UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از سید رضا محمدی

چند شعر از سید رضا محمدی

سید رضا محمدی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی در ولایت غزنی به دنیا آمده و پس از مدتی به ایران مهاجرت نمودند . دانشجوی رشته فلسفه در یکی از دانشگاه های ایران است . نوشته هایش در مطبوعات افغانهای باشنده ایران به نشر رسیده و دو مجموعه شعری در دست نشر دارد.

سیدرضا محمدی شاعر توانمندی است که سال ها زندگی در ایران و افغانستان تاثیر مستقیمی بر فعالبت های ادبی وی مخصوصا شعرش داشته است، پررنگ بودن فضاهای بومی افغانی با شگردهای نو غزل نویسی در ایران توانست از او صدایی متفاوت در میان هم نسلانش ارائه کند، حضورش در محافل ادبی تهران و کابل از او چهرۀ مطرحی در ادبیات معاصر ساخت، امروزه کمتر کسی است که او را نشناسد و یا بیتی از او را زمزمه نکند.  شعر” نقاشی “ از موفق ترین اثار رضا است که میتواند گویای خلاقیت و فضای خاص ذهنی او در شعر باشد.

رضا محمدی سالهاست که لندن را برای زندگی برگزیده است، از این هوای مه زده کمتر لذت شعری تازه را از وی داشتیم. اما در حوزۀ قندادبی و فعالیتهای رسانه ای بیشتر میخوانیم و می شنویم. [سایت ادبیات پیشرو ایران]

 

نقاشی

صدا ز کالبد تن برون کشید مرا
صدا شبیه کسی شد ، به بر کشید مرا !
صدا شد اسب ستم ، روح من ز پی اش
به خاک بست و به کوه و کمر کشید مرا
بگو که بود که نقاشی مرا می کرد
که با دو دیده همواره تر کشید مرا ؟!
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و در به در کشید مرا ؟!
دو نیمه کرد مرا ، پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سوی تر کشید مرا !
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس !
خوشش نیامد ! بی بال و پر کشید مرا !
خوشش نیامد ! این طرح را به هم زد و بعد
دگر کشید تو را و دگر کشید مرا !
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره تو به خون جگر کشید مرا !
خوشش نیامد ! این طرح را به هم زد و بعد
پدر کشید تو را و پسر کشید مرا !
خوشش نیامد ، این بار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا !
خوشش نیامد خط خط خط زد اینها را !
یک استکان چای ، از خیر و شر کشید مرا !
تو را شکر کرد و در ذره های من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و … سر کشید مرا

 

به پرچم عزیز فلسطین

هزار مرد به پای تو جان سپردند و …
هزار دست تو را باز می فشردند و…

سپیدی ات را تا صلح سازمان ملل
سپید باشد از الخلیل بردند و…

زسبز ودکا کردند امیرهای عرب
تو را به همراهش قطعه قطعه خوردندو…

سیاهی ات را پیراهن زنی کردند
که بچه هایش در انتفاضه مردندو…

تو سرخ خونت بر شانه منتشر شده بود
که شانه های تو آزرده اند و تردند و …

تو سرخ خونت در روزنامه های جهان
که کشته ها را از جنگ می شمردند و…

هزار مرد به پای تو جان سپردند و….
هزار دست تو را باز می فشردندو…

 

بازی

دستان تو می کنند با مو بازی
موهای تو می کنند بر رو بازی

در رخسارت دو جام جادو و دلم
خواهد با آن دو جام جادو بازی

عکس بعدی ترا نشانده با من
دو بچه می کنند لولو بازی

گاهی دستان ما به هم می چسبد
گاهی ما می کنیم بازو بازی

عکس بعدی : تو با خودت می گویی
شاید قسمت نبوده با او بازی

من می گویم به ما چه این کار خداست
دارد همواره با ترازو بازی

عکس بعدی دوتا پرنده دو قفس
با دون ها می کنند آن تو بازی

مردم یا بچه های قائم بُشکند
یا مشغولند در زن و شو بازی

بعدی، وقتی ترا بگیرند از من
می میرد زندگی هیاهو بازی

بعدی، وقتی تو با منی می خواهند
دریا با دره، رنگ با بو بازی

حالا چشمانم آهوانی شده اند
دنبال تو می کنند هر سو بازی

عکس بعدی، تو دست هایت بر مو
موهای تو می کنند بر رو بازی …

 

***

به روزگار سگی لعنت! تو را گرفته کجا برده

من و تو همدم هم بودیم، مرا نهاده تو را برده

چه‌قدر چون شب و تنهایی، قرین غربت هم بودیم

جدای صلح و جدای جنگ، جدای بُرده و نابُرده

صدایی آمد و حسی گنگ، تو را گرفته، تو را دزدید

صدا که آمده، حسی گنگ، تو را به سمت صدا برده

من آمدم که کجایی تو، نیافتم چه بلایی تو!

تو را که برده؟ کجا برده؟ تو را چه برده؟ چرا برده؟

پرنده‌ای شدم و پر زدم به سمت صدا

نه ای تو هرجا راهی به انتها برده

ستاره‌ای شده می‌گردمت از این بالا

مگر خدایت بین فرشته‌ها برده

فرشته گفتم تسبیح دستشان شده‌ام

قداستم رنگ از خاک کربلا برده

به باد گفتم، پس باد ذره‌های مرا

ز هم گسیخته با خود به هرکجا برده

به این خوشم که رسد ذره‌ای، تنم به تنت

همین هوای خوشم در تن هوا برده…

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: