UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

دره بنفش غروب

دره بنفش غروب

کوتاه از فروغ و تنها غزلش

فروغ همچون بسیاری دیگر از نوسرایان از شعر کلاسیک آغاز کرد. تک غزل فروغ که در پاسخ به غزلی از جناب ابتهاج (سایه) غزل سرای معروف سروده شده به تنهایی و در تجرید شگفت انگیز خویش نقطه آغاز کاربست اندیشه های نیما در غزل امروز است.

غزل فروغ:

چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی

سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را

از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی

دست مرا که ساقهء سبز نوازش است

با برگ های مرده همآغوش می کنی

گمراه تر ز روح شرابی و دیده را

در شعله می نشانی و مدهوش می کنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من

خوش باد مستی ات، که مرا نوش می کنی

تو درهء بنفش غروبی که روز را

بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه از چه سیه پوش می کنی‌؟

امروز که این غزل را که تقریبن شصت سال پیش گفته شده می خوانیم شاید با خود بگوئیم یکی دو بیت آن خاصه بیت آخر می توانست بهتر سروده شود ولی انصاف را که پیش از این غزل آنچه  سهم روزگار پهلوی بوده یک سره کهنه و تکراری بوده ست و پیشنهادات نیما راهی به  کالبد پولادین شعر کلاسیک نیافته بود هر چند برج و باروی کلاسیسیسم  از دور استوار و نیز در کمال صحت نشان داده می شد اما هنگامی که به آن سوی دیوارهای بلندش می رسیدی باشندگان  و مقیمان آن آستان را مبتلای به هزار درد و مرض می یافتی .

 می شود غزل های عماد و رهی و سایه را مثال زد که با همه استادی در بند سلسله تصاویر و معاییر شعر کهن اند و نسیم نیما بر آن‌ها وزیدن نگرفته است. نیز حتی نوسرایانی چون آتشی و اخوان و میان دارانی چون نادرپور وقتی به غزل می رسند به جلدی کهنه فرومی روند که سخت نخ نماست و دست شان را رو می کند.

پیش از فروغ کسی نگفته بود  تو دره ی بنفش غروبی که روز را در سینه می فشاری و خاموش می کنی . ببینید که نحو کلام تا چه اندازه امروزین است و تصویر تا چه حد تپنده و پرخون.

اما غزل جناب  سایه که عمرش دراز باد:

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این در همیشه در صدف روزگار نیست

می گویمت ولی توکجا گوش می کنی

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی

می جوش می زند به دل خم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می کنی

براستی که اگر این دو عزل را در کنار هم بنشانیم درمی یابیم که تا چه حد  چگونگی به دیدار جهان و پدیده های آن رفتن و رفتار مدرن با واژگان و نیز پنجره ای نو و دیگر گشودن به هستی در  تک غزل فروغ با غزل سایه که هر چند استادانه است اما در چنبره رفتار کلاسیک زبان گرفتار است ، تفاوت سطح دارد.

تازه اگر غزل سایه را به دیدار غزل مشابهی از زنده یاد شهریار ببریم درمی یابیم سایه خود تا چه حد سعی داشته از میراث کلاسیک فاصله بگیرد

غزل شهریار:

ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی

از ساکنـان فـرش فـرامــــــوش می کنی

گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش

آفـاق را بـه زمـزمـه مـدهـوش مـی کـنی

چون زلـف سایـه پـنـجه درافکن به ماهتاب

گر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی

عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است

گل گوشکفته باش اگر بوش می کنی

از من خدای را غزل عاشقی مخواه

کز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی

زیـن اخـگر نـهـفـتـه دمـیـدن خدای را

بس اخگر شکفته که خاموش می کنی

من شاه کشور ادب و شرم و عفتم

با من کدام دست در آغوش می کنی

پیرانه سرمشاهده خط شاهدان

نیش ندامتی است که خود نوش می کنی

من خود خطا به توبه بپوشم تو هم بیا

گر توبه با خدای خطا پوش می کنی

گو جام باده جوش محبت چرا زند

ترکانه یاد خون سیاووش می کنی

دنیا خود از دریچه عبرت عزیز ماست

زین خاک و شیشه آینه هوش می کنی

با شعر سایه چند چو خمیازه های صبح

ما را خمار خمر شب دوش می کنی

تهران بی صبا ثمرش چیست شهریار

نیما نرفته گر سفر یوش می کنی”

کسان دیگر هم بر این وزن و قافیه غزل سروده اند همچون سیمین بهبهانی. تا جایی که می دانم ابتهاج نخست غزلی اینچنین سروده و به ابتکار مجله روشنگر در آن زمان اقتراح ادبی انجام شد و شاعران دیگر همچون سیمین و نادرپور نیز به استقبال رفتند.

غزل سیمین:

شب چون هوای بوسه و آغوش می کنی

  دزدانه جام یاد مرا نوش می کنی

  عریان ز راه می رسم و پیکر مرا

  پنهان به بوسه های گنه جوش می کنی

  شرمنده پیش سایه ی پروانه می شوم

  زان شمع شب فروز که خاموش می کنی

  ای مست بوسه ی دو لبم، در کنار من

  بهتر ز بوسه هست و فراموش می کنی

  مشکن مرا چو جام که بی من شب فراق

  چون کوزه دست خویش در آغوش می کنی

  سیمین! تو ساقی ی ِ سخنی وز شراب شعر

  یک جرعه در پیاله ی هر گوش می کنی.

البته این غزل از بهترین های زنده یاد سیمین نیست و او بعدها با کاری کارستان وجهی دیگر به غزل امروز افزود.

از نقل استقبال نادرپور در این مختصر در می گذریم زیرا شعر ضعیفی ست و چیزی به بحث ما نمی افزاید.

براستی که تک غزل فروغ مادر غزل امروز  پارسی ست . در نظر بگیرید که داریم از غزل امروز صحبت می کنیم و نه رونویسی های هندی وار تکراری.

گفتیم هندی وار و این بیت عالیجناب بیدل به خاطر آمد که فرمود:

افسانه ی وفایی اگر گوش کرده ای

یادم کن آن قدر که فراموش کرده ای

تک غزل فروغ هنوز از پس دهه ها پیشنهاداتی کاربردی برای شاعران امروز دارد. پیشنهاداتی که ریشه در ذات شگفت و زیبای شاعری دارد که روح واژه را می شناخت.

دیگر اما چه می توان گفت جز اینکه کاش فروغ غزل های بیشتری می سرود. کاش بیشتر می ماند و فرصتی فراخ تر داشت برای پراکندن نفحه شعر.

دره بنفش غروبکوتاه از فروغ و تنها غزلش فروغ همچون بسیاری دیگر از نوسرایان از شعر کلاسیک آغاز کرد. او در کنار چارپاره هایی که به سنت ادبی دهه های سی و چهل سروده غزلی هم دارد که براستی از طرف دیگری ست. تک غزل فروغ که در پاسخ به غزلی از جناب ابتهاج (سایه) غزل سرای معروف سروده شده به تنهایی و در تجرید شگفت انگیز خویش نقطه آغاز کاربست اندیشه های نیما در غزل امروز است. غزل فروغ:چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنیسنگی و ناشنیده فراموش می کنیرگبار نوبهاری و خواب دریچه رااز ضربه های وسوسه مغشوش می کنیدست مرا که ساقهء سبز نوازش استبا برگ های مرده همآغوش می کنیگمراه تر ز روح شرابی و دیده رادر شعله می نشانی و مدهوش می کنیای ماهی طلائی مرداب خون منخوش باد مستی ات، که مرا نوش می کنیتو درهء بنفش غروبی که روز رابر سینه می فشاری و خاموش می کنیدر سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باختاو را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟امروز که با تجربه خواندن چندین دهه غزل نو این غزل را که تقریبن شصت سال پیش گفته شده می خوانیم شاید با خود بگوئیم یکی دو بیت آن خاصه بیت آخر می توانست بهتر سروده شود ولی انصاف را که پیش از این غزل آنچه سهم روزگار پهلوی بوده یک سره کهنه و تکراری بوده ست و پیشنهادات نیما راهی به کالبد پولادین شعر کلاسیک نیافته بود. هر چند برج و باروی کلاسیسیسم از دور استوار و در کمال صحت نشان داده می شد اما هنگامی که به آن سوی دیوارهای بلندش می رسیدی باشندگان و مقیمان آن آستان را مبتلای به هزار درد و مرض می یافتی. در لین میان می شود غزل های عماد و رهی و سایه را مثال زد که با همه استادی در بند سلسله تصاویر و معاییر شعر کهن اند و نسیم نیما بر آن ها وزیدن نگرفته است. نیز حتی نوسرایانی چون آتشی و اخوان و میان دارانی چون نادرپور وقتی به غزل می رسند به جلدی کهنه فرومی روند که سخت نخ نماست و دست شان را رو می کند.پیش از فروغ کسی نگفته بود تو دره ی بنفش غروبی که روز را در سینه می فشاری و خاموش می کنی . ببینید که نحو کلام تا چه اندازه امروزین است و تصویر تا چه حد تپنده و پرخون. زیرا نگاه فروغ به جهان از دریچه کلاسیسیسم منحط و تقلیدی نیست. اینها تصاویری ست آفریده ذهن جستجوگر شاعری که بر بوطیقایی نو و دیگرگون بنا نهاده شده ست.اما غزل جناب سایه که عمرش دراز باد:امشب به قصه ی دل من گوش می کنیفردا مرا چو قصه فراموش می کنیاین در همیشه در صدف روزگار نیستمی گویمت ولی توکجا گوش می کنیدستم نمی رسد که در آغوش گیرمتای ماه با که دست در آغوش می کنیدر ساغر تو چیست که با جرعه ی نخستهشیار و مست را همه مدهوش می کنیمی جوش می زند به دل خم بیا ببینیادی اگر ز خون سیاووش می کنیگر گوش می کنی سخنی خوش بگویمتبهتر ز گوهری که تو در گوش می کنیجام جهان ز خون دل عاشقان پر استحرمت نگاه دار اگرش نوش می کنیسایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمعزین داستان که با لب خاموش می کنیبراستی که اگر این دو عزل را در کنار هم بنشانیم درمی یابیم که تا چه حد چگونگی به دیدار جهان و پدیده های آن رفتن و رفتار مدرن با واژگان و نیز پنجره ای نو و دیگر گشودن به هستی در تک غزل فروغ با غزل سایه که هر چند استادانه است اما در چنبره رفتار کلاسیک زبان گرفتار است ، تفاوت سطح دارد.تازه اگر غزل سایه را به دیدار غزل مشابهی از زنده یاد شهریار ببریم درمی یابیم سایه خود تا چه حد سعی داشته از میراث کلاسیک فاصله بگیرد غزل شهریار:ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنیاز ساکنـان فـرش فـرامــــــوش می کنی گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوشآفـاق را بـه زمـزمـه مـدهـوش مـی کـنی چون زلـف سایـه پـنـجه درافکن به ماهتابگر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی عشق مجاز غنچه عشق حقیقت استگل گوشکفته باش اگر بوش می کنی از من خدای را غزل عاشقی مخواهکز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی زیـن اخـگر نـهـفـتـه دمـیـدن خدای رابس اخگر شکفته که خاموش می کنی من شاه کشور ادب و شرم و عفتمبا من کدام دست در آغوش می کنی پیرانه سرمشاهده خط شاهداننیش ندامتی است که خود نوش می کنی من خود خطا به توبه بپوشم تو هم بیاگر توبه با خدای خطا پوش می کنی گو جام باده جوش محبت چرا زندترکانه یاد خون سیاووش می کنی دنیا خود از دریچه عبرت عزیز ماستزین خاک و شیشه آینه هوش می کنی با شعر سایه چند چو خمیازه های صبحما را خمار خمر شب دوش می کنی تهران بی صبا ثمرش چیست شهریارنیما نرفته گر سفر یوش می کنی"کسان دیگر هم بر این وزن و قافیه غزل سروده اند همچون سیمین بهبهانی. تا جایی که می دانم ابتهاج نخست غزلی اینچنین سروده و به ابتکار مجله روشنگر در آن زمان اقتراح ادبی انجام شد و شاعران دیگر همچون سیمین و نادرپور نیز به استقبال رفتند.غزل سیمین:شب چون هوای بوسه و آغوش می کنی دزدانه جام یاد مرا نوش می کنی عریان ز راه می رسم و پیکر مرا پنهان به بوسه های گنه جوش می کنی شرمنده پیش سایه ی پروانه می شوم زان شمع شب فروز که خاموش می کنی ای مست بوسه ی دو لبم، در کنار من بهتر ز بوسه هست و فراموش می کنی مشکن مرا چو جام که بی من شب فراق چون کوزه دست خویش در آغوش می کنی سیمین! تو ساقی ی ِ سخنی وز شراب شعر یک جرعه در پیاله ی هر گوش می کنی.البته این غزل از بهترین های زنده یاد سیمین نیست و او بعدها با کاری کارستان وجهی دیگر به غزل امروز افزود.از نقل استقبال نادرپور در این مختصر در می گذریم زیرا شعر ضعیفی ست و چیزی به بحث ما نمی افزاید.فروغ بیش از یک زن شاعر است. زنی شاعر که به تنهایی و البته بی هیچ ادعایی با یک غزل به مصاف چند مرد مدعی ( شهریار و سایه و نادرپور و .‌.. ) رفته است و با فاصله زیاد پیروز از این میدان بیرون آمده است. …براستی که تک غزل فروغ مادر غزل امروز پارسی ست . در نظر بگیرید که داریم از غزل امروز صحبت می کنیم و نه رونویسی های هندی وار تکراری.گفتیم هندی وار و این بیت عالیجناب بیدل به خاطر آمد که فرمود:افسانه ی وفایی اگر گوش کرده اییادم کن آن قدر که فراموش کرده ایتک غزل فروغ هنوز از پس دهه ها پیشنهاداتی کاربردی برای شاعران امروز دارد. پیشنهاداتی که ریشه در ذات شگفت و زیبای شاعری دارد که روح واژه را می شناخت. دیگر اما چه می توان گفت جز اینکه کاش فروغ غزل های بیشتری می سرود. کاش بیشتر می ماند و فرصتی فراخ تر داشت برای پراکندن نفحه شعر.#سینا_سنجری

Posted by ‎سینا سنجری‎ on Wednesday, April 15, 2020

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

سینا سنجری؛ شاعر و منتقد ادبی در سال ۱۳۴۹  در تهران به دنیا آمد. از سنجری تا کنون شش کتاب شعر در قالب های مختلف از غزل و رباعی گرفته تا سپید و آزاد از سال ۱۳۷۸ تا امروز به چاپ رسیده است‌. او همچنین کتابی در توصیف و شرح شعر سهراب سپهری نوشته است. وی در سال ۲۰۱۱ به کانادا مهاجرت کرد و اینک ساکن ونکوور است‌. سنجری به تازگی کتاب شعر کوچکی نیز به انگلیسی در شهر ویکتوریا به نام Quantic Somnia به چاپ رسانده است.

او خود را محدود به قالب مشخصی نمی داند و با وجودی که بیشتر غزل سرا شناخته می شود و پیرامون این قالب شعری مقالاتی نوشته است ولی در قالب های دیگر هم طبع و بخت خویش را آزموده است. تازه ترین کتاب پارسی او وست وود نام دارد که با عنوان فرعی یادداشت های روزانه یک نویسنده ناشناس تلاش تازه ی او در راه بردن به شیوه دیگری از بیان و زبان شعری ست.

آثار چاپ شده:
باغ اساطیر - کتاب غزل
عقربه های برنزی- غزل و رباعی و سپید
گل های تاریکی - کتاب غزل
اکالیپتوس تنها- سپید و سایفایکو
وقت های زمان- کتاب رباعی
وست وود - شعر آزاد
گزینه ادبیات معاصر - غزل و رباعی و مثنوی
مکاشفه هشت - به تماشای شعر سهراب سپهری
Quantic  Somina: A Collection of SciFaiku

تبلیغات

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: