UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

اشعاری از سهیلا میرزایی

اشعاری از سهیلا میرزایی

یک شعر از مجموعه‌ی «یک سین جا مانده‌ام»

سهیلا میرزایی

عکس‌ از حسین آریان

یک سینِ جا مانده‌ام!   

بیرون از واژه‌ها پرتاب شده‌ای تمام سین‌ها را

و می‌بخشی به هر چه حروف دیگر است…

من سین پهن شده در بی نهایت الفباء هستم

تنها پشتکاری کم دارم که سین را آشتی دهد بی دندانه‌هایش

من سینم را به هزاران واژه باخته‌ام

                        که تو فوت کردی دندانه‌هایش را

با سینم از دانشگاه‌های دنیا فارغ‌التحصیل می‌شوم

خورده‌ام یک چایی با یک حبه شعر

یک سینِ جا مانده‌ام    جا مانده‌ام    مانده‌ام     جا     ام

               دندانه‌هایم در تمام الفباء گیر کرده‌اند گیر

من از واژه‌های سیاه دنیا سین خودم را انتخاب کرده بودم

                   و از درشت‌ترین حروف « ه » آخر را

حیف نگاهت که روی هم آمد حیف تمام الفباء حیف هی

حیف به سین که جا مانده بود جایی

                                مانده بود جا    ده بود    ده بود    ج

سین گم شده است بی دندانه‌هایش

دندانه‌هایش که دیگر گیر کرده‌اند به تمام الفبای بی سین

تو هم سُر خوردی در سطر اول سین

ساده کن تمام الفباء را به سین

من ساکت مانده‌ام به سین‌هایی گسترده که

                دندانه‌هایش می‌ریزند می‌ریزند می‌ریزند

                             ریزند ریزند

                                    ریز ریز هی…

عکس از حسین آریان

یک شعر از مجموعه‌ی « میچکا غیر قانونی می‌خواند»

زنی شبیه ذوزنقه‌ام

                                 تکثیر و هی تکثیر می‌شوم

گوشه‌ایم      در پنهان‌کاری‌های تو پناه می‌گیرد

گوشه‌ی دیگر      از لاس شبانه باز می‌گردد

گوشه‌ای هم گوشه‌گیری می‌کند

                 هی می‌خواهد بگوید بیهوده‌ام بیهوده‌ای

گوشه‌ی دیگرم قاه قاه می‌خندد

                                 و می‌گوید: بی خیالِ همه

گوشه‌ی دیگر کمی آن طرف‌تر

راست ایستاده است و هی می‌گوید:

                               دیر است زود باش

و من هول هول می‌بلعم

همه چیز را می‌بلعم

گوشه‌هایم که سخت شبیهِ من هستند

همیشه هم گوشه‌های ذوزنقه نیستند

گاهی به مربع می‌مانم

                      و در آن چهارتاق خفه می‌شوم

گوشه‌هایم که به جانِ هم می‌افتند

قی می‌کنم

         و برای ناتوانی‌ام دلم می‌لرزد!

پنج شعر از مجموعه‌ی در دست چاپ «می‌افتم از دست‌ام»

۱

هی ها هو

هی یا هو

هیاهویت هیولایم  شود

دهان هسته تف کند

بپیچم در پیچ

پای پر از راه    راه پر از پا

بچرخد دور خود بپیچد دور

هی ها هو

هی یا هی  یا هو

دکمه‌ی پیراهنت را بپیچان

هوا در گلویت چرخ بخورد

تف کن هوا بپیچد

باشدان آشماده بو گونلر

گویدوز گاشدیز هی ایللر

هارالی سان گونلریم گچیر اوت سوز سوز سوز

حوالی خالی

می‌چرخی که چه

خانه‌ام خیالی شده

خال شده‌ام تک میان دیوارهای برعکس

رعد می‌زند برق‌ام می‌رود همین حوالی

هی کن هیاهو را

هو کن هیولا را

بچرخ میان خیال‌ها  خام

حتا اگر خالی

حتا اگر زبان بچرخد

و هیچ نچربد

بی خیال

ترجمه‌ی سطرهای آذری: این روزها روزهای از سر بازکردنی هستند / هی سال‌ها که گذاشتید و رفتید (فرار کردید) / کجایی هستی / روزهایم می‌گذرند بی سوز (اشاره به سردی ) و بی حرف (اشاره به سکوت)

۲

به هر رنگی نقاشی‌ام کنی

خیانت خواهم کرد

چندش از چشم کبود جنین‌ام

دهان بازی که وا برود

بی‌افتم از شکم       پاره

شاخک‌های سیاه در گلویم گیر  کنند

حق هیچ هق هقی

این جنین در شکم

یک مشت هوا بلعیده است

ای ای ای

هوایم را داشته باشید

ترس‌ام طردم می‌کند

از کشیدن صندلی تا پاهای رها

برای هر دانه کلمه

اسپندی آتش کن

دودش دردانه‌ام کند شاید

از هر جای کلمه بنویسی‌ام

خیانت خواهم کرد

از فرق سر تا پای ران

به سین‌ام نیز

هیلا هیلا

به لایت نیز خیانت می‌کنم

۳

ممنوعه

چه از عرض دهان‌ام رد شوی

چه دایره شوی سیاه که بالا بیاورمت

انکار نمی‌کنم

که واژه‌ها در قلمرو مرگ قدم زده‌اند

سایه‌ای که رویش لیز می‌خورند از گم تا کو

گور تا تو

مخدوش‌ام کرده‌ای

خنده می‌ریزی روی دندان‌های هرز

کرم‌های کر

از روی دست‌ام ننویس ها

ها الف ها زیاد شده‌اند

از رویت می‌برند

با یک نقطه زیر سرم به چشم‌هایت

زل خواهم زد تا کور

رنج هزار قاف در شکم‌های بالا آمده

بادتر کرده است

خواب‌هایی که از دار سیاه  شوند

عابری که چراغ قرمز آتش بزند

انکار نمی‌کنم

شهر بسوزد نیمی از تو پیاده شود روی سطرهای خاک

۴

بن بست

دیواری که تا گلویم تا شده بود

بالا می‌آید

مادرم می‌گفت

پشت پای مسافرم آب بپاشم

                   گفته بودم

هرگز سین‌ام در سنت‌هایش جا نمی‌گیرد

و این پارچ لب پَر

هیچ زمینی را تر نکرد

بپاشم یا نپاشم مشغول‌ام نمی‌کند

روی تیغه‌ای که راه می‌روم

                          بالا می‌آیی

مادرم سر برمی‌گرداند

که دنیا پر از نامرد است

و

                                                                                                                   سین‌ها زیر دست و پا جا مانده‌اند

خندیده بودم

قاه قاه

از دیوارها ریخته بودم

این روزهایم دست پاچه‌اند

دل‌ام روی قناری‌های لال

شرط‌بندی کرده است

شهر در طول و عرض‌اش

خیس می‌نویسد

انتظار تا زیر ران‌ام کشیده می‌شود

پنهان‌تر از شعر عریان شده‌ام

۵

سمج

دیشب

تصویر تو

در حاشیه‌ی فکرهایم        فکر حاشیه شد

تو مدل شده بودی روی این ریل نامربوط

سکوی پارک

جان‌ام را با جزئیات یک اتفاق

طرح می‌زد

در  برش اول

لبخندت در کنارم

از عشق حظ کرده بود

در آخرین برش اما

در تلفظ تای تمام به توافق نمی‌رسیم

برای همین  شاید

حتا هجی واژه‌ها در حنجره‌ام جا نگرفت

که سکوت دیوانه شد

بی‌تاب‌ام بدانم

از این پس خواب‌های چه کسی را به شدت آشفته خواهم کرد

که مدل‌اش شوم

که در تاب و تکانش

غش غش از خنده بیافتم.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: