UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

شش شعر از فاطمه هویدا

شش شعر از فاطمه هویدا
فاطمه هویدا

فاطمه هویدا متولد ۱۳۶۲ کرمان

مجموعه آثار منتشر شده:

۱_کافیست نام کوچک من را صدا کنی؛  انتشارات فرهنگ عامه – سال ۱۳۹۲

۲_ در روزگار دوزخی من ایازها؛ انتشارات فرهنگ عامه – سال ۱۳۹۷

 

۱.

اجاق کوری‌‌‌ ِ مان را بریل تر بنویسد

تو گفته ای به پزشکم دو جین پسر بنویسد

 

برای این زن نازا مگر ستاره بچینی

که حرف های دلش را بر اَبرِ تَر بنویسد

 

که بغض های چرا را به فکر های چگونه

محال و  مطلق و نه را  اگر … اگر  بنویسد

 

بگو به جدّ بزرگت تبار گم شده اش را

به پاره های تن من به نیشتر بنویسد

 

سونو گرافیِ آخر ،دو جین جنین جنازه

به نام تک تک آن ها ،تو را ” پدر” بنویسد.

 

۲.

کجای شب بیاویزم صدای نیمه جانم را؟

مبادا گفته باشم دوستت دارم ، دهانم را.‌..

 

فقط یک مشت ابر سوخته بر خاک می ریزد

گلوی هریک از این مردگان که می تکانم را

 

تبرها دست هایم را قلم کردند، شاعرها

قلم برداشتند و بند بند استخوانم را..

 

فقط انگشت ها -این خوشه های خشم- می ماند

که پایین می کشد از اوج عصیان آسمانم را

 

نگو «نام تمام مردگان یحیا..» توخالی کن

از انبوه جسدها، نام ها، ذهن جهانم را

 

۳.

بوی دریا گرفته ام بین

اینهمه فیله ماهی و میگو

تابه گوشم صدف می آویزم

در سرم ضجه های یک جاشو

 

تخته ای روی موج تنهایی

میخ ها در سرم فرو کردند

قایقی می شوم که تو گاهی

میزنی روی سینه اش پارو

 

تفت دادم صدای خیسم را

ماهیانی جلزولز کردند

خانه ام این نهنگ زخمی را

در برش های تازه ی لیمو…

 

زخم ها این حروف پوسیده

راوی  ارتباط مان بودند

خانه تا ‌در کلید تو چرخید

موج سنگینی از در آمد تو

 

راه می افتد استخوان هایم

ٱه هایی همیشه از آتش

جزرو مدهای پیکر داغم

می وزد در لباس تو هو ..هو..

 

ناخداوند خسته!  برگردیم

ما جسدهای غرقه ای هستیم

من در آغوش آشپزخانه

مادرم کنج خالی پستو

 

۴.

‍ ‍ خوابانده اند  بغض مرا  در پیازها

رد می شوند  از دل تنگم  گرازها‌

لمسم‌ کن از تمام  جهاتی‌ که قبله ات

لمسم  کن  از تمام  فرود و فرازها 

انگشت های تو  تن  من‌ را  چریده اند

بگذار  تا دوباره  مرا  جوجه غازها..

باید دوباره غسل کنم از جناب تو 

از تکه  های وق  زده ام در نمازها

لمسم‌ کن از تنی  که نمکسود  زخم ها

از زخم‌ های زیر اسیدی‌ که بازها 

حاشای‌ متن و حاشیه ، شعر و شعارها

حاشا  گلوی  کاردی‌ اعتراض ها

حاشای‌ سطرهای  کبود  تن زنی

زیر نگاه  کودن  شب نامه بازها‌

با مُثله های  پیکر  خود  حرف می زنند‌

در روزگار  دوزخی‌ من  ” ایازها”

 

۵.

اگر زنی شده ام که دهانی از یخ را

شقیقه های جهنم صدای برزخ را

دو دست زبرِخشن که همیشه مالیده

به توده های نمک زخم های مطبخ را

 

به دوش می کشد این گریه را تب حمام

صدای شیهه ی یک اسب در کِشِِ موهام

شیوع معترض درد در رگم داب …داب

و قد کشیدن اندوهناک این اوهام

 

بنوش از دهنم نیمه های خالی را

که نیمه های پرم گند بود و خونابه

که تازیانه ی تقدیر در هوا چرخید

و زندگی که مرا می کشد به صلابه

 

به زور نقطه گرفتی جلوی این خط را

چقدر لب بزنم خنده های مفتت را؟

به ذهن خالی گلدان بزور می کارم

پرنده ای که بگیرد سراغ جفتت را

 

دهان واشده ی جانماز مادر تو

و تکه های سرم در اتاق خواهر تو

مثلثی که به اضلاع درد قائم نیست

و می گریزد از اغوش ضلع دیگر تو

 

دهان بسته ی ماشین ظرفشویی را

و شال خیس خیابان روبرویی را

تو روزنامه بیانداز تخمه می شکنیم

که دست های ترت گاو  مهرجویی را

 

میان یقه ی من چال کرد و دوشیدند

شقیقه های ترک خورده ی صدایم را

به ذهن خشک زمستان گلی نمیروید

هزار دفعه بکارند  چکمه هایم را

 

۶.

به خواب های کبود زنان مملکتم

دروغ های درشت نرفته توی کَتَم

به مادران چروکیده در غم سفره

برادران فرو توی چرت نیمکتم

 

به بچه ای که شبش را گرسنه خوابیده

چگونه جوهر انگشت را نشان بدهی؟

دوباره موقع آن شد که  در خیابان ها

به غول های جهان مشت را نشان بدهی

 

به حلقه های طنابی که دور گردن ها

به حلقه حلقه ی اشک یتیم های وطن

به زخم های دهان باز شاعری دربند

به تن فروشی زن های دیگری در من

 

به کاسه ی چه کنم توی دست آینده

به دست های نداری ، به دست های طلب

به دختران بزک کرده در اتوبان ها

به دختران در آغوش شیخ های عرب

 

به من که گوری از انبوه مردگان هستم

چگونه جوهر انگشت را نشان بدهی؟

دوباره موقع آن شد که در خیابان ها

به غول های جهان مشت را نشان بدهی

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: