من هرگز از جنبش سربلند سبز ایران دور نبودهام
ماندانا زندیان، شاعر، روزنامهنگار و پزشک، زادهی سال ۱۳۵۱ در شهر اصفهان و دانشآموختهی رشتهی پزشکی در ایران است. امثال او بسیار معدودند و باعث دلگرمیِ فعالانِ داخل ایران، زیرا با وجود سالها زندگی در خارج از ایران، هماکنون بعد از هفت سال که از جنبش سبز میگذرد او هنوز هم با آن همدلی دارد و چه در شعرها و چه در گفتوگوها و فعالیتهایش این همدلی را نشان میدهد. ماندانا زندیان نه تنها در کتاب جدیدش که به پروین فهیمی، مادر فرهیخته و آگاهِ زندهیاد سهراب اعرابی تقدیم کرده است، بلکه در مجموعه شعر قبلی خود نیز به جنبش سبز و شهدای آن پرداخته بود و در کل میتوان او را شاعری دانست که شعرهایش از آنچه در بطن اجتماع رخ میدهد تاثیر بسیار میپذیرد و از آن جدا نیست.
آثار منتشر شدهی او عبارتند از:
* شش مجموعه شعر با عناوین «نگاه آبی» (نشر پژوهه/ ایران)/ «هزارتوی سکوت» (نشر پژوهه/ ایران)/ «وضعیت قرمز» (شرکت کتاب لسآنجلس)/ «در قلب من درختیست» (شرکت کتاب لسآنجلس)/ «چشمی خاک، چشمی دریا» (نشر ناکجا/ پاریس)/ و «ما خورشید سایههای خویشیم» (انتشارات اچ اند اس/ لندن)
* جمعآوری ترانههای زویا زاکاریان و چاپ گزینهای از آن آثار با نظارت شاعر در دفتری به نام «طلوع از مغرب»، (نشر پژوهه، ایران)
* نوشتن مقدمه، بیوگرافی و بررسی آثار نقاشی حسام ابریشمی در کتاب Expression of Love
* گردآوری، تنظیم و ویراستاری کتاب «امید و آزادی»، پیرامون زندگی و کار ایراج گرگین (انتشارات شرکت کتاب لسآنجلس)
* تنظیم مجموعهای از مصاحبهها با شاعران و نویسندگان، پیرامون ده شب شعر انستیتو گوته در تهران در کتابی با عنوان «بازخوانی ده شب»، (انتشارات بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطهخواهی، آلمان)
* روایت زندگی استاد احسان یارشاطر در قالب یک گفتوگو در کتابی با عنوان «احسان یارشاطر در گفتوگو با ماندانا زندیان»، (انتشارات شرکت کتاب لسآنجلس)
ماندانا زندیان ساکن لسآنجلس آمریکا و عضو هیأت تحریریهی فصلنامهی رهآورد است، بخش معرفی شعر برنامهی رادیویی هما سرشار را اداره میکند، و نیز به کار و پژوهش در زمینهی سرطانهای مهاجم و پیشرونده، در بیمارستان Cedars Sinai مشغول است.
در این شمارهی مجلهی شهروند بی سی، دربارهی مجموعه شعر جدید زندیان، «ما خورشید سایههای خویشیم» با او به گفتوگو نشستهایم. این کتاب را میتوانید با مراجعه به لینک زیر از انتشارات اچ اند اس تهیه کنید:
http://www.hands.media/books/?book=to-our-silhouettes-we-are-the-sun
چه شد که تصمیم گرفتید این کتابِ خاص را به پروین فهیمی پیشکش کنید، با اینکه پیش از این کتاب و بعد از جنبش سبز هم مجموعه شعر با شعرهای سبز منتشر کرده بودید و اگر درست خاطرم باشد، شعری نیز برای سهراب اعرابی در مجموعهی قبلیتان داشتید؟ البته در این کتاب جدید، شعری به شخص پروین فهیمی و همچنین شعر دیگری به سهراب اعرابی تقدیم شده است.
سورن کییرکگارد (Søren Kierkegaard)، فیلسوف دانمارکی، گفته است: «زندگی را تنها با نگاه به پس میتوان دریافت ولی تنها با نگاه به پیش میتوان زیست.»
«ما خورشید سایههای خویشیم» دربرگیرندهٔ شعرهای سالهای ۱۳۹۱تا ۹۵ خورشیدی است. بیشترین سهمِ وقت و اندیشه و عاطفهٔ من در این بازهٔ زمانی، که بهتمامی به روزهای پس از دوران حضور خیابانی جنبش سبز برمیگردد، به تدوین زندگینامهٔ استاد احسان یارشاطر تعلق داشت، که فرصتی برای گردآوردن اشعاری که مینوشتم نمیگذاشت. با اینوجود آن اندیشه و عاطفه، حتی همان سهم که میکوشید از بیرون «به پس نگاه کند و دریابد» از آنِ منی بود که نمیتوانست پاک از حال و «پیش» رها باشد و به تعبیر کییرکگارد زندگی نکند.
من هرگز از جنبش سربلند سبز ایران، و خواست ارجمندش، آزادی، دور نبودهام. خیلی نمادین، حتی دستبند سبزم را هم درنیاوردهام. زندگینامهٔ این جنبش، و هر حادثه، برای هر کوشنده و پشتیبان آن، در متن زندگی من وارد و در شعرم، شخصیترین خلوتی که دارم، ثبت میشود. شعرهای زیادی در این مجموعه هست، حتی اشعاری که بر پیشانیشان اشارهای به یک شخص یا یک حادثه نیست، که در مسیر پویهٔ آزادی، و دشواریهای بیرون از شمارِ آن، شکل گرفتهاند. نمونهاش شعری که میگوید: «…سخت است به گردنت نگویی/ سیلِ داربستِ اعدام وُ / صندوق وُ باتومِ کودتا/ سماع زخمیِ شالش را/ سیلی میزند، سینه خیز، وُ/ سخت است سکوتت را از جیغ وُ جنون پس نگیری وُ/ از گلوی صدایت بترسی وُ / در سوگِ قبرهای بیسطر نفس بکشی؛/ سخت است…»
این شعر در فضای حملهٔ فیزیکی یک مأمور به دخترِ خانم رهنورد و آقای موسوی در دیدار با آنها ساخته شد. نمیتوانستم بگذرم؛ نه من، نه شعر، نمیتوانستیم.
خانم پروین فهیمی، برای من نمونهٔ زیبا و کامل یک انسان آگاه و مسئول و یک شهروند جهان امروز است. هر چه گذشت، هر چه بیشتر شناختمش، ژرفتر دوستش داشتم. انسانی که فرزندش را زیر آوار جهل و خشونت از دست داده است و همچنان همه را به آگاهی، خِرَدورزی و رواداری دعوت میکند. از شکایت خود از قاتلین فرزندش، به شرط آزادی همهٔ زندانیان سیاسی، میگذرد؛ در هر زادروز سهراب اعرابی درخت میکارد و میگوید: «ما درخت میکاریم، نه آتش» تا بهجای درد و خشم، به زندگی فکر کند و آن را بگستراند. این همه بخشایندگی و بخشندگی پدیده است. خانم فهیمی یکی از عزیزترین انسانهای جهان من است. همیشه دلم میخواست راهی برای ابراز ستایش و قدرشناسیام از حضور انسانیاش پیدا کنم. فکر کردم اهدای این مجموعه شعر، که یاد همهٔ این سالها را در خود دارد، تا اندازهای این کار را میکند.
مجموعه شعر دیگرم که مورد نظر شماست، «چشمی خاک، چشمی دریا»، سال ۱۳۹۱ منتشر شد، که در کنار اشعار گوناگون در فضاهای گوناگون، اشعاری در فضای جنبش سبز، و آزادیخواهی هم دربردارد؛ ولی «ما خورشید سایههای خویشیم» صمیمانه متعلق به خانم فهیمی است، حتی عاشقانههایش هم پیچیده در فضای تلاشهای کوشندگان جامعهٔ مدنی برای دستیابی به آزادی شکل گرفته است؛ اینتلاشها ارزشهاییست که باید بهنوعی تحسین و برجسته شوند.
ادبیات و هنر این ظرفیت را دارند که از حرکتهای اجتماعی پشتیبانی کرده، به ماندگاری ارزشهایشان کمک کنند، و در مواردی حتی جلوتر از آنها گام بردارند.
چقدر به نوشتن شعر سیاسی معتقدید؟ آیا شعر میتواند دور از فضای سیاسی یک سرزمین بماند با سرایندهای بیتفاوت به آنچه در اطرافش میگذرد، اما همچنان شعر بماند؟ و برعکس، آیا شعر میتواند ریشه در تفکری سیاسی و اعتراضی داشته باشد اما به شعار نزدیک نشود و همچنان شعر بماند؟ ممنون میشوم با مثال شرح دهید.
پاسخی که میتوانم به پرسش فراگیر شما بدهم، شاید این باشد که به نوشتن شعر با هر مضمون، معنی و مفهوم که با اندیشه و احساس شاعر، و آن خلوت ناب و صمیمانه که شاعر با کلمه و زندگی و جهان دارد، در آمیخته باشد، باور دارم؛ از شخصیترین تجربههای عاطفی که یک آن در جهان شاعر رخ داده تا رویدادهای بزرگ اجتماعی یا سیاسی. ولی آنچه را که در سالهای پیش از انقلاب زیر عنوان «تعهد»، و بیشتر از سوی هواداران ذهنیت چپ، به شعر تحمیل میشد، یک تکلیف و تصنع میدانم که در شرایطی از بیرون به شعر تحمیل میشود و شعر را از صداقت و صمیمیت تهی میکند.
بهنظر من تنها تعهد شاعر به آن خلوت، و آن اندیشه و عاطفه است تا صادقانه و صمیمانه به شعرش وارد شوند. سهراب سپهری، بیژن جلالی و عباس کیارستمی در نگاه من همان اندازه متعهدند، که فرخی یزدی و محمود درویش در شعرهای مقاومتشان. ضمن اینکه من دور ایستادنِ شعر از فضای سیاسی یک سرزمین را، با بیتفاوتی شاعر به آنچه پیرامونش میگذرد یکی نمیدانم.
سهراب سپهری در یکی از یادداشتهای روزانهاش نوشته است: «دنیا پر از بدیست و من شقایق را تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر میکند و تماشای من ابعاد تازهای به خود میگیرد.
وقتی که پدرم مُرد نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود، و گرنه من میدانستم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمیگردد. دنیا در ما ذخیره میشود و نگاه ما به فراخور این ذخیره است و از همه جای آن آب میخورد.
من هزاران گرسنه بر خاک دیدهام و هیچوقت از گرسنگی حرف نزدهام. نه، هیچ وقت. ولی هر وقت رفتهام از گلی حرف بزنم دهانم گس شده است. گرسنگی هندی طعم دهانم را عوض کرده است و من دِین خود را ادا کردهام.»
این صمیمیت شاعر با خویشتنِ خود است، در دورانی که سپهری را شاعر متعهد نمیشناخت.. این شعر کیارستمی بهنظر من یک شعر کامل است، برای هر زمانه: «از شکاف در/ هم سوز میآید/ هم نور ماه»
در پاسخ به بخش دیگر پرسشتان، شعر، بهنظر من، حتماً میتواند اجتماعی یا سیاسی باشد و شعر بماند. نمونههای درخشانش در روزهای حضور خیابانی جنبش سبز بسیار بود؛ شعرهای شبنم آذر، شعرهای مجموعهٔ «سردم نبود» پگاه احمدی، شعرهای علیرضا آدینه، شهاب مقربین، مهدی موسوی، و شاعران بسیار دیگری که شما در پروژهٔ ارزیابی شعر ایستادگی در صفحهٔ «وارطان سخن بگو» آثارشان را گرد آوردید.
یک نمونهٔ خوب شعر «حجت» از دکتر اسماعیل خوییست: «شکست خواهد خورد/ این را/ آیینِ مرگ میداند:/ همین که پنجرهمان وا باشد/ بر هوای سحرگاهی؛/ و ماه/ پستانش را/ از لای ابرها/ نشان بدهد؛/ و تو/ ملافه را/ از روی رانِ خویش/ پس بزنی؛/ و این پرنده بخواند.»
اجازه میخواهم این را هم اضافه کنم که من هر متن را بهذات اجتماعی میدانم؛ بدین معنی که باور دارم هر متن، حتی یک شعر عمیقاً عاشقانه که رابطهٔ میان دو انسان زمینی را تصویر میکند، در خلأ ساخته نمیشود- از فضای بزرگتر جامعهٔ پیرامونش اثر میگیرد و بر آن اثر میگذارد. یکی از دلایل نیرومند علاقه و احترام بسیار من به اشعار شاعرانی مانند نزار قبانی و محمود درویش این هم هست که شخصیترین زوایای یک احساس را با مشکلات اجتماعی و سیاسی سرزمینشان کنار هم در یک شعر میگنجانند.
عاصف حسینی، شاعر جوان افغان، هم شعرهای ارزندهای در این زمینه دارد: «…زمینی شدهایم/ که اینگونه یکدیگر را میپرستیم/ با نجوایی کفرآمیز و عطری تلخ/ کفّارهٔ این بتپرستی اما/ فقط مرگ است/ کنارم بنشین/ ما را به زودی میکشند/ مردمی با تسبیح و دعا و اسپند/ مردمی گرسنه که هنوز دعایشان از میان آلودگی هوا/ میرود بالا …/ …به آغوشت میکشم/ چقدر زمینی شدهام/ که لبهایت را بیوضو میبوسم!»
من فکر میکنم این مسائل را نمیشود کاملاً از هم جدا کرد. اصلاً تمام تلاشهای اجتماعی و سیاسی برای برساختن جامعهای باز و آزاد برای انسان است. این انسان، در هیأت یک فرد و یک حضور اینجهانی، نمیتواند در شعر امروز غایب بماند- در جایگاه عاشق، معشوق یا مرتضی کیوان در این شعر درخشان شاملو:
«…نه بهخاطر دیوارها /به خاطر یک چَپَر/ نه بهخاطر همهٔ انسانها/ بهخاطر نوزادِ دشمنش شاید/ نه بهخاطر دنیا/ بهخاطر خانهٔ تو/ بهخاطر یقینِ کوچکت که انسان دنیاییست/ به خاطر آرزوی یک لحظهٔ من که پیشِ تو باشم/ بهخاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من و لبهای بزرگ من بر گونههای بیگناه تو…/ … بهخاطر عروسکهای تو، نه بهخاطر انسانهای بزرگ/ بهخاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند/ نه به خاطر شاهراههای دوردست…/… بهخاطرِ تو/ بهخاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک بر خاک افتادند/ بهیاد آر/ عموهایت را میگویم/ از مرتضی سخن میگویم.»
شما از استعاره و ترکیبها و تصاویر استعاری به میزان زیاد در شعرهایتان استفاده میکنید، همینطور است در شعرهای این کتاب. علت این رویکردِ پر رنگ شما به استعاره چیست؟ آیا سیاسی بودن مضمون شعرهاست که این ضرورت را ایجاد میکند، یا علاقهی شخصی خودتان به این سبک شعر؟
بهنظرم شعر هر شاعر، در ساختار و معنا، برکشیده از نگاه، هستیشناسی و شخصیت، بهمعنای تداوم اندیشه، رفتار، احساسات و ساختار ذهنیِ ویژهٔ اوست.
حضور پررنگ تصاویر استعاری در شعر من به نگاهم به جهان و رویدادهای آن برمیگردد. من شعر را بیش از آن که در کلمه ببینم، در تصویر میبینم- بهگفتهٔ اسماعیل خویی، با تصویر فکر میکنم. استعارهها تنها برگردان آن تصاویرند در هیأت زبان، در شعر سیاسی و غیر سیاسی، هر دو.
بر اساس سلیقهی شعریِ خودم، دوست داشتم با چنین تصاویری بیشتر در شعرهایتان روبهرو میشدم، تصاویری که کاملا مختص به شعر خودتان است و از آنچه پیشتر در چنین سبکِ شعری با آن مواجه بودهایم، آشناییزدایی میکند: «که دورترین خوابِ سنگ را/ گُل میکند.»؛ «آب از صدایم رد میشود، منقلب»؛ «سنگ بر سنگ/ به دورترین دریا تکیه میکند»؛ … . این لحظاتی که در شعرهایتان برجسته میشود حاصل چیست؟ نگاه متفاوت شما به شعر استعاری و تصویری؟ و چرا از این تجربههای متفاوت، بیشتر در شعرهایتان بهره نمیبرید؟
مطمئن نیستم پاسخ درستی برای این پرسش داشته باشم. شاید آنچه شما نگاه متفاوت، یا لحظاتی که در شعر برجسته می شوند، مینامید، به پاسخ پرسش پیش برمیگردد، که بهمعنای دقیق کلمه انتخاب من نیست. اتفاق میافتد. من تنها روایتش میکنم. هر چه این اتفاق، خاصتر باشد، به تجربهای خاص، گاه یگانه، نزدیکتر میشود و روایت متفاوتی هم از آن بیرون میآید.
در کتابتان شعری نیز به نیره توحیدی تقدیم شده است. در مجموع، نگاهتان به عنوان یک شاعر زن و یک فعال، به جنبش زنان ایران چیست؟
خوشحالم که ساختار پرسشتان مسیر درست و امکانِ بیان کاملتر پاسخی را که در ذهن دارم هموار میکند. این که نام نیره توحیدی، شما را، حتی حین تنظیم پرسشهایی پیرامون شعر، به فکر جنبش زنان ایران میاندازد، به شکلی نمادین این معنا را هم میدهد، که این جنبش و کوشندگان و پشتیبانانش تعریف و تثبیت شدهاند.
دکتر توحیدی در یک مصاحبه گفته است: «مبارزات زنان یک بُعد رسمی و متشکل دارد و یک بُعد روزانه به معنای زندگی زنانه کردن؛ یعنی زنی که خودآگاه و توانمند است و ارزش خودش را میشناسد، اعتقاداتش را در زندگی روزانهاش اجرا میکند.»
من به این سخن و به جنبش زنان ایران باور دارم و بر اساس تعریف دکتر توحیدی جریانهای زیبای بسیاری، از کمپین یکمیلیون امضا، که از دل این جنبش تاریخی سربرکشید و بالید، تا هر مقاومت زنان در برابر فشارهای روزانهٔ حکومت، و هر موفقیتشان در عرصههای گوناگون فرهنگی، علمی، ورزشی و… را دلیل زنده بودن این جنبش میدانم؛ حتی در شرایط کنونی که نمیگذارند نمود بیرونیاش چندان به چشم آید.
بهنظر من جنبش زنان ایران یک فرآیند دراز مدت است، که با سویههای گوناگون، مانند مقاومت، مبارزه، و فرهنگ سازی برای خودباوری و توانمندکردن زنان، در جان جامعه نفس میکشد و تا دستیابی به خواستهای اساسیاش، از جمله برابری حقوقی زنان و مردان ادامه مییابد. افتوخیر این جنبش هم، مانند افتوخیز هر جنبش اجتماعیِ خواستار دگرگونیهای ارزشی، فرهنگی، اجتماعی و حقوقی امری طبیعیست.
یکی از تاثیرگذارترین و ستایشآمیزترین شعرهای کتابتان را به استفان شاربونیه، سردبیر شارلی ابدو تقدیم کردهاید. به نظر شما طنزهایی گزنده در حد آنچه در شارلی ابدو مطرح میشود، چقدر بر گستردهتر شدن فضای آزادی بیان اثر دارد؟ آیا به عنوان یک شاعر، محدودیتی برای آزادی بیان قائلید، یا به آزادی بیان بی حد و حصر معتقدید؟
سپاسگزارم به این مسئله میپردازید.
آن شعر و تقدیمش به استفان شاربونیه ستایش آزادی بیان است. بهنظر من، آزادی عقیده و بیان به بالیدن خلاقیت در جامعه کمک میکند، این خلاقیت در بازههایی از زمان هنجارشکنی نام میگیرد؛ ولی گاهی شکستهشدن و فرو ریختن برخی هنجارها، مسیر پالایش اخلاق و شکلگیری تمدن را هموار میسازد.
من یاد گرفتهام و باور دارم که حد آزادی را قانون تعیین میکند- قانونی که بطور دمکراتیک تصویب شده باشد. آزادی بیحد و حصر را نمیپذیرم، چرا که خود عاملی برای نفی آزادی دیگران میشود. عمیقاً به آزادی، از جمله آزادی اندیشه و بیان، که مورد نظر پرسش شماست، تا آنجا که به آزادی دیگران آسیب نزند، باور دارم. همچنین به اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر باور دارم که در نوزدهمین مادهاش آمده است: «همه باید از حق آزادی عقیده و بیان برخوردار باشند؛ این حق، آزادیِ داشتن عقیده بدون دخالت دیگران، و آزادیِ جستجو، دریافت و انتقال اطلاعات و عقاید را از طریق هر نوع رسانهای بدون در نظر گرفتن مرزها شامل میشود.»
وجود انسانهایی چون شما که با وجود سالها زندگی در خارج از ایران، هماکنون بعد از هفت سال که از جنبش سبز میگذرد هنوز هم با آن همدلی دارید و چه در شعرها و چه در گفتوگوها و فعالیتهایتان این همدلی را نشان میدهید، میتواند برای فعالان داخل نیز دلگرمکننده باشد. حال، ماندانا زندیان خود را بیشتر شاعر میداند، فعال سیاسی یا پزشک؟
پزشکی، بهعنوان یک دانش، و پژوهش در گسترهٔ آن، زمینهٔ تحصیلات دانشگاهی و کاری من است.
شعر اما با هستی من درآمیخته است. اگر از بیرون از خود به او که من است نگاه کنم، میگویم که «ماندانا زندیان» دوست میداشت وقت و اندیشه و عاطفهاش را، بهتمامی، به شعر میسپرد. دوست میداشت خودش را شاعر تعریف میکرد. ولی روبهرو شدن پیدرپی با واقعیتهای تلخ این جهان، گاه کنشهایی طلب میکند، که دستکم او نتوانسته در هیأتی جز تلاشهای مدنی تعریف و به آن عمل کند. در شرایطی که هستیم، اولویت فکری و مطالعاتی ماندانا زندیان، جامعهٔ مدنی، جنبشهای اجتماعی و مسئولیتها و وظائف شهروندی است.
اینها شاید بهذات تعریفِ «فعال سیاسی» نباشند، و راست این است که او هم در درونیترین لایههای فکر و روانش «فعال سیاسی» تعریف نمیشود، هر چند فعالیتهای اجتماعیِ کوشندگان جامعهٔ مدنی، بهویژه در جامعهٔ ایران، این تعریفِ تحمیلی را به خود میپذیرد، چرا که جنبشهای اجتماعی، هرچند در پی رسیدن به قدرت سیاسی نیستند، جامعهمحورند و بیشترین تمرکزشان بر گفتمانسازی و فرهنگسازیست، بیانگر مجموعهای از خواستهای بر ضد نهاد قدرت هم هستند.
من فکر میکنم این سویهها، «شاعر» و «کوشندهٔ جامعهٔ مدنی»، بر هم اثر میگذارند و از هم اثر میپذیرند. حساسیتها و دلنگرانیهای زندیانِ کوشندهٔ جامعهٔ مدنی به هر روی به شعرش هم وارد میشود و شعر -ادبیات در معنای فراگیر- گسترهٔ بسیار اثرگذاری برای هر کنشگری اجتماعی هم هست. هر چه بیشتر فکر میکنم، با هر فاصله از خودم، بیشتر میپذیرم که جدا کردن این دو سویه برایم دشوار، بلکه ناممکن است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.