UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

ماهی را هر موقع از آب بگیرید، مُرده است! (گفتگو با پرویز صیاد)

ماهی را هر موقع از آب بگیرید، مُرده است! (گفتگو با پرویز صیاد)

 حضور دوباره دو نویسنده و هنرمند صاحب‌نام؛ پرویز صیاد و هادی خرسندی در ونکوور و اجرای نمایشنامه «هادی و صمد – برخورد سوم» برای بار دوم در این شهر، انگیزه‌ای شد تا با این دو هنرمند عزیز تجدید دیدار شود. بازچاپ گفت‌و‌گوی الاهه بقراط با پرویز صیاد، حاصل این دیدار دوباره است که متن آن توسط پرویز صیاد  گرامی در اختیار شهرگان و هفته نامه شهروند بی‌سی قرار گرفت. با هم می‌خوانیم:

OLYMPUS DIGITAL CAMERA

 صیاد از آن دسته هنرمندانی است که شخصیت اجتماعی‌شان، نقش‌آفرینی آن‌ها را ارتقا می‌بخشد. این نقش‌ها نیستند که وی را در سایه قرار می‌دهند، بلکه اوست که توانسته آن‌ها را چنان بیافریند که چون شخصیتی مستقل به زندگی خویش ادامه دهند. از همین رو نیز رژیم کنونی نتوانست مانع آشنایی نسل‌های جدید با نقش‌هایی شود که صیاد بازی کرد یا آفرید. این است که او و آثارش از ممنوعیت‌های سیاسی فراتر می‌روند: اگر امکان ساختن فقط یک فیلم دیگر به من داده شود، مایلم فیلم‌نامه‌ای را که درباره چگونگی بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی نوشته‌ام، در ایران یا هر جای دیگر بسازم! [الف. ب]

 ***

پیش‌درآمد

پرویز صیاد یک هنرمند به‌شدت سیاسی و اجتماعی است. درست همان‌گونه که هر شرایط سیاسی و اجتماعی نابسامان و بسته از هنرمندان، اتفاقاً به دلیل نقش اجتماعی‌شان طلب می‌کند. صیاد همیشه چنین هنرمندی بوده است. چه در نقش بازیگر، چه در مقام نویسنده و کارگردان و تدوین‌گر و تهیه‌کننده. چه دیروز و چه امروز. یک روشنگر رسانه‌ای. او این روشنگری را به‌عنوان هویت هنری خویش در همه نقش‌های تلویزیونی و سینمایی‌اش به نمایش گذاشته است. از سریال‌های تلویزیونی مانند «صمد» در «سرکار استوار»، «حسن بلژیکی» در «اختاپوس» (و هم‌چنین «کاف شو»)، «اسدالله میرزا» در «دایی‌جان ناپلئون»، تا فیلم‌های سینمایی مانند «حسن کچل»، «اسرار گنج درّه جنّی»، «طبیعت بی‌جان»، مجموعه سینمایی ماجراهای صمد، «بن‌بست»، «فرستاده»، «در غربت» و دهها اثر نمایشی دیگر.

صیاد از آن رده هنرمندانی است که شخصیت هنری و اجتماعی‌شان، نقش‌آفرینی آن‌ها را ارتقا می‌بخشد. پس برخلاف آنچه تصور می‌رود و گاه مطرح می‌شود، این «صمد» نیست که وی را به‌عنوان نویسنده و بازیگر در سایه قرار می‌دهد، بلکه اتفاقاً این پرویز صیاد است که توانسته او را آن‌گونه بیافریند که چون شخصیتی مستقل از او، به زندگی خویش ادامه دهد و حتی مثلاً در نمایش «پرویز صیاد و صمدش» مدعی او شود. این حقیقت را می‌توان در این واقعیت بازیافت که باوجود همه ممنوعیت‌ها برای پرویز صیاد، رژیم کنونی نتوانست مانع آشنایی نسل‌های جدید با نقش‌هایی شود که وی آفریده بود.
یک دلیل مهم زنده ماندن چنین نقش‌هایی این است که صیاد از آن دست هنرمندانی است که توانست یک پل ارتباطی بین «اینتلکت» و مخاطب عام بنا کند. پلی از شناخت و آگاهی که واسطه‌اش نه پُرگویان سریال «اختاپوس» که مخاطبی محدودتر از «سرکار استوار» داشت، بلکه شخصیتی مانند صمد و از جنس همان مخاطب عام بود. مخاطبی که درعین‌حال و هنوز نمی‌داند نه به «صمدآقا» بلکه به خود می‌خندد! به آینه‌ای که «صیاد» در برابرش گرفته است، می‌خندد!
«صیاد» با «صمد» به معنی واقعی کلمه مخاطب خود را به دام می‌اندازد و او را وا می‌دارد به چهره خویش در آینه طنز بنگرد. مخاطبی که بی‌سواد نیست، الفبا را بلد است، ولی فقط تا پ! مخاطبی که گاه پدیده‌های مدرن با فرهنگ و آموخته‌های او جور در نمی‌آید و حتی در مواردی «پول» را هم درست نمی‌تواند تلفظ کند! ولی بااین‌همه آن‌قدر هشیار هست که هم یقه نویسنده و «صیاد»ش را به دلیل سرنوشتی که برای او رقم‌زده است، بگیرد و هم بداند ماهی را هر موقع از آب بگیرید، تازه نیست بلکه می‌میرد! (از نمایش «پرویز صیاد و صمدش»).

صیاد نه‌تنها برای هنرمندان بلکه برای جامعه ایران و به‌ویژه نسل‌های جوان، بسی بیش ازآنچه تاکنون بیان کرده، فکر و تجربه برای گفتن دارد. با چنین شناختی از آثار و با آشنایی با گفتارهای سیاسی پرویز صیاد و مصاحبه‌هایش از او خواهش می‌کنم به چند پرسش من نیز پاسخ دهد. با مهربانی می‌پذیرد و باوجود وقت کم در طول یک‌زمان تقریباً سه‌ماهه پاسخ‌هایش را برای من می‌فرستد.

(الاهه بقراط)

 ***

 الاهه بقراط: دو شخصیت معروف که شما بازآفرینی کرده‌اید، یکی «اسدالله میرزا» در سریال «دایی‌جان ناپلئون» بر اساس داستان نویسنده و طنزپرداز ارزشمند ایران، ایرج پزشکزاد، و دیگری «صمد» که آفریده خودتان است، بیش از آنکه یک فرد باشند که کسی بتواند خود را با آن‌ها تعریف کند، بیانگر یک موقعیت اجتماعی هستند. یعنی تماشاگر نه خود را بلکه موقعیت جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کند در آن‌ها و زندگی‌شان باز می‌یابد. فکر می‌کنید چگونه است که با اینکه این موقعیت از یک‌سو در دو جامعه اسدالله میرزا و صمد متفاوت بوده و از سوی دیگر هر دو با موقعیت امروز به‌شدت متفاوت هستند، بازهم انسان ایرانی همچنان بازتاب جامعه کنونی را، با اندک تفاوت‌هایی، البته بدتر شده، در موقعیت آن‌ها پیدا می‌کند؟

پرویز صیاد: نقش‌های عادی در هر نمایشی همه افراد اجتماعی‌اند چون کم‌وبیش از افراد یک جامعه یا یک دوره معین گرته‌برداری می‌شوند. تفاوت نقش‌های عادی باشخصیت‌های افسانه‌ای یا تاریخی در آن است که در هر دوره‌ای مشابه فراوان دارند درنتیجه می‌توانند برای جمع کثیری الگو و یادآور بسیار کسان دیگر باشند . اثرگذار بودن چنین نقش‌هایی بستگی تام و تمام دارد به اینکه گرته‌برداری اولیه چقدر دقیق انجام‌شده باشد.

در مورد شخصیت اسدالله میرزا من سهمی بیش از یک بازیگر- که بخت بازی چنین نقشی به وی داده‌شده است- نداشته‌ام.
اینکه امروز می‌تواند بازتاب جامعه دیروز یا هر دوره دیگر باشد مرهون نگاه موشکاف و جامعه‌شناسانه آقای پزشکزاد و هم تصویرسازی دقیق ناصر تقوایی کارگردان سریال است.

 و صمد؟

● صمد… ماجرایی متفاوت دارد. پیدایش‌اش تصادفیست و نمُوّش تدریجی و به‌مرور رخ‌داده.
نویسنده‌ای ننشسته ماجرایش را تمام و کمال بنویسد یا برایش طراحى شخصیت کرده باشد مثل کاراکتر اسدالله میرزا یا خود دایی جان و مش‌قاسم. در رمان دایی جان ناپلئون این شخصیت‌ها هستند که ماجراهایی بین خود می‌آفرینند اما در مورد صمد خود ماجراهاست که او را در بطن خویش می‌پروراند و به حرکت وامی‌دارد.

 از یک نمایش تلویزیونی به نمایش دیگر، از یک فیلم به فیلم دیگر، تماشاگر شاهد واکنش‌های او به ماجراهایی‌ است که انگار به وى تحمیل‌شده و خود در ایجادشان دخالتی نداشته است. مثلاً باید فیلم‌های کاراته‌ای در ایران به‌صورت اپیدمی درمی‌آمد تا ویروسش را در صمد می‌دیدیم. باید هجوم بی‌رویه روستاییان به شهرها پس از اصلاحات ارضی رخ می‌داد تا صمد و قوچ علی هم داخل آن موج می‌شدند.

پس از انقلاب هم جنگ ایران و عراق و اعزام نوجوانان با کلید بهشت به جبهه، پاى صمد بیچاره
را هم به این ماجرا می‌کشاند. اینکه امروز هم مثل دوران پیش از حکومت اسلامى، صمد حضور اجتماعى دارد، شاید این است که پا به‌پای ماجراهاى همین دوره پیش‌آمده است.

Parviz-Sayyad_3

 در نمایش «پرویز صیاد و صمدش» درگیری شما و صمد به‌عنوان شخصیتی که شما آفریدید ولی او دلش می‌خواهد راه خود را برود و به همین دلیل نه‌تنها نافرمانی می‌کند بلکه علیه آفریننده خود عمل هم می‌کند، اساساً یک نگاه مدرن به داستان و نمایش است که بسیاری از نویسندگان ایرانی و خارجی نیز آن را در رمان‌های خود به کار برده‌اند. بااین‌همه نمایش این تضاد بین نویسنده و انسان‌هایی که خلق کرده و سرنوشت آن‌ها در دست اوست، یک ویژگی غم‌انگیز و بسیار درخور تأمل به نمایش «پرویز صیاد و صمدش» می‌دهد. ویژگی که قاعدتاً تماشاگران را باید از سطح «خنده» که یک واکنش آنی به طنز است به عمق تلخِ سرنوشت انسان‌هایی ببرد که «صمد» بیانگر موقعیت اجتماعی آن‌هاست. موقعیتی که دچار یک گسست تاریخی و اجتماعی است. آیا فکر می‌کنید جامعه ایرانی مخاطب خوبی برای چنین کندوکاوهایی است؟ یا اینکه به قول خودتان در همین نمایش، نگاه می‌کنند ولی نمی‌بینند، گوش می‌دهند ولی نمی‌شنوند!

● قضیه اصلى کدام است اینجا، گفتن یا شنیدن؟ به نظر من مهم گفتن چیزى درخور گفتن است. شنیده شدن یا چگونه شنیده شدن امرى ثانویست. بعلاوه، همین‌که شما شنیدید آن‌هم با چین دقت نظرى شنیدید، کافى نیست؟

شب‌هاى اجراى این نمایش جایی که صمد به نویسنده‌اش اعتراض می‌کند که «این چه سرنوشتى است براى من رقم زدى؟» سکوت سنگین در سالن نشان می‌داد که حرف اثر خودش را کرده. تازه به آن‌ها که گوش می‌کنند اما نمى‌شنوند هم هنوز می‌توان امیدوار بود که بار دیگر اگر شبیه آن حرف از جایى یا از کسى دیگر به گوششان خورد، به یاد می‌آورند که آن را جاى دیگر هم شنیده‌اند، آن‌وقت نوستالژى چه‌بسا اثرى مضاعف ببخشد به حرف شنیده شده.

 شما یک هنرمند سیاسی، یک نویسنده سیاسی هستید. به نظر من سیاسی بودن همواره به معنی پذیرفتن نوعی مسئولیت است و این اضافه بر آن بار مسئولیتی است که هنرمند و نویسنده به‌هرحال بر اساس فعالیت اجتماعی خویش دارد. نظرتان درباره هنرمندان یا نویسندگانی که معمولاً می‌گویند سیاسی نیستند ولی در بزنگاه‌های مختلف، مثلاً هنگام «انتخابات» در این رژیم حتی در تبلیغات انتخاباتی کاندیداها هم شرکت می‌کنند، چیست؟ هنرمند و نویسنده، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، در فاصله بین قدرت و جامعه معمولاً در کجا می‌ایستد؟

● بستگى دارد که چگونه قدرتى بر سر کار است! اگر قدرتى دمکراتیک و برآمده از خواست و نیاز واقعى مردم باشد که دیگر فاصله‌اى در میان نیست. در آن صورت جامعه و قدرت، بخشى از هم‌اند.

در شرایطى که ما هستیم اما به‌طوری‌که شاهدیم قدرت حاکمه در برابر جامعه و خواست و نیاز جامعه قرارگرفته است.
مشکل اینجاست که ما غالباً مفهوم سیاسى بودن را در جهت معکوس آن به کار می‌‌بریم، به کسى که مخالف قدرت سرکوبگر است می‌گوییم “سیاسى” اما به موافق یا همراه باقدرت سرکوبگر چنین عنوانى نمی‌دهیم! درحالی‌که سیاست، هر جور که معنا شود فنّ کنار آمدن با مصالح و خود به خطر نیفکندن است. بنابراین آن‌ها که برخلاف مصالح و قدرت سرکوبگر گام برمی‌دارند و با این کار خود را به خطر مى‌اندازند باید ادعا کنند: “ما سیاسى نیستیم” نه آن نان به نرخ روزخوران یا فرصت‌طلبانی که به‌درستی توصیف کردید.

 شما در سری سوم سریال «هوم لند» (میهن) که به رابطه ایران و آمریکا و فعالیت‌های تروریستی جمهوری اسلامی می پردازد، نقش کوتاه پدر یک دختر جوان را بازی می‌کنید. این دختر از یک‌سو با سازمان سیا برای پیگیری فعالیت‌های تروریستی نیروهای امنیتی رژیم ایران همکاری می‌کند و از سوی دیگر «حجاب» دارد. گمان می‌کنم در آمریکا نیز مانند اروپا این گمان غلط وجود دارد و به نظر من حتی به آن عمد دامن زده می‌شود، که «ارزش‌های اسلامی» ازجمله «حجاب» به‌عنوان بخشی از فرهنگ ایرانی و نه اسلامی قالب شود. به همین دلیل یک دختر ایرانی می‌تواند با سازمان سیا همکاری کند ولی درعین‌حال مسلمان و باحجاب هم باشد! شما چه فکر می‌کنید؟ موقعی که سناریو را خواندید و در آن بازی کردید به این نکته توجه داشتید؟

درعین‌حال، بازی در این سریال برای شما نه تجربه دیگری- که قطعاً بود – آیا تجربه تازه‌ای به همراه داشت؟

 ● نازنین بنیادى، که نقش دختر جوان باحجاب اسلامى را در سریال هوم لند به عهده داشت، برایم گفت کلى بر سر این حجاب با تهیه‌کننده‌ها چانه زده و به‌جایی نرسیده.

در مورد عمدى بودن این قصد شاید جاهایى حق با شما باشد اما در مورد این سریال خیال می‌کنم بیشتر از روى ندانم‌کاری است. به تفاوت ظاهرى دخترى که از یک کشور اسلامى می‌آید بیشتر نظر داشته‌اند تا باطن امر.

درصحنه‌ای که من در نقش پدر نازنین ظاهر می‌شدم ظاهراً دوربین براى اولین بار محل سکونت دختر را که کارمند ساده‌اى در یک بانک است نشان می‌داد. وقتى وارد خانه شدیم دیدیم انگار قصر وزیر نفت عربستان سعودى است با مجسمه‌هاى کریستال و لوسترهاى مجلل و اتاق نشیمنى شبیه سالن موزه!

مدیر تهیه که کلى در گردآورى آن اجناس نفیس زحمت‌کشیده بود با لحنى که انتظار شنیدن تمجید در آن بود از ما پرسید “نظر شما چیست؟” گفتیم بسیار عالیست به شرطى که تغییر مختصرى هم در گفتگوى پدر و دختر داده شود چون در این گفتگو پدر نگران از دست دادن شغل دختر است و اینکه اجاره خانه را نتوانند بپردازند و اثاث‌شان به کوچه ریخته شود!
مدیر تهیه به‌سادگی ایراد را پذیرفت و دست‌به‌کار تغییرات شد. بااین‌همه پایه کار جورى ریخته شده بود که هر کاریش می‌کردى خانه در بضاعت پدر و دخترى مهاجر یا پناهنده قرار نمی‌گرفت.

پس گوش شنوایى هست اگر پیشنهادى درست داده شود . بستگى به مورد دارد و اینکه طرف شما کى باشد. در همین صحنه با اینکه مسئول دیالوگ‌ها حتى یک کلمه فارسى نمی‌دانست زیر بار نمی‌رفت هیچ لغتى را هرچقدر نامأنوس عوض کنى!

Parviz-Sayyad_6

 در مورد نقش خودتان بگویید راضى بودید از این تجربه تاره؟

● راستش را بخواهید تا پیش از ایفاى نقش حتى نام سریال را هم نشنیده بودم. فقط براى اینکه در چندوچون ماجرا قرار بگیرم چند اپیزود آن را روز آخر تماشا کردم. حقیقت این است که براى ایفاى نقش‌هاى کوچک در سریال‌ها یا فیلم‌هاى سینمایى آن‌هم براى بازیگران ممالک جهان سوم که هنوز انگلیسى را با لهجه صحبت می‌کنند فقط همان عباراتى که قرار است بر زبان بیاورند ارسال می‌شود تا پیش خود تمرین کنند و در روز و ساعت معینى در محلى حاضرشده امتحان بدهند. تازه، اگر شانس یارى کند و از میان چندین و چند داوطلب یا نامزد دیگر براى ایفاى همان نقش انتخاب شوند ازشان خواسته می‌شود فلان روز در محل فیلم‌بردارى بیایند و معمولاً تا پایان کار هیچ اطلاعى از متن کامل فیلم یا سریالى که دران شرکت داشته‌اند، ندارند.

اینکه برخى بازیگران ادعا می‌‌کنند فلان نقش را چون تروریست بود نپذیرفتیم یا در فلان فیلم چون چنین و چنان بود شرکت نکردیم لاف‌زنی در غربت است که ما ایرانی‌ها درش دست بالا را داریم هم در گفتنش وهم در پذیرفتنش..

به‌هرحال تجربه بازى در یک اپیزود هوم لند براى من هم فال بود هم تماشا. هم دستمزد خوبى می‌‌دادند براى یک روز کار وهم آشنایى نزدیک با شیوه بریزوبپاش هالیوودى. با هزینه همان یک روز فیلم‌برداری، من می‌توانم یک فیلم سینمایى بسازم !

 از همکاری‌تان با سهراب شهیدثالث در «طبیعت بی جان» و «در غربت» بگویید. شهیدثالث برای سینمای مؤلف آلمان در دهه هفتاد و هشتاد میلادی یک چهره قابل تأکید بود و چند فیلم او به آلمانی برنده جوایز هنری شدند.

 ● شهید ثالث در ایران متأسفانه سه فیلم سینمایى بلند بیشتر نساخت که در دوتایش من افتخار همکارى داشتم.

فیلم‌سازی فعلاً موجود در جمهورى اسلامى، بیش از هر کس ریزه‌خوار سبک و سیاق اوست.

شهید ثالث فیلم‌ساز برجسته و صاحب سبکى بود اما از لحاظ شخصى آدمى نبود که توصیف حال‌وروزش خوشایند کسى – بخصوص علاقه‌مندان آثارش- باشد. شاید در فرصتى دیگر مفصل درباره‌اش بنویسم اما در این مختصر اکتفا می‌‌کنم به اینکه سهراب، با هر فیلمى که می‌ساخت آنچه از مِهر و هنر و زیبایى در چنته داشت در طبق اخلاص مى‌گذاشت و براى مصرف شخصى دیگر چیزى نداشت تا فیلم بعدى.

 پرسش دوقلو. یکی اینکه اگر در همین خارج از کشور و در شرایط کنونی این امکان را ازنظر مادی و مسائل دیگر می‌داشتید که هر آن اثری را که می‌خواهید بسازید، چه می‌ساختید؟ دیگر اینکه اگر در یک ایران آزاد و بدون جمهوری اسلامی می‌بودید و این امکان را می‌داشتید که هر چه می‌خواهید بیافرینید، فکر می‌کنید چه می‌آفریدید؟
● در تئاتر پروژه‌هاى نافرجام کمتر دارم چون در مقایسه با سینما به امکانات غالباً دست‌نیافتنی نیازى نیست و پیچیدگى بازاریابى و شبکه توزیع را هم ندارد. بااین‌حال اجراى نمایش رستم و اسفندیار بر اساس متن فردوسى از سال‌هاى پیش از انقلاب هنوز با من است.

اما پروژه نافرجام در سینما، چندتایی می‌توانم ردیف‌کنم یعنى فیلم‌نامه‌هاى آماده و در انتظار امکان ساخته‌شدن دارم، فیلم‌نامه‌هایى که دیگر در ذهن من در قفسه کارهاى نشدنى بایگانى شده‌اند.

اگر بخواهم فقط یکى‌شان را- براى اینکه جوابى به سؤال شما داده باشم- انتخاب کنم فیلمی‌ است درباره چگونگى بر سر کار آمدن جمهورى اسلامى، فیلم‌نامه‌اى که حتی پیش از فیلم «فرستاده» نوشته بودم. اگر امکان فقط یک فیلم دیگر به من داده شود مایلم همان آخرین فیلم سینمایى‌ام باشد، خواه در ایران شرایط ساختنش فراهم شود یا جاى دیگر، مهم آنست که ساخته شود.
اردیبهشت ۱۳۹۳

[کیهان آنلاین – ۶ اردیبهشت ۹۳]

[print_gllr id=28711]

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: