم دیده میشود.
به عقیدهی خیلیها شعر امروز ایران انحراف پیدا کرده است ! آیا این در حد یک نظریه است یا واقعیت دارد؟ و اگر واقعیت دارد چه باید کرد؟
فکر میکنم تکرار پرسشهای قبلی ست اما جامع تر. از این خیلیها، خیلی شان پست مدرنهای ایرانی هستند. ببینید نخست باید ببینیم معیار چیست و کجاست که حالا نسبت به آن معیار شعر امروز انحراف پیدا کرده است. اگر منظور تعلقات اجتماعی سیاسی ست که من خودم معتقدم شعر گفتن به تنهایی یک کنش اجتماعی یا به قول آنها سیاسی ست. اما اگر مراد از انحراف فقدان آرمان است که این یک فرایند جهانی ست. کافیست شعرهای والاس استیونس را با مثلن لنگستون هیوز مقایسه کنید. شعر زمانی منحرف میشود که تبدیل به شعار شود یا در خدمت ایدیولوژی خاصی قرار بگیرد. بله درست است شعر امروز ایران و جهان خالی از اندیشه، تخیل و خلاقیتهای شاعرانه است برای همین است که در تمامی جهان مردم فریب شاعران پوپولیست را میخورند. در همین ایران شاعران کلاسیک سرایی هستند که عناوین دهن پر کنی روی غزلهایشان گذاشته اند.!!! و با آگاهی از فقر دانش فرهنگی در ایران به راحتی به شعور مردم توهین میکنند البته ناگفته نماند برخی از اینها سینه چاکان بسیاری دارند.
خب حالا من ار شما میپرسم مریم حیدرزاده کجاست؟ یا مدعیان پست مدرنیسم در ایران؟
چقدر به ادبیات خارجی علاقه من هستید؟
داستانها و رمانهای خارجی را میخوانم اما کمتر شعر میخوانم. یکی از دلایل عمده اش این است که ما مترجم خوب نداریم. البته دوستانی هستند که فعایت میکنند اما برای کسی که ترجمههای شاملو را خوانده… بقیه اش را خودتان میدانید. حتا ترجمه بیژن الهی از لورکا قابل مقایسه با ترجمه شاملو نیست. الهی که در جامعه روشنفکری ایران کم طرفدار ندارد.من با زبان پارسی پر میگیرم. تنها زبانی است که میتوانم بی هیچ تردیدی به کسانی که دوستشان دارم از صمیم جان بگویم دوستت دارم. رابطه من با زبان پارسی رابطه مادر و فرزند است.
صحبت از الهی شد، الهی آدم بزرگی بود، نمیخواهید کمی از ایشان بگویید؟
ببینید خودتان میگویید الهی روشنفکر بزرگی بود. که این قضیه بر همه روشن است. اما ببینید الهی با چه کسانی مراوده داشته است؟ در زمان الهی شاعران بزرگ دیگری نیز بودند که کمتر از الهی نبودند.
هوشنگ چالنگی، بهرام اردبیلی، هوشنگ صهبا، پرویز اسلامپور، آریا آریاپور. اینها هر کدام برای خودشان حرفی برای گفتن داشتند که از برآیند این صداهاست که حالا نه جریان شعری بلکه ادبیات واقعی و به دور از ژست پدیدار میشود.
می خواهم بگویم هر یک از اینها مکمل دیگری بوده اند منتها برخی از آنها به شعر شفاهی اعتقاد داشتند برخی ایران را ترک کردند برخی هم به دلیل نزدیکی به تهران که قلب تپنده مدرنیته در آن زمان بود شهرت بیشتری به دست آوردند.
اما اگر بخواهم کلی بگویم جامعه ادبی ما این عزیزان را حیف و میل کرد. به نطرم ما اگر میخواهیم کاری برای ادبیات این سرزمین کرده باشیم میبایست برگردیم و چندباره آثار این عزیزان را بخوانیم.
به باور من جنگ تحمیلی،ناخواسته خیلی چیزها را به ادبیات ایران تحمیل کرد و خیلیها را نیز به حاشیه راند.
شما به عنوان یک شاعر چه تفاوتی میان شاملو با دیگرانی چون الهی و رویایی میبینید؟
بینید این سوال بسیار کلی است و فکر نمیکنم بتوان در چند سطر به آن پرداخت. شعر شاملو شعر تودههاست. البته شما خوب میدانید که مراد من از توده ابتذال نیست اما شعر الهی و رویایی و حتا چالنگی نخبه گراست. این در حالیست که نخبگان و روشنفکران ما هرگز درک درستی از جامعه خویش نداشتهاند و همیشه تعمدی از جامعه عامش فاصله گرفته است البته منظور من روشنفکر حرفهای ادوارد سعید نیست. اما شاملو توانست هم طبقه نخبه و هم تودهها را به شعر خود جذب کند. آنجایی که میگوید من درد مشترکم مرا فریاد کن.
تاکنون به ترجمه شعر اندیشیدهاید؟
گاهی. بدم نمیآید از شاعرانی که دوستشان دارم کتابی ترجمه کنم اما خب ترجمه شعر مستلزم اشراف کامل به زبان مرجع و حتا مهمتر از همه فرهنگ مرجع میباشد.
تا ببینم در آینده چه میشود.
چطور شد که شاعر شدید؟
پرسش خیلی سختی ست. خب من در خانوادهای بزرگ شدم که درآن دو فرهنگ کاملن متفاوت و البته نه تخریب کننده حکمفرما بود. پدرم ایلیاتی ست از طایفهی زراسوند بختیاری که به دانشگاه رفت و دانش آموخته رشته برق قدرت است. مادرم نیز از جامعهی شهری ست و اقتصاد خوانده است.
در میان اینهمه تضاد من رشد کردم. هیچوقت به شغل خاصی نمیاندیشیدم البته برههای خیلی دوست داشتم روزنامه نگار شوم و بعد موزیسین، که امکانش را نداشتم. پس از آن با هوای تازه شاملو همواره خودم را در میانهی رودی خروشان حس میکردهام که هنوز دارد مرا با خود میبرد. به کجا نمیدانم. تنهایی و اندکی ترس را با تمام وجود حس میکنم اما فریادرسی نمیخواهم.
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و در این گفتگو شرکت کردید
من نیز از شما سپاسگزارم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید