UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

معرفی کتاب شعر تازه‌ی دکتر علیرضا زرین: «برخیز و آفتاب را ببوس»

 

نشر شاکر، تبریز و قم، سفارش تلفنی ۰۹۱۰۰۶۱۹۷۱۶ یا دایرکت در اینستاگرام @shaker_pub 

 

برخیز و آفتاب را ببوس تازه ترین کتاب شعر منتشر شده از شاعر دوزبانه دکتر علیرضا زرین است.  این کتاب دربرگیرنده‌ی‌ ۲۱٨ رباعی، دوبیتی، چهارپاره، تک بیتی، نیم بیتی و اشعار کوتاه سپید و هایکوست. در این گزینه، دکتر زرین تلاش بر آن دارد که با برخوردی شاعرانه، این گونه شعر کوتاه را، همچون بزرگان شعر پارسی، در خدمت افکار فلسفی و عاشقانه و مسائل و موضوعات اجتماعی و خصوصی قرار بدهد و جهانی سرشار از شگفتی و شیدایی و شیوایی بیافریند.  قالب های کهن و نوین همه برای او ابزار و وسایلی هستند که او از آن راه، حرفها و پیامها و دریافتهای فلسفی، علمی،  تخیّلی و ذوقی خود را تقدیم خوانندگان خود نماید و از این ایجاد رابطه و تماس عاطفی و عقلی به مقصود خود رسیده، مفتخر و مشعوف باشد. نهایتا، این کتاب روزنه ای سرشار از زیبایی و لطافت و ظرافت توام با تخیّل و اندیشه را با عواطف انسانی و عرفانی، تقدیم خوانندگان شعر خود می کند.  برخیز و آفتاب را ببوس سومین کتاب شعر دکتر زرین است که در ایران به انتشار می رسد و خود طلیعه ای است بر انتشار دو کتاب شعر دیگرش که به علت کووید انتشارشان به تعویق افتاده بود، اما آنها نیز بزودی در ایران منتشر خواهند شد.

     دکتر علیرضا زرین متولد ۱۳۳۱ در کرمانشاه است.  فارغ التحصیل درجه ی دکتری در زمینه ی ادبیات تطبیقی از دانشگاه واشنگتن در سیاتل آمریکاست.  ایشان سالها در دانشگاههای متعددی در آمریکا به تدریس ادبیات فارسی و انگلیسی و جهانی پرداخته است و مولف پانزده کتاب در شعر، نقد ادبی، ترجمه، مقاله ها و مصاحبه های گوناگون است که به دو زبان فارسی و انگلیسی در ایران و آمریکا منتشر شده اند.  برخی از اشعار و مقالات دکتر زرین به زبانهای دیگر از جمله آلمانی، فرانسوی، اردو، عربی، کردی، و ترکی ترجمه شده اند و بارها در مجموعه های شعر فارسی و انگلیسی در ایران، آمریکا، کانادا، آلمان و استرالیا به انتشار رسیده اند.  نام او در دایره المعارف اسلامی آکسفورد به مثابه شاعری پارسی زبان و در دایره المعارف ادبیات بومی آمریکا به مثابه شاعری ایرانی الاصل به ثبت رسیده است.   هم اکنون دو کتاب شعر از او در ایران در شرف انتشارند و سه کتاب شعر از پیش به انتشار رسیده اند: تا زندگی سوم (انتشارات مروارید ۱۳۹۴)، سپس و اکنون (نشر رزقی ۱۳۹۹)، برخیز و آفتاب را ببوس (نشر شاکر ۱۴۰۰).

 

چند نمونه از اشعار کتاب تازه‌ی علیرضا زرین «برخیز آفتاب را ببوس»:

 

 

۱

 

تا شوم در کوچه ای همدوش او

در سفرها میروم هم نوش او

روز و شب یارم مرا همخانه است

خانه ام در کوچه ی آغوش او

 

۲

 

بی باور او نه بارور باشم من

بی هوش و حواس و بی هنر باشم من

هر نعمت و هر هنر ازویم پیداست

بی گوهر او نه با گهر باشم من

 

۳

 

گویند که رفتنت بدرود است

آتش که بیفروختی اکنون دود است

در بستر خاطراتت اکنون غلطم

آبی که برفت جاری اندر رود است

 

۴

 

عشق می گوید فراموشم مکن

بی صفای عشق آغوشم مکن

جان من از جان تو نیرو گرفت

جز به جان عشق، تن پوشم مکن

 

۵

 

شیوه ی بی شیوه ام افسانه است

راه من بیراهی دیوانه است

هر چه هشیاری دم در جا گذار

تا بپیمایی به پا پیمانه ام

 

۶

 

زمان با عشق بیدارم کند هر روز

شب پیشین به خوابم کرد دست آموز

مگر روزی شبی بیداریام آید

خداوندا به خواب دیگرم افروز

 

 

۷

 

گل رویش که در چشمم شکوفا شد

جهان عشق و خوبی ها هویدا شد

خدایا نعمتی بهتر ز عشقش نیست

که در عشقش کرامت هات پیدا شد

 

۸

 

بگذر ای دل که خاک جایت نیست

راه هم همنورد پایت نیست

آسمان و زمین و تنهاییش

ظرف هموار انتهایت نیست

 

۹

 

کوزه ای داری که دریایی در اوست

کوزه ای، دریا به آن اش آرزوست

می بنوشم قطره ای از کوزه ات

قطره چون دریا که اندر این سبوست

 

۱۰

 

برخیز و خواب را ببوس

لبهای چون شراب را ببوس

این زندگی دمی نه بیش هست

برخیز و آفتاب را ببوس

 

۱۱

 

قرص بود و فکر تنگ و دود سیگارم به چشم

خشم بود و کینه و حرصی که بیمارم به چشم

صبح را با حسرتی از خواب بر میخواستم

مرکزِ گیتی که من بودم نه دلدارم به چشم

 

۱۲

 

دلم میلرزد از احساس عشقت

که مستم من ز عطر یاس عشقت

مبادا لحظه ای از من برنجی

درون می شویم از وسواس عشقت

 

۱۳

 

من آن بغضم که گفتارش تو باشی

من آن وهم ام که پندارش تو باشی

کبود بغض را آوا تو دادی

من آن شاعر که آثارش تو باشی

 

۱۴

 

من آن مرغم که پروازم بلند است

بلندیها مرا راه و روند است

دو چشمت اختران آسمانم

به آنها می رسم مویت کمند است

 

۱۵

 

جایی مرا ببر که ستم نیست

حسی ز کینه ها و ز غم نیست

شادند مردمش به شب و روز

فردی دگر به فکر شکم نیست

 

۱۶

 

پشت سر من گرد و غباری که مگو

حسرتِ خاطرِ من یادِ دیاری که مگو

دفترم پر شده از خط و خیالی در هم

رو به رویم نفس یار و نگاری که مگو

 

۱۷

 

شاید که شبی تو را به خوابی بینم

سیمای تو را در اضطرابی بینم

بیدار شوم کنار من خفته تویی

رخشنده چنان تو را سرابی بینم

 

۱۸

 

خوابی است جهان که از سرم میگذرد

دلدار ببین که از برم میگذرد

من خوابم و این جهان به لالایی خود

از خواب به خواب دگرم میگذرد

 

۱۹

 

پچ پچی در صدف گوشم

امواج دریایی از عشق

مروارید میسازد

 

۲۰

 

مرگ شاعر همیشه آغاز است

جنبش تازه اش به پرواز است

او از اوّل پرندهای بوده است

سوی آن زندگی دری باز است

 

۲۱

 

مرا از اوج باال افکنی تو

مرا چون ظرف چینی اشکنی تو

مگر دلدادگی رسمی ندارد

که عشقم را ز ریشه برکنی تو

 

۲۲

 

هر لحظه عشق یک ابدیت است

 

۲۳

 

برگرد هنوز پرنده میخواند

 

۲۴

 

چگونه واژه را گل کنم

دلم را شکوفه ای

هدیه برایت

بیاورم؟

 

۲۵

 

بارها خواندم تو را لالای عشق

خواب بردم لیک بیداری هنوز

 

۲۶

 

به سان شاپرک تنهای دنیا

نشینم با گلی زیبا و رعنا

من این تنهای تنها با گلی تک

دو تا تنها تر از تنهای تنها

 

۲۷

 

از دهر چو بگذری چراغی پیداست

در سایه ی روشن اش سراغی پیداست

پشت سرِ تو هزار پروانه ی رنگ

پرواز کنان به سوی باغی پیداست

 

۲۸

 

هیچ چیزی در جهان بیهوش نیست

مست هم در مستی اش مدهوش نیست

سنگ را در سنگی اش عقلی نهفت

این جهان در کل بدان بی جوش نیست

 

۲۹

 

آن سوی دیوار دلم کوهی است

کوهی که هر سنگ اش از اندوهی است

با من که تنها عابر پسکوچه ای بودم

رهتوشه ای از رنج انبوهی است

 

۳۰

 

مرا از خاک تا خاک آفرینند

چو خشخاشی به افلاک آفریدند

زمین خشخاش باشد من چه هستم

دمی مستی که از تاک آفریدند

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: