UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سهیلا میرزایی: قبل از مخاطب به خودم فکر می‌کنم

سهیلا میرزایی: قبل از مخاطب به خودم فکر می‌کنم

ادبیاتِ این طرف، ادبیاتِ آن طرف – بخش دو

سپیده جدیری

اشاره: سهیلا میرزایی، شاعر، فعال حوزه‌ی زنان، کوه‌نورد و سنگ‌نورد سیزدهم بهمن ۱۳۴۲  در شهر ارومیه‌ متولد شد و سال ۱۳۵۶ همراه با خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد.  او فارغ‌التحصیل رشته‌ی روان‌شناسی بالینی است و پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی، دوره‌ای را نیز در ارتباط با «روان‌شناسی صنعتی » گذراند و همین موضوع سبب شد که سال‌ها به عنوان مدیر امور اداری و روان‌شناس صنعتی در یک کارخانه مشغول به کار شود. سال ۱۹۹۸ به آلمان مهاجرت کرد و اکنون در فروشگاه “گلوبتروتر” شهر کلن به عنوان مسئول فروش و مشاوره به مشتریان در ارتباط با وسائل سنگ‌نوردی مشغول به کار است و هم‌زمان در سالن سنگ‌نوردی فابریک تدریس سنگ‌نوردی می‌کند. زندگی او را می‌توان به دو بخش ادبی ـ ورزشی تقسیم کرد که هر دو رشته جزء ارکان اصلی زندگی‌اش به شمار می‌آیند. اولین کتاب شعر او سال ۱۳۷۷ تحت عنوان «یک سینِ جا مانده‌ام» در ایران به چاپ رسید و میرزایی در همان سال به آلمان مهاجرت کرد. دومین کتابش به نام «میچکا غیر قانونی می‌خواند» جولای ۲۰۰۵ در آلمان منتشر شد و مجموعه شعر سوم او به نام «می‌افتم از دست‌ام » نیز هم‌اکنون در مرحله‌ی چاپ قرار دارد. او از سال ۲۰۰۲  به عنوان دبیر ادبی نشریه‌ی «آوای زن» فعالیت می‌کند که به صورت فصلنامه در سوئد منتشر می‌شود.

همچنین از سال ۲۰۰۹ با سایت اینترنتی «شهرزاد نیوز» همکاری دارد و مصاحبه‌ها و گزارش‌های مختلف هنری ـ ورزشی برای این سایت تهیه می‌کند.

میرزایی در ایران مربی سنگ‌نوردی و کوه‌نوردی بود. در سال ۱۹۹۷ عضو تیم ملی سنگ‌نوردی شد و در مسابقات آسیایی که در ایران برگزار شد، شرکت کرد. مهم‌ترین رکوردهای او در زمینه‌ی سنگ‌نوردی عبارت است از:

ـ صعود موفق او و دو زن دیگرروی دیواره‌ی علم کوه (این دیواره با ارتفاع ۷۵۰ متر روی چهار هزار متر واقع شده است که دومین قله‌ی مرتفع ایران محسوب می‌شود.) این صعود که در سال ۱۳۶۷ اتفاق افتاد، نخستین صعود موفق زنان در ایران بود که با سرعت نسبتن خوبی انجام شد. آنها بیشتر از ده سال رکورد‌دار این صعود بودند.

ـ صعود انفرادی  (بدون استفاده از هیچ‌گونه وسیله‌ی فنی) روی مسیر گرده‌ی آلمان‌ها دیواره‌ی علم کوه با ارتفاع ۷۵۰ متر روی چهار هزار متر.

این صعود در سال ۱۳۶۹ به مدت یک ساعت و سی دقیقه بدون همراه و راهنما انجام گرفت و سهیلا میرزایی تا به امروز رکورد این صعود را دارد.

خبر رکورد صعود انفرادی و بدون استفاده از وسایل فنی او در تمام نشریات کوه‌نوردی و سنگ‌نوردی آلمان با حمایت و پشتیبانی محل کار او، منتشر شد و سال‌هاست که این خبر در کتاب های مختلف سنگ‌نوردی همچنان به چاپ می‌رسد.

***

 

سهیلا میرزایی – عکس‌ها از حسین آریان

کدام نام‌گذاری برای ادبیاتی که دور از سرزمین مادری خلق می‌شود و اجازه‌ی چاپ در آن سرزمین را نمی‌یابد، صحیح‌تر است؟ “ادبیات مهاجرت” یا “ادبیات تبعید”؟

سهیلا میرزایی، شاعر مقیم آلمان بر این باور است که: «شاعری که  آثارش در ایران اجازه‌ی چاپ ندارد و به  دلیل تنبیه‌های احتمالی، در کشور میزبان می‌ماند هم خود تبعیدی‌ست و هم ادبیاتش، ادبیات تبعیدی‌ست.» او همچنین آثاری را که به رغم خلق شدن در داخل کشور، مجوز چاپ دریافت نمی‌کنند، در زمره‌ی ادبیات تبعیدی به شمار می‌آورد.

میرزایی سال‌های زیادی را دور از وطن زندگی کرده و با این حال، نخستین مجموعه شعرش، “یک سین جا مانده‌ام” سال ۱۳۷۷ و هم‌زمان با مهاجرت او به آلمان، در ایران به چاپ رسیده است؛ یعنی زیست ادبی را هم در آن طرف آب‌ها تجربه کرده است و هم در این طرف. به اعتقاد او، «شعر امروز ایران در شاعران زن و مرد باید به اندیشیدگی برسد و شاعران نه فقط در گفتار شاعرانه بلکه در زندگی روزمره، فکرهایشان را زندگی کنند.»

به دسته‌بندی‌هایی چون “ادبیات مهاجرت” یا “ادبیات تبعید” اعتقاد دارید؟ تعریف شما از این نوع ادبیات چیست و تفاوت‌های آن را با ادبیاتی که در داخل کشور خلق می‌شود، در چه می‌بینید؟ در نوع جهان‌بینی، تمهیدهای ساختاری، زبانی و…. یا اصلا تفاوتی بین این دو وجود ندارد؟

با مراجعه به تعاریف دقیق از مهاجرت و تبعید، می‌توان تا حدی موقعیت ایرانیان مهاجر و تبعیدی را تعریف کرد. مهاجرت جا به جا شدن انسان‌ها از محلی به محل دیگر است که می‌تواند در کشوری صورت بگیرد که فرد به آن تعلق دارد و یا به خارج از کشور. اما تبعید معمولن از جانب قانون آن کشور به مردمانش به عنوان یک جریمه اعمال می‌شود که می‌تواند زمان مشخصی داشته باشد، مانند تبعید بخشی از مبارزین روسی به سیبری در دوران حکومت استالین و نمونه‌های گویای دیگر.  واژه‌ی تبعید شامل افرادی می‌شود که دور از خانه هستند که می‌تواند شهر، استان یا کشور باشد و این جا به جایی می‌تواند داوطلبانه یا با فشار از جانب قانون کشور خویش صورت بگیرد ولی اگر درخواستش برای برگشت به کشور با تهدید، زندان و مرگ مواجه شود و به عبارتی شخص موقع برگشت تنبیه شود، تبعید محسوب می‌شود. با توجه به این تعاریف، گاهی تشخیص مرز بین تبعید و مهاجرت سخت می‌شود. شخصی که به هر علت سیاسی یا غیر سیاسی نمی‌تواند به کشورش برگردد، تبعیدی‌ست و هر گاه به کشور خود رفت و آمد می‌کند، مهاجر محسوب می‌شود و باز اگر همین شخص به هر دلیلی نتواند به کشور برگردد، باز تبعیدی‌ست. به همین دلیل اگر موقعیت ادبیات را با توجه به این تعاریف تحلیل کنم می‌توانم برای مثال به شاعرانی اشاره کنم که شعرهایشان در کشور  منتشر می‌شود ولی خودشان به دلیل ریسک‌هایی  که برای برگشت دارند در کشور میزبان می‌مانند، این شخص ادبیاتش، ادبیات تبعیدی نیست ولی جسم‌اش تبعیدی‌ست ولی اگر هم آثارش در ایران منتشر می‌شود و هم خود به ایران رفت و آمد می‌کند، به زعم من مهاجر است اما شاعری که  آثارش در ایران اجازه‌ی چاپ ندارند و به  دلیل تنبیه‌های احتمالی، در کشور میزبان می‌ماند هم خود تبعیدی‌ست و هم ادبیاتش، ادبیات تبعیدی‌ست، در پایان صحبت‌هایم به شاعرانی اشاره می‌کنم که در ایران زندگی می‌کنند ولی آثارشان مجوز چاپ نمی‌گیرند، به نظرم این ادبیات نیز می‌تواند ادبیات تبعیدی نام‌گذاری شود، هر چند که نویسنده‌اش در داخل ایران اقامت داشته باشد. به هر حال مشخص کردن مرز دقیق مهاجرت و تبعید قدری پیچیده است.

من وضعیت خود و آثارم  را با هیچ دسته‌بندی و الگوهای تعیین شده تعریف نمی‌کنم، اما موقعیت‌ام خارج از اراده‌ی من می‌تواند تعریف شود. اگر از تفاوت‌ها بگویم، مسلمن هر هنرمند و در اینجا شاعر با توجه به موقعیت زیستی خود تجربیاتی کسب می‌کند، از فضاهایی عبور می‌کند که اندیشه و جهان‌بینی‌اش متفاوت از شاعر مقیم کشور دیگری می‌شود که فضاهای دیگری را تجربه می‌کند و طبیعی‌ست بیانی به مراتب متفاوت‌تر نیز پیدا می‌کند. مثلن شعری که باید در ایران از حلقه‌ی سانسور رد شود، نوعی متفاوت از شعری‌ست که در فضای آزاد سروده می‌شود و البته به طور استثناء افرادی هستند که ذهن و بیان خود را در کشورهایی با قوانین آزاد نیز سانسور و محدود می‌کنند و عکس این مورد نیز در داخل کشور دیده می‌شود. اکنون به دلیل پدیده‌ی اینترنت قدری این مرزها کمرنگ‌تر شده است و بخشی از شاعران داخل ایران به دلیل تسلط به زبان‌های دیگر با ادبیات جهان آشنایی بیشتری دارند و تلاش‌هایی نیز دیده می‌شود که قابل تحسین هستند، ولی شاعران خارج از کشور امکان زندگی در کشورهای نسبتن آزاد را دارند که به واسط‌ ی آشنایی با زبان و فرهنگ و قانون آن کشور، به مرور بخشی از تابوهایشان شکسته می‌شوند و آزادی را آرزو نمی‌کنند بلکه زندگی می‌کنند، آثار این گونه شاعران از نظر فرهنگی می‌تواند در کشور مادر، تاثیرگذار باشند و در فرهنگ ایرانی طرح سوال کند و این می‌تواند بسیار مثبت باشد. مهم این است که چه در داخل کشور و چه به عنوان مهاجر یا تبعیدی، زمینه‌های فکری فراهم کنیم و تلاش کنیم یاد بگیریم و در عمل به موازات دنیای مدرن اثر خلق کنیم که حرفی در سطح جهانی برای گفتن داشته باشیم.

علت مهاجرت شما از ایران به آلمان چه بود؟ اجباری در کار بود یا به میل و اراده‌ی خود زندگی در مهاجرت را برگزیدید؟

با توجه به این‌که من در حوزه‌های مختلف فرد فعالی بودم و به اصطلاح خلاف جریان آب در ایران شنا می‌کردم، نوع زندگی‌ام با تعریفی که قانون ایران از زن می‌کرد، همخوانی نداشت، به همین دلیل مدام مشکل داشتم. از آنجایی که اغلب زنان فعال با مشکلی از نوع من درگیر بودند و هستند، تحمل می‌کردم و سعی می‌کردم بی‌اعتنا به قوانین، به فعالیت‌هایم ادامه دهم ولی گوشه‌ای از این فعالیت‌ها، مرا راهی زندان کرد و از طرف دیگر گذرنامه‌ام را گرفته بودند و تمام این مشکلات مرا هم‌زمان درگیر می‌کرد و این مشکلات گریبان خانواده‌ام را نیز گرفته بود. ماه‌های اخیر که ایران بودم، هیچ گونه احساس امنیت نمی‌کردم، نیمه شب نیز برای کنترل من به منزل‌مان تلفن می‌زدند و مزاحمت دائمی برایم ایجاد می‌کردند، روزهایم با هراس از پی‌گرد می‌گذشت و شب‌هایم را با کابوس‌های وحشتناک به سحر می‌رساندم. به جایی رسیدم که برای محافظت از خانواده و خودم باید خارج می‌شدم، بنابراین به اجبار مهاجرت را برگزیدم که برایم یک راه‌حل برای برون رفت از شرایط دشوار بود.

حالا که این همه سال از مهاجرت شما به آلمان گذشته است، از زندگی به عنوان یک شاعر مهاجر راضی هستید؟ احساس می‌کنید که تا چه میزان با شرایط کشور جدید نظیر زبان، فرهنگ، عادات و شیوه‌ی متفاوت زندگی سازگار شده‌اید؟

حسی که در دوران اخیر اقامتم در ایران بر زندگی‌ام سایه انداخته بود حس غربت بود، انگار با همه چیز غریبه بودم ولی از وقتی در خارج از کشور زندگی می‌کنم، حتا لحظه‌ای از تصمیم خود احساس پشیمانی نکرده‌ام و درشعرهایم بی هیچ ترس و تابویی می‌توانم خود را بیان کنم و این رضایت مرا فراهم می‌کند.

در ارتباط با بخش دوم سوال شما باید بگویم روی هم رفته در این کشور با مردم و فرهنگشان زندگی می‌کنم، با زبانشان سال‌هاست کار می‌کنم و به نوعی در این کشور جا افتاده‌ام و اگر نخواهم موقعیت خود را با زمانی که در ایران زندگی می‌کردم مقایسه کنم، باید بگویم روند زندگی‌ام را به عنوان یک فرد خارجی مثبت ارزیابی می‌کنم و برای این موفقیت‌ها تلاش بسیار کرده‌ام ولی از آنجایی که رضایت همیشه نسبی‌ست، باید بگویم به انتظاراتی که از خودم به عنوان یک شاعر نه فقط یک شهروند آلمانی دارم این است که باید بیشتر وارد فرهنگ وادبیات زبان آلمانی می‌شدم و به همین دلیل تلاش‌هایم همچنان ادامه دارد و هنوز راه‌های نرفته زیاد دارم و باید خیلی بیشتر یاد بگیرم. ناگفته نماند که هنوز نمی‌دانم ویژگی فرهنگ آلمانی است یا کم کاری‌های خودم است که با داشتن حتا ملیت آلمانی، خود را یک شهروند آلمانی نمی‌دانم و انگار همیشه به سرزمین دیگری تعلق دارم حتا سرزمینی که با فرهنگش سخت بیگانه‌ام.

به نظر خودتان مهاجرت روی جهان‌بینی شما به عنوان یک شاعر تاثیری هم داشته است؟ آن تاثیر چیست؟

صد در صد. بهتر است بگویم به عنوان یک انسان دو فضای بسیار متفاوت را تجربه کردم، برای مثال اگر در ایران ضد حقوق هم‌جنس‌گراها نبودم ولی برایم موضوعیت نیز نداشتند و درکی از شرایط زندگی‌شان نداشتم، زیرا گام اول برای درک از یک موضوع آشنایی با آن است سپس پروسه‌ی یادگیری و بعد به جایی می‌رسی که بخشی از زندگی‌ات می شود، اکنون دوستان هم‌جنس‌گرای زیادی دارم، وقتی از زبان خودشان می‌شنوم چه سختی‌ها و حقارت‌هایی را در ایران تحمل کرده‌اند و اکنون نیز بین بخشی از ایرانیان علی‌رغم شعارهایشان همچنان تحقیر می‌شوند، از خود شرمسار می‌شوم که چقدر در ایران نمی‌دیدمشان. وقتی در محیط آزاد زندگی می‌کنی نیاز به شعار نیست چون هم‌زیستی با هم‌جنس‌گراها را تجربه می‌کنی، اکنون بخشی از همکارانم در محیط کار آلمانی، هم‌جنس‌گرا هستند، هیچ نگاه سنگینی را رویشان حس نمی‌کنم زیرا قانونی وجود دارد که اگر مردم نیز مشکل داشته باشند، مجبورند حقوق‌شان را رعایت کنند. البته در کشورهای غربی نیز شاید هنوز در برخی ایالت‌ها تابوهایی دیده شود ولی هرگز قابل مقایسه با فرهنگ و قانون کشور ایران نیست. مثال دیگرم تساوی حقوق زن و مرد در قوانین آلمان است که هرگز آن پیچیدگی‌های فرهنگ ما را ندارند و گرچه هنوز جنبش‌های فمینیستی جریان دارند ولی حقوق اولیه‌ی زنان از طرف مردم و قانون مورد احترام است، طبیعی‌ست که زندگی در این کشورها روی جهان‌بینی مردم مهاجر یا تبعیدی جهان سومی تاثیر می‌گذارد. به همین دلیل وقتی میان بخشی از ایرانیان که اخیرن به این سمت مهاجرت کرده‌اند و یا حتا بخشی از ایرانیان قدیمی‌تر هنوز شعارهای زیاد در ارتباط با دموکراسی، رعایت حقوق فردی افراد و … می‌شنوم ولی در عمل و زندگی‌شان، محدودیت فکری و عدم رعایت حقوق دیگران و تنگ نظری‌هایشان را می‌بینم، غمگین می‌شوم، در عین حال امید دارم که با گذشت زمان تابوهایشان شکسته شود و نه در شعار که در زندگی، فکرشان را زندگی کنند.

به هر حال نمونه‌های فراوان دارم تا از تفاوت‌های فرهنگی بگویم که رضایت مرا در این کشور جلب می‌کند و معضلات فرهنگی خودمان را بیشتر می‌بینم. به همین دلیل گاهی که دلم می‌گیرد که چرا این فضا را در کشور و زبان و فرهنگ خود تجربه نمی‌کنم، سعی می‌کنم از این تضادها فاصله بگیرم و به این انتخاب مثبت نگاه کنم که چقدر امکان یادگیری دارم، چه فرصت‌هایی هست که اگر از دست داده‌ام، به جای ناامیدی باید تلاش کنم و به جای این‌که آسیب‌شناسی مهاجرت را زیر ذره‌بین قرار دهم به امکاناتی فکر کنم که وقتی ایران بودم، حتا تصور تجربه‌ی آنها را نداشتم و نگاه مثبتی که من دارم نافی برخی فشارهایی نیست که گاهی به عنوان یک خارجی در این کشور متحمل می‌شوم.

تا جایی که اطلاع دارم، تمام کتاب‌های شعر شما به زبان فارسی نوشته و منتشر شده است. آیا مخاطب خود را در داخل ایران جست‌وجو می‌کنید یا به تعداد محدود مخاطبان فارسی زبان شعر در این سوی آب‌ها قانعید؟ چه راه یا راه‌هایی را برای ارتباط با مخاطبان داخل کشور در پیش گرفته‌اید؟

من قبل از این‌که به مخاطب فکر کنم به خودم فکر می‌کنم، به این‌که کدام زبان مرا بهتر بیان می‌کند، یا به کدام زبان بهتر گذر حس و کلمه در من به هم می‌آمیزد. من اگر با فرهنگ خودمان احساس بیگانگی می‌کنم، اما با زبان فارسی معاشقه می‌کنم، من به کلمه‌های فارسی عشق می‌ورزم و به همین دلیل تصمیم ندارم که از این زبان فاصله بگیرم. اخیرن زبان ترکی (آذری) نیز مرا درگیر کرده است و به این دو زبان می‌توانم خود را بهتر بیان کنم. این دو زبان مرا به کشورم و ریشه‌ام ربط می‌دهند، به جایی که زندگی کرده‌ام و شخصیت‌ام شکل گرفته است. و اما بخش مخاطب گرچه برایم فرعی‌ست اما مهم است، به همین دلیل شعرهایم را منتشر می‌کنم. کتاب‌های شعر من از نظر توزیع به قول دوستی « بدبخت هستند»، مجموعه شعر اول من «یک سین جا مانده‌ام»  که در سال ۷۷ در ایران چاپ شد، همزمان با مهاجرت‌ام به آلمان بود، به همین دلیل به طور وسیع توزیع نشد ولی برخی از دوستان خوبم خصوصن رزا جمالی عزیز در توزیع آن بین دوستان ادبی در ایران یاری‌ام کردند. کتاب دومم «میچکا غیرقانونی می‌خواند» در سال ۲۰۰۵ در کلن منتشر شد و هم به دلیل محدودیت‌ها و حتا تنبلی خودم و هم به دلایل دیگر خوب توزیع نشد، مگر در شعرخوانی‌هایی که داشتم، که آنجا در دسترس مخاطبین قرار گرفت و برای دوستان ایران نیز ارسال کردم. علی رغم توزیع نه چندان مناسب، در دسترس بخشی از مخاطبین جدی شعر در ایران و خارج از کشور قرار گرفت. در سال‌های اخیر، پدیده‌ی اینترنت این مشکل را تا حد زیادی حل کرده است و نیاز کمتری به راهکارهای دیگر است. اکنون مجموعه‌ی سومم با نام «می‌افتم از دست‌ام» به مرحله‌ی چاپ نزدیک می‌شود، شاید این بار از طریق فیس‌بوک و امکانات دیگر اینترنتی، آدرس پستی مخاطبین‌ام را بگیرم و برایشان مجموعه شعرهایم را ارسال کنم.

سهیلا میرزایی – عکس‌ از حسین آریان

تلاشی برای سرودن شعر به زبان آلمانی نیز داشته‌اید؟ اگر بله، از چگونگی این تجربه و دلیل ادامه نیافتن آن برایمان بگویید. و اگر خیر، علت این دوری گزیدن از نوشتن به زبان کشوری که در آن زندگی می‌کنید، چه بوده است؟

بله تلاش‌هایی در سال ۲۰۰۶ داشتم و یک سال بعد با جمعی از شاعران و هنرمندان آلمانی آشنا شدم که همکاری‌هایی داشتیم و تعدادی از شعرهایم نه به طور دقیق بلکه بیشتر مضمونی توسط یک شاعر آلمانی  ترجمه شد و چند برنامه‌ی مشترک هنری داشتیم، برنامه‌ای همراه با موزیک، شعرخوانی و تئاتر در دوسلدورف داشتیم که یک شاعر و بازیگر تئاتر آلمانی یکی از شعرهایم را اجرا کرد و برنامه‌ی موفقی بود، همین شاعر روی یک سایت، پرتره‌ام را کار کرد و این همکاری‌ها بسیار مفید بودند. در همین دوره به طور جدی به مطالعه‌ی رمان و شعر به زبان آلمانی پرداختم که بهترین تجربه‌هایم مطالعه‌ی آثار« کافکا» و «باخمن» بودند، ولی متاسفانه آن فضاها را رها کردم و باز به فضای ایرانی برگشتم. جنبش سبز دلیل دیگری شد که تمام وقت یا پای اینترنت با دوستان ایران در ارتباط باشم و در جریان اخبار ایران قرار بگیرم و یا در تظاهرات پشتیبانی از جنبش سبز ایران فعال باشم و به تدریج غرق در زبان فارسی و فضای ایرانی شدم و البته این دوره اجتناب‌ناپذیر بود، چطور می‌توانستم با آن همه اتفاقاتی که برای مردم ایران افتاد، از این فضا فاصله بگیرم. اکنون مدتی‌ست که تلاش‌ام را از سر گرفته‌ام، معاشرت با دوستان هنرمند آلمانی‌ام و مطالعه به زبان همین کشور کمی از نارضایتی‌های اخیرم را جبران کرده است. به تدریج شعرهایم توسط دوستان ایرانی و آلمانی به فرانسه و انگلیسی و آلمانی ترجمه می‌شوند.  اکنون مراحل ورود به دانشگاه را می‌گذرانم و البته به دلیل شغل تمام وقتی که دارم، خیلی آرام پیش می‌روم. در مورد نوشتن به زبان آلمانی، باید آن حس نوشتن به آلمانی در تو ایجاد شود و به مرحله‌ای برسی که بتوانی خود را بیان کنی و من فکر می‌کنم فعلن باید بیشتر بخوانم و یاد بگیرم تا زمان نوشتن برسد که تاحدی رضایت‌ام را جلب کند.

شعرهای شما از زبان و ساختار ساده‌ای برخوردار نیست و پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد که به نوعی می‌تواند به منزله‌ی مهر تاییدی از سوی شما بر این سبک و سیاق شعری که از دهه‌ی هفتاد به بعد در ایران بیشتر از پیش، باب شده و بالیده است، باشد. رویکردهای امروزین برخی شاعران ایرانی به ساده‌نویسی را از نظر کیفیت چگونه می‌بینید؟

نمی‌دانم تا چه حدی شعرهای من  مشخصه‌های دهه‌ی هفتاد را دارند، چون من در سرودن شعر به تئوری‌ها و چگونه سرودن‌ها و بایدها و نبایدها و دهه‌ها فکر نمی‌کنم، می‌نویسم که رها شوم و اگر از ساختار ساده‌ای برخوردار نیست، برای این است که زندگی نیز ساده نیست، زندگی نیز هزار تو دارد و نمی‌شود ساده‌اش کرد. ولی ناگفته نماند  که تولد واقعی شعرهایم پس از آموزش در کارگاه رضا براهنی و سپس آشنایی با آثار و اندیشه‌های یدالله رویایی بود.  فعالیت شاعران در دهه‌ی هفتاد خیلی چشمگیر بود، دهه‌ای که شاعران پر از شور و حرارت کار می‌کردند و در فضایی صمیمانه و رفیقانه تجربه‌های جدیدی را از سر می‌گذراندند. نقش کارگاه براهنی تاثیر بسیاری در خلق آثار آن دوره داشت، دوره‌ای بود که به تئوری‌ها نه در شعار بلکه در عمل اهمیت داده شد و با تعریف‌های تازه‌تری از شعر مواجه می‌شدیم. خودارجاعی و تاویل‌پذیری شعر، اهمیت جدی قائل شدن برای فرم شعر، اهمیت دادن به نشانه‌شناسی و معنی‌زدایی از واژه‌ها و بازی‌های زبانی و چند صدایی، به زبان شعر جان تازه بخشیدند و برخلاف عده‌ای که گمان می‌کنند در دهه‌ی هفتاد به مخاطب اهمیتی داده نشد، بر عکس به مخاطب نقش جدی‌تری در شعر داده شد، مخاطب در خلق بخشی از شعر فعال بود و خیلی از موارد دیگر از امتیازات شعر آن دوره بودند که به شعر بخشی از شاعران دوره‌ی بعد نیز انتقال پیدا کرد.

دنیای هنر دنیای تجربه است مهم این است که با جسارت و دانش همراه باشد وگرنه همه چیز از سطح خواهد گذشت و با گذر زمان آثار گم خواهند شد.  درهر دوره‌ای شاعرانی می‌آیند، می‌نویسند، بنا به نوع کار و یا حتا به واسطه‌ی  ارتباطات و مافیا بازی‌ها بر سر زبان‌ها می‌افتند ولی مهم اثر است که چقدر اصیل باشد که بتواند ماندگار شود. ساده‌نویسی نیز جریانی‌ست که شمس لنگرودی و حافظ موسوی و … از مدافعان آن هستند. اولین موردی که در این نوع شعرها نظر را جلب می‌کند، یک نوع رفتار پوپولیستی و سطحی با شعر و کلمه است و شعر را به اصطلاح برای جلب مخاطب – کمیت –  در سطح فهم همگان پایین می‌آورند و با این کار به شعور مخاطب توهین می‌کنند و به او فرصت نمی‌دهند که در تاویل و فهم شعر فعال و خلاق باشد. در کار اغلب شاعران پیرو این جریان، امضاء شاعر را تشخیص نمی‌دهی، فضاسازی‌ها شبیه هم هستند، چینش واژه‌ها شبیه هم هستند، جسارت‌های زبانی کمتر دیده می‌شود، پرگویی و هجو و شعار بسیار است و لایه‌های شعری در کارها نمی‌بینی و به همین دلیل تاویل‌های گوناگون را نمی‌طلبند. اگر بپذیریم که کیفیت شعر از فرم و شکل آغاز می‌شود تا به محتوی  برسد، جای زیبایی‌شناسی فرم را در ساده‌نویسی خالی و یا کمرنگ می‌بینیم. به هر حال اعتقاد دارم هیچ فضا و تجربه‌ای را نباید محدود کرد، باید هر نوع کاری امکان زندگی داشته باشد و بتواند مخاطبین خود را جلب کند، ولی زمان تعیین می‌کند که چه اثری ماندگار خواهد بود و این با اعتراضات و نقدهای جانبدارانه و نه روشنگر به جایی نخواهد رسید.

با توجه به این که سال‌ها مسئولیت بخش شعر نشریه‌ی “آوای زن” را بر عهده داشته و با سایت فمینیستی “شهرزاد نیوز” نیز همکاری مستمری داشته‌اید، جایگاه زن را در شعر امروز ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به نظرم هنر زن و مرد ندارد، و صرفن زن بودن یا مرد بودن نمی‌تواند کیفیت شعر را تعیین کند ولی اگر از جنبه‌ی آسیب‌شناسی اجتماعی که از جامعه و فرهنگ پدرسالاری نشات می‌گیرد به نقش زنان در حوزه‌های مختلف نگاه کنیم، طبیعی‌ست که ستم مضاعفی به آنها شده است و من سعی کرده‌ام در زندگی شخصی‌ام از فعالیت‌های ورزشی تا ادبی به این موضوع توجه کنم. قبل از این‌که با واژه‌ی فمینیست آشنا شوم، فمینیستی زندگی کرده‌ام و سعی کرده‌ام در ارتقاء فعالیت زنان سهمی داشته باشم. به همین دلیل سال‌ها در سخت‌ترین شرایط دهه‌ی شصت و هفتاد در گروه کوه‌نوردی آرش در بخش زنان فعال بوده‌ام و به عنوان مسئول فنی توانستم سال‌ها برنامه‌های کوه‌نوردی و سنگ‌نوردی و دوره‌های آموزشی سنگ‌نوردی برای زنان بگذارم تا این‌که پس از مهاجرت‌ام به آلمان به عنوان دبیر ادبی نشریه آوای زن سعی کردم فعالیت‌های زنان هنرمند را انعکاس دهم و با سایت شهرزاد نیوز نیز با مصاحبه‌ها و گزارش‌هایی، فعالیت زنان هنرمند یا درباره‌ی زنان هنرمند را پوشش خبری دهم و البته در حد توان و زمانم، با جنبش زنان خارج از کشور نیز همکاری‌هایی داشته‌ام. به نظرم زنان شاعر این دوره در فضای ادبی ایران حضور فعال دارند، اگر محتوی شعرهایشان را بررسی کنیم، جسارت و شهامت در آثارشان نشان از زنانی دارد که نمی‌خواهند تن به قوانین پست سنتی و پدرسالارانه دهند ولی از طرف دیگر نباید به دام جنسیت بیافتیم و به صرف زن بودن بخشی از شاعران، شعرهایشان را ارزش‌گذاری‌های ویژه کنیم. طبیعی‌ست که فضای شعر زنان با مردها فرق می‌کند، زنان فضاهایی را تجربه می‌کنند، از قوانینی در حال گذرند که در صدد انکارهویت‌شان است، از فرهنگی عبور می‌کنند که آن فرهنگ گاهی علی رغم ظاهر مدرن!!! در عمق خود ضد زن است و به همین دلیل در فرهنگ ما هنوز باید برای زن فعال بودن جریمه پرداخت که نوع جریمه‌ها از زندان گرفته تا ایزوله شدن در بین دوستان به اصطلاح هنری و فرهنگی متفاوت است.

نظر به این‌که معیارهای زیباشناختی شعر مدام در حال تغییر است، زن امروز در شعرهایش به فردیتی رسیده است که به هویت خود در جامعه اهمیت می‌دهد و سعی می‌کند حضور خود را با بیان قوی‌تر در شعر به تصویر بکشد و جامعه‌ی مردسالار را به چالش بکشد. از این جهت تعداد زنان شاعری که حضور زنانه و مستقل‌شان را در شعرهایشان به رخ می‌کشند رو به افزایش است ولی موفقیت فقط به اینجا ختم نمی‌شود، شعر امروز ایران در شاعران زن و مرد باید به اندیشیدگی برسد و شاعران نه فقط در گفتار شاعرانه بلکه در زندگی روزمره، فکرهایشان را زندگی کنند و این جریانی‌ست که شروع شده و برای عمیق‌تر شدن باید پروسه‌ی خود را بگذرانند تا جایی که در سطح جهانی حرفی برای گفتن داشته باشند.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامه‌نگار و بنیانگذار جایزه‌ی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازه‌ترین کتاب منتشر شده‌اش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعه‌ی «منطقی» که داستان‌های کوتاه او را در بر می‌گیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ برده‌است.

۲ نظرات

  1. مریم رییس دانا

    دوستان عزیز سهیلا میرزایی و سپیده جدیری عزیز سپاس از هر دو شما. مصاحبه خوبی بود. لذت بردم.

  2. کاظم صدقی نژاد

    صرفنظر از تکنیک خوبی که در این مصاحبه بکار رفته بنظر من  شما در پاره ای موارد به خودتان قبل از مخاطب نپرداخته اید

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: