UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

 روزنامه‌نویس آزاد ممکن نیست مگر این که از نویسنده‌ی آزاد حرف بزنیم

واگویه‌های «من» با «خودم»

کسی که کار روزنامه‌نگاری می‌کند، گاه چنان دچار کابوس می‌شود که رهایی از آن ممکن نیست مگر آن که کاری برای دلش بکند. من هم در میان فریاد، آتش، دود و کشتار روزهای دی ماه ۹۸ دچار همین کابوس بودم و سرانجام «من» با «خودم» به گفتگو نشستم که برآمد آن را در زیر می‌خوانید.

عباس شکری

«خودم» – بین کار روشنفکری و روزنامه‌نویسی چه ارتباطی هست؟

«من» –  برای این که بتوان به پاسخ روشنی رسید، ناگزیریم نخست تعریف‌های به نسبت روشنی از روشنفکر و کنش روشنفکری، روزنامه‌نویس و کنش روزنامه‌نویسی، در پیش روی خود و مخاطبان این بحث داشته باشیم وگرنه هر گونه شناخت و دریافتی ناقص خواهد ماند. برای این هر دو حرفه یا کنش‌های شهروندی، به ویژه در مورد روشنفکر و روشنفکری، تعریف‌ها و تفسیرهای گوناگونی هم در دوره‌‌های مختلفی وجود دارد و هم در سرزمین‌های متفاوتی. چنان که حتا اگر دوره‌ی پیش از انقلاب ایران را در نظر نگیریم، جامعه‌شناسی می‌تواند در گذر از همین سی و چند سال گذشته، دست کم سه تعریف جامع برای روشنفکر ایرانی و کنش او در نظر بگیرد که هر کدام هم در دوره‌ی خودشان از جمعیت و کارکرد قابل توجهی برخوردار بوده‌اند. شناخت این موضوع‌ها؛ این امکان را به مخاطب می‌دهد تا بهتر متوجه‌ی وجه‌های نظر من در مورد این پرسش باشد که “بین کار روشنفکری و روزنامه‌نویسی چه ارتباطی هست؟”

چرا که بدون در نظر گرفتن تعریف‌ها و بُعدهای گوناگون کنش روشنفکری و کنش روزنامه‌نویسی، هر گونه پاسخی به این پرسش، مناقشه‌آمیز خواهد بود و ممکن است جز خلط مبحث هیچ حاصل دیگری نداشته باشد. حتا اگر نکته‌ی ناگفته در پرسش شما را، با تکیه به موضوعی که قرار است بحث به آن سو گرایش یابد، یعنی مرگ محمود عنایت و شناخت کارکردهای ماه‌نامه‌ی نگین، در نظر بگیرم، باز این نیاز به شناخت، دست کم تعریف روشنفکری در آن زمان ایران و تعریف روزنامه‌نویسی در آن دوره، به معنای انتشار یک ماه‌نامه و نه روزنامه، مهم است.  

امیدوارم خوانندگان این واگویه، متوجه‌ی این حساسیت من بشوند. دریابند که درست یا نادرست، نمی‌خواهم کلی‌گویی کنم و با کلی‌گویی خود، چنان که در اغلب مقاله‌ها و گفت و گوهای منتشر شده در ایران شاهد آن هستیم، مخاطبان خود را بیش از پیش سردرگم کنم. شاید من، آن چنان که آموزگارانم به من یاد داده‌اند، نظری موافق جمعی از دوستان نداشته باشم، اما این حساسیت کمترین امتیازش این است که آن‌ها متوجه خواهند شد چرا با نظر من موافق نیستند یا با کدام یک از بخش‌های آن مخالفند.

اگر نخواهیم خیلی به عقب برگردیم، یعنی به نقش روشنفکران و نقش کنش آن‌ها به طور عام، مثلن در دوره‌ی پیش از میلاد در چین یا در یونان نظر داشته باشیم، خاستگاه نخستین و شکل‌گیری واژه‌ی روشنفکر و کنش روشنفکری، دست کم در دو زمان و مکان تاریخی دو سده‌ی گذشته مهم است.

یکی گروهی از تحصیل‌کرده‌های هلندی و روسی در دهه‌ی بیست و سی سده‌ی نوزدهم است که در اعتراض به نظام‌های موجود، لایه‌ی اجتماعی قابل توجهی را تشکیل می‌دادند و به آن‌ها Intelligintsia انتلجینسیا می‌گفتند و دیگری در فرانسه‌ی آخرهای سده‌ی نوزدهم – هنگام دفاع از الفرد دریفوس و بی اعتبار خواندن محاکمه‌ی او توسط ارتش و قوه‌ی قضاییه، که همراه شد با انتشار نامه‌ی سرگشاده‌ی امیل زولا به نام من متهم می‌کنم، که ارتش و قوه‌ی قضاییه‌ را محکوم به نقص حقوق انسانی و شهروندی می‌کرد و بعد به اعتراض سیصد تن از نویسندگان و هنرمندان چون لئون بلوم، مارسل پروست و دیگران انجامیدکه مشهور به بیانیه‌ی روشنفکران است و نهایت عقب‌نشینی ناگزیر دولت و دادگستری را سبب گشت و واژه‌یIntellectuel   انتلکتوئل که پیشنهاد ژرژ کلمانسو بود، برای همیشه با معنا و تعریف مسؤلیت و اعتراض روشنفکران باقی ماند و در فرهنگ‌های دیگر نیز رسوخ کرد.

با در نظر گرفتن این پیشینه‌ی تاریخی، در گذر از یک سده، دست کم بیش از ده تعریف جامع و جهان‌شمول برای واژه‌ی روشنفکر و کنش روشنفکری موجود است که در کارکردهایی چون دوری از قدرت، مستقل بودن، مسؤلیت‌پذیری، اعتراض به نابسامانی‌های فرهنگی، سیاسی، آموزشی و نابسامانی‌های حقوق بشری همه با هم مشترکند و در کنار هم می‌ایستند. به بیان دیگر، یکی از مهم‌ترین گریزهای ناگزیر شهروند روشنفکر یا روزنامه‌نویس، برای این که بتواند منتقد، ملتزم و درگیر بماند، گریز او از قدرت و استخدام نشدن است.  

از میان این ده‌ها تعریف برای روشنفکر و کنش روشنفکری، دو تعریف عام در جناح گسترده‌ی چپ به معنای مخالف و منتقد نظام‌های موجود از همه‌ی تعریف‌های دیگر نزدیک‌تر به نقش و کارکرد روشنفکران بیش از انقلاب است، یعنی همان دوران مورد نظر تو و هنگام انتشار ماه‌نامه‌ی نگین.

اگر چه در همان زمان، تعریف‌های دیگری برای روشنفکر در کشورهای پیش‌رفته جا افتاده بود و کنش روشنفکران جهان، در برابر احساس مسؤلیت و وظیفه‌اشان، هم متعادل‌تر و هم گسترده‌تر شده بود، اما هم چنان در ایران، کنش روشنفکران محدود می‌شد به دو حوزه‌ی مشخص که البته هر حوزه هم خود دارای شاخه‌های مستقلی بود.

شاخه‌ی نخست حوزه‌ی چپ سنتی، روشنفکرانی بودند که آبشخور‌شان اندیشه‌های لنینی، استالینی، مائویی و مانند آن بود و  همه مسایل را از دیدگاه کلاسه شده‌ی آن‌ها می‌دیدند و بررسی می‌کردند. زیرا منشع مسؤلیت‌پذیری و اعتراض‌های فکری و عملی بسیاری‌شان، حزب توده بود و البته ترجمه‌های نادرست از گونه‌های گوناگون نگرش‌های مارکسیستی و فعالیت‌های روشنفکری از جمله روزنامه‌نویسی.

گروه دیگری که می‌توان در این حوزه‌ی چپ از آن‌ها یاد کرد، که بیش‌تر کسانی بودند که از حزب توده یا چپ وابسته به بلوک شرق بریده بودند،، روشنفکرانی بودند که عده‌ای از آن‌ها به دیدگاه نخست یا کلاسیک آنتونیو گرامشی نزدیک بودند و عده‌ای به دیدگاه متأخر او، دیدگاه نزدیک به ژان پل سارتر.

(گرامشی، که یک روشنفکر و متفکر مارکسیست ایتالیایی بود، نخست روشنفکران را نمایندگان کارگران می‌دانست و کنش آن‌ها را تنها در راستای تحقق خواست‌های این طبقه می‌دید، اما او بعدها از ارودگاه چپ کلاسیک جدا می‌شود و با این عقیده که روشنفکران وابسته به طبقه‌های گوناگونند، از نظریه‌ی لنین، “تزریق آگاهی از برون” فاصله می‌گیرد.)

مهم‌ترین یا شاخص‌ترین دیدگاه این گروه‌ها، نگرش مسؤلیت‌پذیری و اعتراض روشنفکر برای رسیدن به این فرایند بود که بتوان ارزش‌ها و هنجارهای متعارف و بدیهی نظام‌های سرمایه‌داری را به چالش گرفت و نهایت به آینده‌ی مارکسیسم و نظام برآمده از آن امیدوار بود.

در برابر این طیف گسترده، که به ویژه تا پیش از تعطیلی فله‌ای یا بازخرید اجباری نشریه‌های گوناگون به فرمان شاه در پیش از جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، بسیار فعال بودند، گروهی بودند که در میان آن‌ها از چپ‌های مستقل تندرو تا لیبرال‌های راست مصلحت‌گرا دیده می‌شد.

نخستین روشنفکران این طیف، که به گروه دوم باورمندان به دیدگاه گرامشی نزدیک بودند البته بدون باور به نظام کمونیستی، مطرح‌ترین و فعال‌ترین در قلمروهای گوناگون فرهنگی ایران، به ویژه روزنامه‌نویسی بودند. اینان با توجه به نظریه‌ی ژان پل سارتر، التزام و تعهد روشنفکر در انتقاد کردن و درگیر شدن در امور روزمره‌ی جامعه‌ی خود، بیش‌ترین کسانی بودند که در دهه‌های پایانی سریر سلطنت، به عنوان روشنفکر شناخته می‌شدند و نقش اصلی در راه و روش نشریه‌های مطرح را چه غیابی و چه حضوری، به عهده داشتند.

به بیان دیگر، اگر بخواهم از نمایندگان حوزه‌ی چپ، شاخه‌ی کلاسیک یا وابسته‌ی آن در ایران نام ببرم، البته در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری که مورد بحث ما ست، محمود اعتمادزاده یا به‌آذین یکی از آن‌ها ست و از شاخه‌ی دیگر، چپ مستقل، ، باز در عرصه‌ی روزنامه نگاری، احمد شاملو، یکی دیگر. از این رو از این دو نام می‌برم که هر دو در دوره‌هایی سردبیری کتاب هفته را به عهده داشته‌اند و حاصل نگرش آن‌ها به فرهنگ و جامعه و سیاست، اکنون در پیش روی ماست و تفاوت نگرش آن‌ها هویدا است. هم چنین می‌توان از دو چهره‌ی روشنفکر و شناخته شده‌ی دیگر که در دوره‌ای با دو دیدگاه متفاوت سردبیری نشریه‌‌ی روشنفکری جهان نو  را به عهده گرفته‌اند، یاد کرد. یعنی علی‌اضغر حاج‌سیدجوادی و رضا براهنی. یکی نمونه‌ی شاخص روشنفکر توده‌گرای مذهبی و دیگری روشنفکر نحبه‌گرای لاییک.  

بدیهی است که در میان این دو طیف، بسیاری از روشنفکران دیگر هم حضور فعال داشتند. کسانی مانند جلال آل‌احمد که در پیش از سفرش به مکه به نظریه‌ی متأخر گرامشی نزدیک است و در بعد از آن به نظریه‌ی کلاسیک او، یعنی روشنفکر به عنوان نماینده‌ی یک طبقه‌ی خاص و تزریق آگاهی از دیدگاه خود. (این جا روحانیون را یک طبقه در نظر بگیر).

اجازه بده این بحث و پاسخ به پرسش تو را این طور خلاصه کنم که، از زمانی که ترکیب منورالفکر و بعد روشنفکر وارد فرهنگ و ادبیات ایران شد تا هم اکنون حتا، روشنفکر و کنش او در ایران نه تنها نتوانسته به مرتبه‌ی طبقه برسد، نه از نوع کلاسیک آن، دیدگاه لویی آلتوسر و نه از نوع مدرن آن، دیدگاه الوین گولدنر، که حتا نتوانسته آن چنان که شایسته است نماینده‌ی حرفه و مرتبه‌ی خود باشد و مدافع کنشی که از او انتظار می‌رود. بنابراین بین کار او با روزنامه‌نویسی، همیشه رابطه‌ای مشروط وجود داشته است.  

به غیر از دوره‌ی کوتاه بعد از انقلاب مشروطیت و بعد آغاز سلطنت رضا شاه، تا همین امروز تاریخ ایران نتوانسته از روشنفکران حتا با توجه به تعریف عام آن، روشنفکران دانشگاهی، روشنفکران سیاسی، روشنفکران تحصیل‌کرده، روشنفکران شاعر و نویسنده و هنرمند، در نهادهای حساس و بنیادی بهره‌مند شود. همه‌ی افتخار تاریخ‌نویسان دوره‌ی محمدرضا شاه پهلوی خلاصه می‌شود به روشنفکر بودن عباس هویدا. در صورتی که ما می‌دانیم او، روشنفکری بدون کنش روشنفکری بود. چنان که تمام دولت‌مردان دوره‌ی شاه، اگر چه تحصیل‌کرده، مهندس و دکتر و فرنگ دیده بودند، همه بری از کنش‌های روشنفکری، مسؤلیت‌پذیری، انتقاد و درگیری بودند و استثنایی چون داریوش همایون نیز که دارای چنین پیشینه‌ای بود در چرخه‌ی ابتذال آن ترکیب‌های فرمایشی حل شد و نتوانست روزنامه‌ی آیندگان را آن چنان که شایسته‌ی یک روشنفکر ملتزم، منتقد و درگیر بود، منتشر کند.

اکنون با توجه به این شناخت از کنش یا به قول تو کار روشنفکری و ارتباط آن با کار روزنامه‌نویسی، ناگزیر تعریف روزنامه‌نویس و کنش او هم روشن است. چرا که روزنامه‌نویسی، امری منفک از کنش روزنامه‌نویس نیست. یعنی اگر ما روشنفکر مسؤل، ملتزم، منتقد و درگیر داشته باشیم، ناگزیر روزنامه‌نویسانی هم با همه‌ی ویژه‌گی‌های کنش روشنفکران خواهیم داشت و می‌دانیم که وقتی این اتفاق نمی‌افتد یا نیفتاده است، یعنی روزنامه‌ها، غریب به اتفاق آن‌ها، تهی از کنش‌های روشنفکری منتشر می‌شوند، این چرخه‌ در ابطال خود بدون هرگونه حاصلی برای شهروندان هم چنان می‌چرخد. یعنی سرانجام به آن سخن کارل مارکس می‌رسیم که به درستی می‌گوید: روزنامه‌نویس آزاد ممکن نیست مگر این که از نویسنده‌ی آزاد حرف بزنیم که گاه و به ضرورت، اثری برای روزنامه‌ها می‌نویسد یا به طور دوره‌ای و موقت نقش مستقیمی در انتشار نشریه‌ای به عهده می‌گیرد. یعنی همان کاری که به عنوان نمونه به‌آذین و شاملو، یا حاج‌سیدجوادی و براهنی، در دوره‌هایی و در دیدگاه‌های متفاوت انجام دادند.   

«خودم» – آیا مجله نگین یک مجله روشنفکری بود؟ اگر بوده چه مشخصاتی داشت که نگین را به یک مجله روشنفکری تبدیل کرد و اگر نبود چه چیزهایی کم داشت که مجله روشنفکری نشد؟

«من» – پاسخ به این پرسش که آیا مجله‌ی نگین یک مجله‌ی روشنفکری بود، بدون مقدمه‌ای که در پاسخ پرسش نخستین دادم، امکان‌پذیر نیست. چه مجله‌ی نگین از دیدگاهی، دیدگاه لیبرال مصلحت‌گرا شاید بتوان گفت، بله، یک ماه‌نامه‌ی روشنفکری بود.

محمود عنایت چه در سرمقاله‌هایی که خود می‌نوشت با نام راپرت و چه در مقاله‌ها و شعر و داستان‌هایی که برای انتشار برمی‌گزید، یا حتا اثرهایی که ترجمه می‌کرد، یک روشنفکر بود. منتها کنش روشنفکری او ، یعنی تعهد و مسؤلیت و انتقاد و درگیری او محدود می‌شد به تفکر و باورهایی که داشت یا خط قرمزهایی که موجود بود. از همین رو نیز، شما در ماه‌نامه‌ی نگین آن درگیری و جریان‌سازی معمول نشریه‌های روشنفکری را نمی‌بینید. نه نقدهای بنیادی از نظام شاهنشاهی، حادثه‌های حیرت‌انگیز درون آن، مثل تعطیلی همه‌ی حزب‌ها و تک حزبی کردن ایران به سبک و سیاق شوروی سوسیالیستی در آن دیده می‌شود و نه حتا تفسیر و تحلیلی‌های مخالف‌خوان.

نگین، یک مجله‌ی روشنفکری بود که همه‌ی رسالت خود را نخست خلاصه می‌کرد در ایستادگی در برابر ابتذال، که این البته در آن دوره ارزش‌های ویژه‌ی خود را داشت و در مرتبه‌ی دوم در انتشار اثرهای تعمق برانگیز و نیش و کنایه‌های طنزآمیز، به ویژه در راپرت‌هایش. به بیان بسیار ساده، نگین، بخش بسیار گسترده‌ای از روشنفکری عام و مداراگر یا مصلحت‌گرای آن سال‌ها را نمایندگی می‌کرد.

«خودم» – به نظر تو مهم‌ترین تأثیراتی که مجلاتی مانند نگین و فردوسی به جا گذاشتند چه بود؟

«من» – به نظرم با توجه به کنش مجله‌ی فردوسی، کم‌تر بتوان به کنش مجله‌ی نگین توجه کرد. به بیان دیگر، برابر نهادن این دو یا مقایسه‌ی این دو با هم درست نیست. نخست از این رو که دست کم در یک روند کوتاه مدت، هدف و کارکردهای یک ماه‌نامه با هدف و کارکردهای یک هفته‌نامه با هم متفاوت است و دیگری به این دلیل که این دو نشریه از بنیاد مشی‌های گوناگونی داشته‌اند و راه‌های متفاوتی را طی کرده‌اند. می‌دانید که نعمت الله جهانبانویی صاحب امتیاز و مدیر مجله‌ی فردوسی، در کنار هفته‌نامه‌ای که منتشر می‌شد، امتیاز یک ماه‌نامه هم داشت. حتا ماه‌نامه‌ی فردوسی هم نقش و هدف دیگری به غیر از نگین را دنبال می‌کرد.

نگین، با همه‌ی اعتبارش در زنجیره‌ی نشریه‌های روشنفکری، همیشه یک نشریه‌ی حاشیه‌ای باقی ماند و این را البته صاحب امتیاز و سردبیرش، محمود عنایت می‌خواست. محمود عنایت در همکاری با نشریه‌های دیگر، حتا دورانی که سردبیر فردوسی بود، منش دیگری داشت و کنش او در آن زمان بیش‌تر به روشنفکر ملتزم، منتقد و درگیر نزدیک بود تا بعد که خود صاحب امتیاز نشریه‌ی نگین شد. به نظر می‌رسد خصلت‌هایی که به دیدگاه‌های مذهبی نزدیک است و مالکیت خصوصی، به خودی خود به این گونه دیدگاه‌های مصلحت‌گرایانه بیش‌تر گرایش می‌یابند یا در این حلقه بیش‌تر محدود می‌شوند. در صورتی که هفته‌نامه‌ی فردوسی، دست کم در یک دوره‌ی چند ساله، به عنوان یک نشریه‌ی جریان‌ساز، مهم است و بود و نبود آن همیشه و حتا اکنون هم مطرح است. به بیان دیگر، هفته‌نامه‌ی فردوسی، یکی از استثنایی‌ترین نشریه‌های فارسی به معنای روزنامه‌نویسی مستقل یا مجله‌ی روشنفکری مطرح است. این نشریه نه تنها توانست دیدگاه و نگرش‌های عام یک نسل را به سمت و سوهایی هدایت کند، که توانست کارنامه‌ی پر نقش و مهمی در جریان‌های ادبی و روشنفکری داشته باشد. علتش هم البته این بود که جهانبانویی که خود تجربه‌ی روزنامه‌نگاری داشت هم دست سردبیرانش را آزاد می‌گذاشت و هم بیش از آن که روزنامه‌نویس استخدام کند، از نویسندگان آزاد که در عین حال روشنفکرانی ملتزم، منتقد و درگیر بودند بهره می‌برد و جسارت انتشار نظرهای آن را داشت و همیشه تا حد ممکن، به رسالت روزنامه‌نویسی خود، یعنی فراتر رفتن از خط‌های قرمز، وفادار ماند.

«خودم» – امیدوارم که در بازگشت به گذشته و توضیح های اندک من توانسته باشد در وارسی هایت میان انبوه روزی‌نامه نویس‌های اکنون راه و سنگلاخ را نشانت بدهد.

دیگر چیزی نپرس و بگذار در کابوس های بی خبری این روزها که چرخه ی سانسور شدیدتر از هر زمانی شده، در خود فرو روم و فریادهای بی صدایم را در بغض فروخفته هم وطنانم به گوش جهانیان برسانم.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

عباس شکری روزنامه نگار، نویسنده، مترجم آزاد پژوهشگر خبرگزاری نروژ و موسس نشر آفتاب در نروژ است. او دارای دکترا در رشته‌ی «ارتباطات و روزنامه نگاری» است که اینک همکاری خود را با سایت شهرگان آغاز کرده‌ و آثار او همچنین در نسخه چاپی شهرگان نیز منتشر می‌شود.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: