Advertisement

Select Page

«انسان مدرن و دغدغه‌هایش»

«انسان مدرن و دغدغه‌هایش»

 

نگاهی بر مجموعه‌داستانی «تلخ‌تر از قند» نوشتهٔ «نادیا طریقی»

 

مجموعه‌داستان «تلخ‌تر از قند» مشتمل بر بیست‌ویک داستان کوتاه، به تازگی توسط نشر باران چاپ و به جهان کتاب راه یافته‌است.

عنوان مجموعه‌داستان «تلخ‌تر از قند» را می‌توان از چند منظر معنا کرد. در اولین مواجه با عنوان کتاب، خواننده پارادوکسی از تلخی و شیرینی را در ذهن خود تجربه می‌کند. از سویی دیگر همین عبارت کوتاه چند جمله‌ای می‌تواند کنایه از زندگی و مفهوم آن باشد. معمولاً ما از دور  زندگی‌هایی را می‌بینیم که شاد و بانشاط  به نظر می‌رسند،  اما وقتی به کُنه همان زندگی نزدیک می‌شویم، واقعیت‌های تلخ‌ و گزنده‌ای را مشاهده می‌کنیم. در معنای سوم هم می‌تواند هشداری برای سلامتی انسان قلمداد شود. قندی که با همهٔ شیرینی‌اش برای انسان مضر است و و چه بسا برای برخی در حکم سمی کشنده باشد.

سوژه و ایده‌های انتخاب شده توسط نویسنده در این مجموعه متنوع، بکر و متفاوت از هم‌دیگر هستند.‌ نویسنده بیشتر به زندگی انسان‌ مدرنی اشاره دارد که یکی از دغدغه های اساسی‌شان مهاجرت است. (کسانی که می‌خواهند مهاجرت کنند و یا مهاجرت کرده‌اند.) به نظر من در راستای سوژه‌یابی تجربهٔ زیستی نویسنده بی‌تاثیر نیست. 

 

بیشتر داستان‌ها با زاویه دید اول شخص و به‌شکل توصیفی است  و دیالوگ نقش  کم‌رنگی دارد.

نویسنده داستان‌های مجموعه را در دو حیطه‌ٔ جغرافیایی متفاوت از هم می‌نویسد. از جمله:

۱- داستان‌های مهاجرت که خارج از ایران و عمدتاً در سوئد اتفاق می‌افتند. مثل داستان‌های «عموکریم»، «بوت‌ دارچینی»، «من‌احمق نیستم» و «ایستگاه آخر»

۲- داستان‌هایی که در ایران رخ می‌دهند. مثل داستان‌های «سرباز منفی صفر»، « یا من یا آشغال!»، «به خاطر من بی‌شخصیت»، «بوسهٔ آخر»، «طلاق بائن از دریچهٔ نگاه یک ابروقشنگ»، «روزی که خانم شدم»

۳- دستهٔ سوم از جمله داستان‌هایی است که تواماً در ایران و سوئد بازگو می‌شوند. مثل داستان‌های «گور بابای مردم»، « تقصیر او بود».

لوکیشن‌های انتخابی‌ داستان‌ها متنوع و خارجی  از نظر فیلمنامه‌نویسی هستند که مزیتی بر داستان‌هاست. مثل لوکیشن‌های  زندان، دانشگاه، دبیرستان، پادگان، اداره‌ی گذرنامه، جاده( اردبیل،سرعین)، ایستگاه قطار، خانه‌ی سالمندان و…

در رابطه با این‌که آیا تمام بیست‌ویک داستان مجموعه به‌واقع داستان هستند یا نه؟ بایستی گفت برخی از داستان‌ها در حد خاطره و طرح باقی مانده‌اند و برخی از داستان‌های کوتاه خوب این مجموعه، پتانسیل داستان بلند را دارند که احتمالاً نویسنده خود ترجیح داده،  تا شخصیت‌های داستانی در حد داستان کوتاه خوب، نقش آفرینی کنند. مثل داستان‌های «ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه»، «تقصیر او بود» و « بوسهٔ آخر».

داستان ‌هایی با رگه‌هایی از طنز  در این مجموعه جای دارند؛ مثل داستان «یا من یا آشغال!» و « طلاق بائن از نگاه یک ابروقشنگ» که ماهرانه اعمال شده‌اند. برخی از داستان‌ها نیز با رگه‌هایی از ناتورالیسم روایت می‌شوند. سیاهی، فقر اجتماعی، اقتصادی با پایانی تراژیک. مثل داستان «به‌خاطر خانه».

اکثر داستان‌های، نادیا طریقی تصویری‌اند که برای اقتباس‌های فیلم کوتاه و بلند می‌توان از آنها استفاده کرد. در کل آثار قابل توجه مجموعه عبارتند از:

– داستان «عموکریم» که در قالب نوشتاری نامه است.

– داستان « ایستگاه آخر» که آغاز، میانه و پایان‌بندی قابل توجهی دارد.

– داستان «به خاطر خانه» که پایان تلخ‌ و غافلگیرانه دارد.

– «سرباز منفی صفر»، «گور بابای مردم»، «بیا برقصیم»، «یا من یا آشغال!»

در خاتمه با برش کوتاهی از داستان ایستگاه آخر متن خود را به پایان می‌برم.

«روز ششم به آنیکا گفتم نمی‌توانم. گفتم این‌جا ایستگاه آخر است؛ جایی که من را غمگین می‌کند. گفتم که می‌خواهم بروم و نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. دست‌هایم را میان دست‌هایش گرفت و گفت که می‌فهمد. آن روز بعد از اینکه از دفتر کار مدیر خانه‌ی سالمندان بیرون آمدم، پنلوپه را توی راهرو، نزدیک در خروجی دیدم، در حالی که یکی از پرستارها همراهش بود. چند بار فرار کرده بود و همیشه یک نفر سایه به سایه‌اش راه می‌رفت که مراقبش باشد. او هم از دیدن این وضعیت عصبانی می‌شد و گاهی به پرستارها حمله می‌کرد و آن‌ها را می‌زد. نزدیک شدم. تا من را دید، بلند شد و به واکرش تکیه داد. فکر می‌کرد می‌تواند با من از ساختمان خارج شود. شروع کرد به چاپلوسی. چیزهایی به زبان یونانی می‌گفت که نمی‌فهمیدم. آنیکا گفته بود پنلوپه بیش از ۳۰ سال بود که در سوئد زندگی می‌کرد و پیش‌تر مسلط به زبان سوئدی بوده، اما بعد از ابتلا به فراموشی، فقط می‌توانست به زبان مادری‌اش صحبت کند. هیچ کدام از پرستارها زبان یونانی بلد نبودند و همه با ایما و اشاره با او حرف می‌زدند. وقتی حالی‌اش کردم که نمی‌تواند با من خارج شود، عصبانی شد و شروع کرد به فریاد زدن. احتمالاً داشت فحش می‌داد. دلم نیامد برای آخرین بار در آن حال ترکش کنم. ایستادم و نگاهش کردم. هنوز داشت داد می‌زد. فکری به ذهنم خطور کرد. گوشی موبایلم را از توی کیفم کشیدم بیرون و در یوتیوب یک آهنگ قدیمی یونانی پیدا کردم. به محض پخش آن آهنگ، صورت پنلوپه‌ی کوچولو تغییر رنگ داد. تمام خشمش فرو ریخت و دست‌هایش را برای رقص از دسته‌ی واکر جدا کرد و بالا برد. داشت آهنگ را زمزمه می‌کرد و می‌خندید. همزمان نیز اشک می‌ریخت. حتی وقتی داشتم دور می‌شدم که بروم و صدای موسیقی با فاصله گرفتن من کم کم محو شد هم حواسش نبود و داشت برای خودش می‌خواند. صدای آواز پنلوپه توی ساختمان پیچیده بود وقتی که من ایستگاه آخر را ترک کردم.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights