UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

شعری از مهناز نیکفر

 

دست‌های بایرمان
رد نان را در جدال با ملخ‌ها
در مزارع گندم گم کرده‌اند

قبیله‌ی وامانده‌ایم
تشویش مکرر
ابری که بر خورشید سایه انداخته

پاها برای نجات دست‌های تهی
در شالیزارهای خشکیده
به ضیافت زالو‌ها تن داده‌اند

بازوهای گرسنه بی‌وقفه می‌دوند
و نان از چهار جهت می‌گریزد

دهان آسمان باز‌ست و
مرگـ
تکه
تکه
وجودمان را می‌بلعد
دستان ترک خورده‌ی‌مان
از خاک بیرون مانده
و انگشتان باکره‌ی آروز
دانه
دانه
بر زمین می ‌افتند
وهم کدام ستاره اینچنین
زمین گیرمان کرده ؟!
که ماه از شب‌هایمان گریزان است

#مهناز نیکفر

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: