UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

عشق؛ بحثِ وجودیِ کوئیر و ادبیات‌اش

عشق؛ بحثِ وجودیِ کوئیر و ادبیات‌اش
سپیده جدیری

سپیده جدیری

حجم بزرگی از ادبیات کوئیر، دستِ کم تا آنجا که من خوانده‌ام، از جنسِ به شدّت عاشقانه است. علتِ آن را احتمالاً باید از این منظر اجتماعی بررسی کرد که حتی از دیدِ آن دسته از دگرجنس‌خواهانی که وجود و هویتِ اقلیت‌های جنسی را به رسمیت می‌شناسند، گرایشِ جنسیِ یک اقلیتِ جنسی، اغلب زمانی محلی از اِعراب پیدا می‌کند که در جهتِ شکل دادنِ رابطه‌ای عاشقانه خرج شود. حال آن‌که جهانِ مسلّط که هنوز هم مردانه است، دستِ کم برای مردانِ دگرجنس‌خواه این حق را قائل است که گرایش جنسیِ خود را جدای از عشق، صَرفِ لذت بردنِ صِرف از خودِ آن گرایش کنند. یعنی که با زنی صِرفِ این‌که زن است – صرفنظر از این‌که عاشق‌اش باشند یا نباشند – همخوابه شوند.

این متن مسلماً قصد ندارد هیچ نوع سکسیسم را – چه میان دگرجنس‌خواهان رخ دهد و چه در جامعه‌ی کوئیر – تأیید و تشویق کند، بلکه پیش کشیدن چنین بحثی  صرفاً بدین منظور است که از بُعدِ دیگری از تبعیض در مورد اقلیت‌های جنسی پرده برداشته شود: این‌که مُدام باید تاکید کنند که در رابطه‌هایشان عشق حرف اول را می‌زند، تا از سوی بالاترین سطحِ تلورانسی که در دگرجنس‌خواهان یافت می‌شود، پذیرفته و به رسمیت شناخته شوند.

از منظر آسیب‌شناسی اجتماعی هم که بخواهیم به موضوع نگاه کنیم باید گفت که از جهانی که در آن بسیاری از مشاغل، رفتارها، تکیه‌کلام‌ها، دشنام‌ها، تفریح‌ها و عادت‌ها با صفتِ «مردانه» – آن هم بی‌شک، نوعِ اکثریتی (یا دگرجنس‌خواهانه‌)اش – جمع  بسته می‌شود، بیش از این چه انتظاری می‌توان داشت؟

در چنین جهانی، اقلیت کوئیر به سمتی هدایت می‌شود که «عشق» به تنها بحثِ وجودی‌ِ خودش و ادبیات‌اش تبدیل شود؛ حال آن‌که ابعادِ دیگرِ وجود، در کمالِ افتخار در انحصار مردانِ دگرجنس‌خواه است.

 2014-12-17_1413

سیگار دود می‌کنند با کیرهای‌شان

فکر می‌کنند من می‌ترسم ولی

من فقط بالا می‌آوردم و          می‌گویم چرا؟

(سطرهایی از شعر ۵، صفحه‌ی ۱۰)

به طور مثال، سیگار کشیدن یکی از عاداتی‌ست که در چنین جهانی قاعدتاً «مردانه» تلقی می‌شود. در این شعر، «سیگار دود کردن» شاید وضعیت نمادینی باشد که با هر قلمرویی که مردان به انحصار خود درآورده‌اند بتوان آن را در یک دسته قرار داد و جمع‌بندی کرد.

قلمرویی که او (شاعر) – گیریم به خاطر عشق‌اش – جرأت قدم گذاشتن به آن را به خود می‌دهد، و از همین نقطه، کم کم سرپیچیِ ملایمِ او از صِرفِ شعرِ عاشقانه گفتن، آغاز می‌شود:

دیگر آب نخوردیم

هوا را نخوردیم

و خانه نساختیم روی ابرهای باران‌زا

روز نیامد و بچه‌ها آبتنی نکردند

بچه‌ها توی طشت‌های تابستان ترکیدند و

 

هوا مصرف عمومی ندارد

با کفش‌هایش

با نوک کفش‌هایش تمام صورت مرا می‌پوشاند

آهن است

و گدازه‌ی آتش

چمن‌زار پهن روی مرتع کنار دریاچه

(سطرهایی از شعر ۶، صفحات ۱۱ و ۱۲)

نقطه‌ی عطف این شعر، جایی‌ست که اعتراف می‌کند: «هوا مصرف عمومی ندارد». هوا به مصرفِ عمومِ انسان‌ها نمی‌رسد یا فقط بعضی حقِ نفس کشیدن دارند؛ بعضی که روی همه چیز پهن شده و همه چیز را به تملکِ خود درآورده‌اند.

شاید در نگاه اول، اغلبِ شعرهای دفتر “دستی‌ست که بر گردن یاری بوده‌است” اشعاری ناتورالیستی به نظر برسند، اما به واقع، این نمادگرایی‌ست که تقریبا در تمام این شعرها حرف اول را می‌زند و اتفاقا با فضای کنش‌مندی که به نظر می‌رسد شعرها قصد تولید آن را دارند نیز کاملا منطبق است و همخوانی دارد؛ مثلا شعر «در حفظ معادله» را که در عین حال، در زمره‌ی خوش‌ساخت‌ترین شعرهای این کتاب است، بخوانید و ببینید به همین نقطه نمی‌رسید – که ابتدا آن را ناتورالیستی فرض کنید و بعد به نمادگرایانه بودن‌اش اعتراف کنید؟ :

 ریشه دوانده

و در هوا معلق است

ابر از یک‌سوی صورتش کنار می‌کشد

و سعی می‌کند تعادلم را حفظ کنم

در آن‌سوی دریاچه انگار گل‌ها شکفته‌اند

من دست‌کش‌های باغبانی‌ام را با خود نیاورده‌ام

 

توی جنگل ونسن سه‌تا درخت را بریده‌اند

توی جنگل ونسن

باد که می‌وزد تو نمی‌توانی قدم‌هایت را تند کنی

توی جنگل ونسن اما حصار درخت‌ها اما صدای قدم‌های

می‌گیرد از ما که در یک‌جا باید متوقف بماند توی جنگل ونسن

 

بگذار پوستت روی ملافه‌ها کشیده شود

آن‌ها تمیز هستند و تو را می‌خواهند

تا صبح که روی پوستت خورشید را تراشیده باشند

           در میان‌گرفته آن‌چونان تنگ

و باد در پشت پنجره است

 

شب از عبور تو می‌آید

و من فقط یک دوربین کوچک دارم

در دست‌هایم که

دکمه‌هایش را به بازی می‌گیرم

فقط به خاطر به خاطر آوردن

به خاطر یک‌سوی آفتاب‌گرفته‌ی کش‌آمده در صبح روز داغ

که باد پشت پنجره است

 

آه ای جنگل من

در آن‌سوی دریاچه انگار گل‌ها شکفته‌اند

من دست‌کش‌های باغبانی‌ام را با خود نیاورده‌ام

(شعر ۲۲، صفحات ۳۸ و ۳۹ )

این شعر از دو زاویه‌ی دید قابل بررسی است. نخست این‌که آن را کاملا حاصل تجربه‌ای شخصی بدانیم و تصویرسازی‌ها را نیز به بازنمایی ناتورالیستی محیط و ماوقع تعبیر کنیم؛ که در آن صورت شعر از بسیاری ابعاد تهی می‌شود و آنچه باقی می‌ماند، فضاسازی برای بیانِ همان حالِ «عشق» است که اشاره شد در غالب آفرینش‌های ادبی جامعه‌ی کوئیر با آن مواجه‌ایم. اما اگر شعر را اثری نمادگرایانه فرض کنیم، موضوع فرق می‌کند. جنگل، درخت‌های بریده، باد، گل‌های شکفته در آن سوی دریاچه، همگی ابعادِ دیگری پیدا می‌کنند؛ شعر به شعر آرمان‌خواهانه و حتی تا حدودی اعتراضی تبدیل می‌شود و شاعر، به انسانِ در جست‌وجوی کمال.

با این حال و با تمام سرپیچی‌های گاه و بی‌گاهِ شاعر از الگوی انسانِ تک‌بُعدی (صرفاً عاشق) – که جامعه‌ی اکثریت او را که در اقلیت قرار گرفته به سمتِ پیروی از آن هُل می‌دهد – ، نمی‌توان انکار کرد که در این کتاب هم، باز «عشق» برای ابراز شدن، اقبالِ بلندتری به نسبتِ بقیه‌ی ابعاد وجودیِ شاعر پیدا کرده است. باز در هر شعرِ کتاب، رنگِ عشق از بقیه‌ی رنگ‌ها پُر رنگ‌تر باقی مانده است. ما هم قصدِ زدودنِ رنگِ عشق را از ادبیات کوئیر نداریم؛ بحث‌ بر سر چیز دیگری‌ست. سؤال این نیست که چرا شعر عاشقانه می‌گویید، بلکه این است: کِی، کجا و چگونه سرکوب شد آن دیگر ابعاد، که از آنها یا هیچ دم نمی‌زنید یا اگر می‌زنید این‌قدر به ندرت و در لفافه‌ی نمادها و استعارات؟

وگرنه که چه تجربه‌ای لذت‌بخش‌تر از خواندنِ عاشقانه‌ و عاشقانه‌هایی در این حد زیبا و دل‌انگیز؟ :

ظرف‌های پر

و ظرف‌های خالی

روی میزی در کافه‌ی دور دست

کنار پلی در مه

کنار آن روز که تو ایستاده بودی

برای عکس یادگاری

 

من اما ایستاده بودم                 برای یک قهوه‌ی دیگر

و لکه‌های روی شیشه نمی‌گذاشتند

و دست‌های در تو پیچیده نمی‌گذاشتند

و پوست

و مدل قدیمی کداک توی دست‌های

در قاب دو اسب بود که به سمت افق

دو تا تپانچه که نمی‌دانم کجا

ولی موهای آشفته در باد

و لب که می‌رفت بماسد توی آلبوم

و میزهای کافه از چوب چنار هستند

کنار همان روز که تو ایستاده بودی

(شعر ۲۴، صفحات ۴۲ و ۴۳)

* انتشارات گیلگمیشان، تورنتو، پاییز ۲۰۱۳

http://www.gilgamishaan-books.org/main/wp-content/uploads/2014/3/parand.pdf

[wysija_form id=”1″]

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامه‌نگار و بنیانگذار جایزه‌ی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازه‌ترین کتاب منتشر شده‌اش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعه‌ی «منطقی» که داستان‌های کوتاه او را در بر می‌گیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ برده‌است.

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: