UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

سوختن تن را کوچک می‌کند

سوختن تن را کوچک می‌کند

(شاعر، نویسنده و پژوهشگر)

نقدی بر کتاب تازه منتشر شده‌ی سپیده جدیری: “دختر خوبی که شاعر است”

(چاپ: انتشارات نگاه – تهران).

بازویم سبز است
و پشتم گرم به آنچه از او مُردم.

دیگر نمی‌خواهد تظاهر کنید؛
بویتان روی صورتم مانده‌ است
و از حرف‌هایتان شعری
به من تُف می‌کُند.

دیگر نمی‌خواهد به آرزوهایم برسید
آخرین آرزویم لکّه‌ای‌ست شنی
که چشم‌هایتان را شورتر می‌کُند. (ص۳۶)

بررسی اشعاری که حدود شانزده شعر از آن مشمول عنایت سانسور شده است و به هویت تک تک اشعار مجوز گرفته ممکن است تعدی شده باشد، آسان نیست ولی می‌توان گفت که با حیات یک دوره‌ی خاص از زندگی شعری و ادبی شاعر چنان می‌کند که مپرس! به این لحاظ، بررسی و نقد اجتماعی، سیاسی، و روانی – اجتماعی اشعار در کتاب منتشره محدود می‌شود به درک پازل‌هایی با قطعه‌های گمشده.
مجموعه‌ی “دختر خوبی که شاعر است” از همان آغاز، با نام‌اش سطری ساخته است دو پهلو. مصرعی است باایهام. دختر خوب و شاعر می‌توانند در تعارض کامل با هم باشند. حالتی که سپیده جدیری در طنزی پنهان و قدرتمند (آگاه یا ناآگاه) با آن برخورد کرده است. بر او ببخشایید و باور کنید که او دختر خوبی است ولی چه کند که شاعراست؟!!! شاعر بودن او را به خوب بودن‌اش ببخشایید. پارادوکس این جمله‌ی کوتاه بار فرهنگی (ببر و بدوز)ی دارد که التماس بخشایشی تاریخی در آن موج می‌زند. جمله‌ای که وقتی به دفتر مدرسه احضارمان می‌کردند اتفاق می‌افتاد: ناظم می‌برید و مدیر می‌دوخت تا بتواند نظم موجود مدرسه را با کمترین تنش هر روزینه اداره کند پس ارزش مثبت برای شاعر؛ ارزش مثبت برای دختر خوب؛ جمع ضدینی است که با طنزی این دو صفت جمع‌نشدنی در ایران را باهم جمع می‌کند.
کاری که خانم جدیری با تمام سختی‌های این حالات سه گانه سعی دارد که در این مجموعه زیبا نام انجام دهد. شعرهایی دارد پخته و سنجیده که با تمام وجود وعقاید شاعر آمیخته شده و شعرهایی که جان ایران هنوز در تن آنان می‌تپد و شاعر در آن سوی آبها چمدان آنان را می‌گشاید؛ و شعرهایی معلق در فضا، چرا که شاعر پاهایش در سرزمین دیگر و قلبش در سرزمین مادری است و این کشیدگی و فاصله به خوبی در کمرنگ کردن برخی از اشعار خود را نشان می‌دهد. شعرهایی که او را به بند آشکار شدن تضادها و درک جنسیتی بی‌واسطه می‌کشاند و خشمی در وجودش برمی‌انگیزاند که بیشتر نوک حمله آن متوجه خود شاعر است تا شرایط و کسانی که او را به این وادی فرستاده‌اند.
شاعر در برخی از اشعار که نمونه‌هایی از آن درج می‌شود در نقل و انتقال مکانی و روانی خود بین صراحت و ابهام یعنی سبک رایج قسر در رفتن در عرصه ادبیات ایران مردد است:

… می‌خواهم نامزد جایزه‌ی افسردگی بشوم
جایزه‌ی بزرگِ دهان به دهان،
و شعرهایم را تا بزنم برای بعد از کلماتِ مبهم (ص۱۴)

دراین دفتر البته ما شاهد زبان خاص او هستیم. اغراق در تلمیح ارتباط گناه اولیه زنان و مار در جسم مارهای تنومند بوآ و “اروتیسم خفی” او به شعرش دل‌انگیزی و لذتی خاص می‌بخشد:

که دیگر شبیه هیچ‌کس نیست
گناه‌هایم
نه شبیه مارهای تنومندِ بوآ
نه بی‌رمق‌تر از عشق‌های پشت به پشتِ خیابان
که دیگر شبیه هیچ‌کس
از پشتِ چشم‌های بزرگ
هیچ‌وقت
برنمی‌گردد…

امشب چرا زمان بدون هیچ منظوری نمی‌گذرد
و روح از دور به سیاهی می‌زند
تو بیشتر نزدیک می‌شوی
بعد روی شعارهای سپید می‌روی
و فردا از سه‌شنبه‌های بعدی هم بیشتر دنبالت خواهم گشت. (ص۱۵)

تصاویر بکر و نحوه‌ی بیان جدیری در بیان اعتراض و درج گزارشی از اوضاع زمانه سندی انکارناپذیر از توانایی این شاعر است:

… و در قبر همیشه دهانی هست که بسته نمی‌شود

چه زیبا تصویر جمجمه‌های دهان باز را به فریاد کشته‌شدگانی که با مرگ خود شرح پریشانی ما را در این گوشه‌ی جهان نشان می‌دهند، بیان کرده است:

می‌ترسم
از رنگ برای رنگی شدن
از شعر برای گوش‌هایت
کاش گوش‌هایت را گاهی بلند می‌کردی عزیزم کاش

در طولِ قبرها رنگ‌ها عوض می‌شود
در طولِ قبرها شعرها عوض می‌شود
می‌ترسم
در دیواره‌ات یخ می‌زنی
مثل پرنده‌ای که از گوش‌های من می‌گذرد وَ می‌مانَد…
در طولِ صدا صدا عوض می‌شود

می‌ترسم
از گوش‌ها و دیوارها
از زیرِ یخْ‌بستنْ بودن می‌ترسم
و در قبر همیشه دهانی هست که بسته نمی‌شود. (صص ۱۶ و ۱۷)

استفاده از صنایع شعر کلاسیک چون تشبیه تفضیل و پیوند آن با مسائل روز گویای گنجایش‌های شعر نو و توانایی شاعران امروز در به روز کردن شگردهایی هستند که در واقع جزو ابعاد طلایی هنر به ثبت رسیده‌اند:

رنگ از اتوبوسْ بزرگ‌تر است
آب از تشنهْ عمیق‌تر
دنیا رو به چرخ می‌آید دنیا رو به چرخ… (ص ۱۸)

وقتی که ایده و آرمان از جستجوگران آن بزرگتر می‌شود، دیگر اکتفا به شعر مولانا ممکن نیست:

تشنه می‌جوید که کو آب گوار
آب می‌جوید که کو آن آبخوار

حضور اشیا در اشعار جدیری نیست که تاریخ سرایش و مختصات زمانه را درخود حک کرده است مانندِ هلی‌کوپتر، ماشین‌ لباسشویی، قرص و افسردگی، بلکه اشعار به قدرت مختصات امروزین، بشر را در بافتی که با امیدها و آرزوها و آرمانهایش فاصله دارد بازمی‌تاباند:

لکّه می‌تراوی ای آسمان بر من لکّه می‌تراوی؛
من گوزنِ زخمْ‌تراشِ تواَم!
لخته می‌تراوی در روزهای تک
و ماه
سیاهِ مایل به نژادِ من. (ص ۹۵)

استفاده بجا از جمع‌های غیر معمول:

وقتی شعرهای بی‌شعور می‌گویم
دهان‌هایم توی ماسه فرو می‌روند… (ص۵۶)

از ویژگی‌های جالب این دفتر این است که او اشعار مدرنی سروده است ولی از حضور واژه‌های معروف به کلمات خارجی در آن خبری نیست مگر واژه‌ی پسورد (منظور کلمات وام گرفته‌ای که دیگر جزو زبان فارسی شده‌اند نیست).
در آخر اگر از چند مورد ریز زیر بگذریم، باید بنویسم که او واقعا هم دختر خوبی است و هم شاعر خوبی:

افعالی که حضورشان به زیبایی اشعار لطمه می‌زند:

… تک و تنها
مثل ابرهای سیاه
از همه چیز و همه کس می‌تراکُمَم… (ص۳۴)

… ما سوراخ‌های تکه تکه
از شکستن
از تن
نی شدیم
چکه چکه
می‌غمیم… (ص ۵۱)

و یا چند مورد اطناب‌های غیرضروری برای القای احساس تداوم (ص۵۸) که می‌توانست پایان‌بندی دیگری بدون درج چهار سطر آخر باشد.
و شعرهایی که خود شاعر می‌داند پایه‌ی آن لق است ولی گویی می‌خواهد فضا و زبان متفاوتی را امتحان کند که شاید پس از فاصله گرفتن از آن دریابد که دیگر به این راه نرود:

زجر میاد از دستام
پایه‌ی شعرْ لَقّه
می‌چرخه چنگ می‌خوره به دستام
لَقّه
میُفته می‌شْکنه
تیکّه تیکّه زجر میاد از دستام. (ص۷۲)

به هر رو، شعرهای بلند خانم جدیری در بخش “بدون هیچ منظوری” را بیشتر قابل تامل می‌دانم هر چند در بخش اشعار کوتاه کتاب نیز لحظه‌هایی ناب و زیبا می‌توان یافت:

آب می‌رفت هر روز
از صبح تا شب
صدایم
در لباس‌هایم (ص۸۲)

کنارتر می‌روی
و خطِ اخم تو سیاه‌تر می‌شود
– از بدنم (۹۱)

از بدنم زمان می‌ریزد
و ساعت‌های قرمز روی هم می‌چیندم
مثل خونْ بزرگ می‌شوم (ص ۹۰)

هرچند خود خانم جدیری نیز در آخرین شعر خود در بخش دوم این کتاب که نام آن “و شعرها دیگر نور ندارند”، است با من هم‌عقیده است که: باید بگذرم از این شعرهای بی دست و پا (ص ۱۰۱).

[ارمغان فرهنگی]

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

۱ نظر

  1. 3ghesse

    نمی دانم چرا ناکهان با خواندن شعرهای زیبای خانم جدیری لحن انها را بسیار مشابه با شعرهای خانم مهرانکیز رسائی بور(م.بگاه)دیدم! البته هیچ منظوری ندارم ولی این تشابه برایم جالب بود. بخصوص کتاب برنده؛ دیگر نه. ایشان.!!

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: