
به روايت دوربینهای مدار بسته

نگاهی به مجموعه شعر “باد مخابره خواهد کرد” سرودهی غزال مرادی، انتشارات اردیبهشت
اشاره: غزال مرادی روز بیست و سوم بهمن سال 1363 در تهران و در خانوادهای متولد شد كه به نوعی همگی دستی در قلم داشتند؛ از مادرش (م. پاشایی) گرفته که تا كنون چندجلد كتاب به رشتهی تحریر درآورده است، تا سه خواهرش که همگی در زمینهی ادبیات فعالاند. مرادی تحصیلات دانشگاهیاش را در مقطع کارشناسی رشتهی ریاضی به پایان رسانده است. او هرچند که از سال 1377 شروع به سرودن شعر کرد اما فعالیت جدی در این زمینه را از سال 1384 با چاپ شعری در یكی از نشریههای دانشجویی آغاز كرد و در واقع از سال 1387 بود که بیشتر به شعر و ادبیات روی آورد. مرادی وبلاگی نیز در زمینهی شعر دارد به آدرس degardisy2.persianblog.ir و مجموعه شعر “باد مخابره خواهد کرد” ماحصل فعالیتهایش در زمینهی شعر به شمار میآید.
***
آنقدر خبر مهمي نبود
که تیتر اول روزنامهها شود
(بخشی از شعر “۴۹”، صفحهی ۵۵)
یکی از بحثهایی که به تازگی بیش از گذشته دربارهی شعر امروز ایران مطرح میشود سراسر اندوهناک و سیاه بودنِ آن است؛ به ویژه این که “مرگاندیشی” به ویژگی غالب این سرودهها تبدیل شده است. این که غمناکی را خاصیت “شعر” بدانیم باور اشتباهی است چرا که اگر نخواهیم زیاد راه دور برویم، حتی با نگاهی به شعر نسلهای پیشین خودمان نیز میبینیم که در میان خیل سرودههای غمبار، همیشه لحظاتی سرخوش و نشاطآور هم وجود داشته است.
در این باره که چرا شعر نسل امروز ایران یکسره سیاه پوشیده است شاید بتوان بهترین توضیح را در خود این اشعار جستوجو کرد؛ اشعاری که زادهی ذهن اجتماعی است که تا سالها نه دل و دماغ انتخاب رنگی به جز سیاه و خاکستری را برای پوشش خود داشت و نه اجازهاش را:
از ستونهاي سربي اين کلمات
بالا نرو
تاکسيهاي شهر من
روزنامههاي سیاري هستند
از آزادي
تا انقلاب
مردم
راهبههاي سیاهپوشي
که با عصاي سپید
پیادهروهاي شهر را کشف ميکنند
از آن ستونها پايین بیا
و کمي به شیشهها بچسب
برق بیاندازشان مثل آه
تمیزِ تمیز
بايد پاي مجسمههايمان آب بريزيم
تا قد بكشند
و به شبحهاي سپید
وسط میدانهايمان افتخار کنیم
(شعر “۲”، صفحهی ۸)
شعر فوق به رغم زبان سادهای که شاید آن را در یارکشیهای جریان مُد شدهی موسوم به “سادهنویسی”، در طرف این جریان نشان دهد، از سادهاندیشیهای مرسوم این جریان به دور مانده و همین امر، در نهایت به خلق اثری انجامیده است که هم “نقد اجتماعی” است و هم “شعر”. مزیت دیگر این شعر در عین حال این است که از شعارگونهگیِ شعرهای سیاسی – اجتماعی رایج کاملا مصون مانده است. در یک کلام، میتوان گفت که غزال مرادی “اجتماع” و “درد” آن را “تمیزِ تمیز” شعر کرده است.
تازه او شاعریست که خود را “مردمزده” معرفی میکند، و با این حال، میبینیم که اغلب شعرهای اولین مجموعهاش با این اجتماع و سیاهیهای آن به شکلی تنگاتنگ در پیوند است:
مردمزدهام
و هر سلامی میبرد مرا
در گردابی از مردم
موج موج مرا با خود میبرند
و پشت سرم
آگهیهای ترحیم
چسب میخورند
روی ديوار
(بخشی از شعر “۸”، صفحهی ۱۳)
به روایت این اشعار، غم همیشگی این اجتماع، “نه”ی همیشگی شنیدن به آرزوهایش؛ آرمانهایش است. “نه”ی همیشگی شنیدن به رؤیای زندگی بهتر. “نه”یی ابدی که سرخوردهمان کرده است، خُردمان کرده است، آنقدر که دیگر «این داستان عوض نخواهد شد»؛ دست کم در این نسل امیدی به عوض شدن چیزی باقی نمانده است:
نه به روايت تو
نه به روايت داناي کل
نه به روايت دوربینهاي مدار بسته
اين داستان عوض نخواهد شد
نام پدر من يوسف نیست
که بوي پیراهنش
بپیچد در چاههاي جهان
آنقدر که به جاي نفت
عطر استخراج شود
و کارخانههاي اسلحه سازي
مسلح شوند به گلهاي سرخ
ابوغريب خانهي مردان غريبي شود
که گوانتانامو را
با ديوارهاي شیشهاي ميسازند
که پرندههاي زينتي پرورش دهند
….
اين در، بسته هم که بماند
چیزي عوض نخواهد شد
پیاده روها همچنان به من تنه ميزنند
آنقدر که کلید خانهام را گم کنم
(شعر “۱۶”، صفحهی ۲۰)
امیدها و اضطرابهای اجتماع ما صدالبته که با امیدها و اضطرابهای مردم دنیاهای همسایه، همکاسه و همپیاله است؛ چرا که هم رؤیاهایمان به یکدیگر شبیه است و هم دنیاهایمان؛ حتی اشتباههایمان شبیه به هم است؛ اشتباههای تاریخی ما… آنها از رؤیاهایشان سرخورده میشوند و این یکیها هم از دل در گرو چنان رؤیاهایی داشتن سرخوردهتر. گاهی تاریخ ما برای آنها تکرار میشود و گاهی تاریخ آنها برای ما.
شعر غزال مرادی روایتگر سرخوردگیهای چند نسل است، سرخوردگیهایی که در ما و دنیاهای همسایهمان بدون قائل شدن هیچ اولویتی تکرار میشود:
میترسم
اين مرده باد با آن زنده باد ائتلاف کند
و کفش آهنی تنگتری
برای آزادی بسازند
…
میترسم اين زنده باد
اتاقهای شكنجهی مدرنتری بسازد
يا آن مرده باد
کوهی بسازد
از جسدهای سوخته
و ما که میخواستیم
جهان بهتری بسازيم
مشتهایمان در هوا معلق بماند
(بخشی از شعر “۱۹”، صفحهی ۲۴)
آنچه در این اشعار به شکل قابل توجهای به چشم میآید، حضور روزنامههاست… روزنامهها در مجموعهی “باد مخابره خواهد کرد” حضوری پُررنگ دارند؛ چنان که در جوامع سیاستزدهای چون جامعهی ایران… جالبتر این که حتی شعر عاشقانهی کتاب نیز از حضور این مهمانهای ناخوانده (روزنامهها) بینصیب نمانده است:
قرارمان
همان ايستگاه قديمي
کنار دکهي روزنامه فروشي
من روزنامههاي صبح را بخوانم
و تو
پكي عمیق
به همهي روزنامههاي جهان بزني
عشقمان را
مثل پروانهاي خشك شده
در جاسوئیچياي حبس کنیم
(بخشی از شعر “۴۲”، صفحهی ۴۸)
اگر روزنامه خواندن و کافهنشینی برای نسل قبل از انقلاب ۵۷، نمادی از روشنفکری به شمار میآمد، امروز اولی، نماد نسلی تشنهی آگاهی سیاسیست و دومی، نماد تنها تفریح موجود برای یک نسل سوخته و غمزده:
و کافههاي شهر
مرا به ياد کسي مياندازد
مثل بوفهي دانشكده
که به يادت ميافتم
در سرم توفان ميکني
و شبیه بارانهاي استوايي
اثري هم از تو نميماند
صندلي همیشه جاي يك نفر است
يك نفر که نخواهد بود
بايد انتخاب کنم
ته ماندهی اين فنجان را سر بكشم
يا اسیر نقشهايش شوم؟
قهوهي جديدي سفارش ميدهم
تا سطرهاي بعدي را بنويسم
(شعر “۱۴”، صفحهی ۱۸)
نسلی چند تکّه که هر تکّهاش را باید در گوشهای از جهان جستوجو کرد؛ نسل گریز، تبعید و خانه به دوشی:
چشمه
هنوز قرصی نشده
که بیاندازمش بالا
دريا
هنوز
قاصدکی
که فوتش کنی طرف من
همین که
نبضت میزند
در گوشهای از دنیا
کافیست نگرانت باشم
(بخشی از شعر “۴”، صفحهی ۱۰)
اگر از حشوها و سطرهای بیجان برخی اشعار مجموعهی “باد مخابره خواهد کرد” با چشمپوشی عبور کنیم، غزال مرادی با این مجموعه نشان داده است که ایران در این سالهای بیرمق نیز میتواند شاعرانی به واقع “مردمی” و در عین حال، نه “شعارسرا”، که “شاعر” را به خود ببیند؛ شاعرانی که شعر آنها سیاهی یک تاریخ را بر جریدهی عالم به ثبت خواهد رساند.
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.