UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

روایت…

روایت…

 

شعری که می خواستم بنویسم – پراند

قول گرفتن یک بوسه در آن سوی خط – پراند

و نیمکت؛

دو بار پر و خالی شد!

و زندگی را؛

آیفن یک جور روایت کرد و…

سامسونگ جور دیگری…

و روایت من کمی مکث کرد و سر تکان داد و بدون دلهره ی فرم و گسست ادامه داد!

داد ادامه…

و کاج های خبردار- شهر را…

روایت کردند با قارقار صبح…

و توت ریخت  بر معابر سیاه …

آیا کسی هست خم بشود؟

آیا کسی هست بردارد؟

و روزنامه های رنگ و رو رفته؛

یکبار…

فقط یکبار…

تاشدند و وا شدند؛

توسط بادی که یک آن گرفت و همان آن هم نشست…

و باد و باران سالها

به قدری تازیده بود بر تیترها…

نه رنگ مانده نه بویی…

و تیترهای کنده و کاری شده با هیچ قلمی لاک نشده است!

و روز نامه فروش

چروک به چروک

از توده به خرداد آمده بود و از خرداد نمی دانست به دوم  کدام کوچه برود؟

نخ به نخ سیگار می کشید و کلوچه ها را از شرجی لاهیجان در می آورد…

و من:

همین الان؛

که دارم این روایت را بدون دلهره ی فرم می نویسم

هیچ خبری از خبرها نیست!

فقط احتمال جنگ مثل بادی از بغل گوشها می گذرد و بیدها را کمی می لرزاند!

و دانشجو سالهاست از این پارک رفته است!

و دانشجو سالهاست این پارک را سپرده است به دست مادرقحبه ها و پدرسوخته ها…

و نهال این سیب!

این سیب…

این سیب…

این تکه تکه سیب!

بارها افتاده است و زیر پای عابران له شده است!

هم اینک که ماشینها و سواری ها؛

منتظراند روایت من  ایست بکند!

من که دیگر سطرهایم را از هیچ  قرمزی نمی ترسانم!

و ترمزم را سالهاست بخاطر یک لقمه نان بریده ام…

و دیگر هیچ خبری از حراج کتاب؛

توسط شاعران فرم گرا نیست …

انگار سیبری را تبعید کرده اند به “تسوتایوا”…

آهای فواره ی سر به هوا…

شک داری بپا خیزی  یا بنشینی!؟

و من روایت ها شنیده ام…

به عناوین مختلف و …

فرم های مختلف…

سیب زمینی شده اند در رستورانها و ادای خلق در آورده اند همچنان…

ولو شده اند…

پراکنده شده اند…

وارونه و بر عکس شده اند و همچنان خلق کرده اند!

و من اینک؛

که دارم این روایت را به پایان می رسانم!

واقعا نمی دانم؛

در کارت مترو ام،

چقدر دیگر ذخیره دارم!

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: