UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سماعِ فمینیسم (اپیزود دوم)

سماعِ فمینیسم (اپیزود دوم)

سرتیتر پیش درآمد داستان مولانا شیفتگی او به شمس تبریزی در گویش های فکری روشنفکران، هنرمندان و هر از گاهی عام بوده است. مولانا، سماع را جهت رسیدن به معبود خویش انتخاب کرده و مسلکی جداگانه برای خویش پدید آورده اما در تفسیرهای مختلف به کرار با واژه‌ها بازی شده تا به صورتی سماع تحت تاثیر از شمس را ثابت کنند. اگر سماع همنوایی دف است و نقاره و صدای چکش صلاح‌الدین زرکوب که منتج به پرستش یک معشوق یگانه می شود و در مقابل آن نام شب عُرس را با خود حمل می کند، پس یا تاریخ های نوشته شده بر اثر زمان دستکاری گردیده و یا خود مولانا موجود زمینی را واسطه و قربانی خویش قرار می دهد و به عنوان یک پیاله مسگر از آن برای رسیدن به یگانه پرستی سود می برد. همانطور که گفتارهای مختلف از طریق کارمندهای نویسنده دستخوش تغییر شده است سماع و مسلک مولانایی هم کم تاثیر از این مطلب نبوده است. شیفتگی مولوی ابتدا به شمس و سپس به صلاح‌الدین زرکوب معانی مختلفی را می تواند در پی داشته باشد که او حتی به آفریننده و معبود هم اعتقادی نداشته؛ از طریق دین و زبان، اشعار و افکارش را می سروده و کتابهایش را جایی برای پیاده کردن اظهار نظرات خود قرار داده و راه را برای تصمیم گیری خواننده باز گذاشته و خود به عنوان رهبر، نقش صوفی را به عهده می گیرد و با انرژی موجود در عالم طبیعت و پروراندن اومانیسم در روحش به پرواز در می آید. به دلیل استفاده از چند زبان در اشعارش و به خصوص عربی، گاه سوء تفاهم‌هایی را پیش آورده که منجر به خلق یک دین اختصاصی جهت عبادت معبود شده است که حتی مثنوی معنوی او را اصول دین می نامند. نامهای این چنینی به چگونگی و ریشه نوع افکار مرتبط می شود و خلسه تصوف را مدیون اعتقادات خلق شده گذشته در جهت راهنمایی همان مردم کرده است. فارسی زبانان عقیده های معنوی خویش را با هنر ادغام می کنند و از طریق آن به عبادت می پردازند و حتی به آفرینش آثار هنری منجر می‌شود؛ توسط ملتی دیگر سماع او ستوده می شود و قومی دیگر دلیل توجیه شده آن را متاثر از دین خدایی می‌دانند. غافل از آنکه مولوی با استفاده از دین و پیغام آورانش و زندگی واقعی انسان زمینی و سیر در طبیعت به درجه ای می رسد که مستی در سماع را برمی گزیند و انسان در حال رشد را به بیراهه می کشاند. تفاوتها ریشه می کنند و عقیده اصلی مولوی مورد بحث قرار می گیرد. یکی دیگر از نکاتی که در مثنوی معنوی می‌توان مشاهده کرد استفاده از جانواران سخنگوست. به نوعی مولانا مساله تناسخ را به میان می کشد؛ تناسخی که ممکن است از بشر به حیوان دمیده شده یا بالعکس. از هر دو گزینه برای اثبات رفتاری و بیان اشعار خویش استفاده می‌کند. شخصیت‌های نمایش را برای حیوانات تشریح می‌کند و آنها را به رویارویی با زندگی بشر و سردرگمی‌های ذهنی و معنوی می‌برد:

روبه و آهو و خرگوش و شغال     
جبر را بگذاشتند و قیل و قال
عهدها کردند با شیر ژیان    
کاندر این بیعت نیفتد در زیان

او به راحتی افراد مختلف یک جامعه را با افکار گوناگون در کنار هم قرار می‌دهد و جنبه سیاست را برمی‌گزیند. سکولار بودن مولانا مبرهن است. او مطلب جدیدی را به موضوع تبدیل نمی‌کند. سیاست و سکولاریسم را اعلام می کند و تاریخ را به عنوان گواه گفته‌هایش مطرح می کند:

بود شاهی در جهودان ظلم ساز
دشمن عیسی و نصرانی گداز

نام پادشاه را به عنوان سیاستمدار و دین را به عنوان اسبابی برای حکومت می داند؛ به وضوح بوی باطل بودن سکولار از دید سیاست دینی به مشام می رسد. او تصویری را در تاریخ می بیند که هنوز جامعه درگیر آن است و در اتفاقات در حال تکرار. این وقایع زمان نمی شناسد حتی در زمان معاصر و مدرن. مولانا با علم به تناسخ و سکولار و ایمان به یک آفریننده، در بطن سماع خویش حقایقی را مصراع می سازد که برای همیشه ماندگار خواهد ماند.

بحث فمینیسم ابتدا در فرانسه و سپس در جوامع دیگر مطرح شد و هنوز هم در جهان سوم در حال دست و پا زدن است. در بحبوحه دوران مرد سالاری و اسارت مردم با خرافات، صدای فروغ فرخزاد شنیده و به عنوان پرچمدار آزادی زنان شناخته می شود؛ و در کنارش مبارزه با سنت های دست و پاگیر را سرلوحه سرودن اشعار نیمایی خود می کند. فروغ پرده پوشی را کنار گذارده و حتی خصوصی ترین مسایل زن و مرد را به احساساتی ترین ابیات مبدل می کند. آشنا شدن او با کاوه گلستان کارگردان، عرصه گفتاری جدیدی را برایش به وجود می آورد. ساختن فیلمی به نام “خانه سیاه است” که به زندگی جذامیان می پردازد، وسیله خوبی برای فروغ شد که  بتواند برخی از حرفهای خویش را در لابلای فریم های آن بازگو کند. کم اهمیت ترین افراد جامعه ( از نظر همان جامعه) را ستایش می کند و برای آنها آرمان شهری می سازد که تقریبا بقیه افراد نادیده گرفته می شوند. گوشه گیری و افسردگی فروغ در آن زمان از شایعه سازی افکار بسته آن زمان مردم باعث می شود تا صادقانه و بدون پرده پوشی و سانسور به مسایلی که باعث عقب افتادگی فرهنگی و ذهنی یک نفر می شود بپردازد. او زمانی شروع به ترویج اخلاق صحیح فرهنگی می کند که هنوز اکثریت افراد جامعه به خصوص زنان آمادگی پذیرش خیلی از مسایل را نداشتند. در نامه‌هایی که به فریدون فرخزاد نوشته کاملا واضح است که در وضعیت روحی و روانی (و حتی) مالی اسف‌باری زندگی خویش را می گذراند. مساله اینجاست که محدودیت گفتاری در یک جامعه به دو صورت تعریف می‌شود: یکی از طرف خود مردم و دیگری از طرف حکومت. مبارزه با هر کدام از این مقوله‌ها جهت پاکسازی مسائل زاید که مانند همان جذام فکر مردم را می‌خورد تا اینکه به اهداف خود که همان دگم بودن است برسد به مانند همان فیلم سیاه و سفید “خانه سیاه است” تعبیر می شود و سرنوشت زندگی افراد یک کمپ را مرگ تعریف می‌کند. اولین مبارزه با محدودیت در زمان فروغ مقابله با عقاید پینه بسته در مردم بود. فروغ وارد یک دوئل شده بود که طرف مقابل او مردم بودند. اصل مبارزه با محدودیت حرف زدن در ظاهر موافق اما در باطن مهاجم است اما او با جسارت تمام جلوی سرب داغ می ایستد و عکس یک مبارزه منطقی عمل می کند. جانبداری از جامعه زنان و دفاع از آنان را پیش گرفته بود اما مساله اینجاست که همان بانوان هنوز اسیر یک سری سنت پرستی‌ها بودند. آرزوی فروغ و تعریف شخصیتش در همین چند جمله گنجانیده شده است:

 ” آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است… من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است.”

فمینیسمی که هنوز به دور خویش در حال سماع است؛ می چرخد و می چرخد در حالیکه هنوز سرگیجه و تهوع وجودش را درمان نکرده است. فروغ فرخزاد راه حل یک پرسش برای جواب های متعدد در یک جامعه رو به مدرن شدن بود.

«و این جهان
پر از حرکت پای مردمی ست
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند»

و این داستان همچنان ادامه دارد.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: