UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

نفش شخصیت در ذهنیت؛ کیارستمی یا دولت آبادی؟

نفش شخصیت در ذهنیت؛ کیارستمی یا دولت آبادی؟

شهرگان: در میان مقالات و سخنرانی‌هایی که در تجلیل از عباس کیارستمی سیمناگر فقید ایران، در روزهای اخیر از سوی نویسندگان و صاحب نظران  در رسانه‌ها منتشر شده، ستایش محمود دولت آبادی از او؛ یکسره متفاوت است.  دولت آبادی با شفافیت و از روی انصاف و خود شناختی، که از ویژگی‌های اوست، می‌گوید:” کیارستمی را از جوانی می‌شناختم اما هرگز با او دوستی نکردم. نتوانستم و نشد؛ زیرا این هنرمند و صنعت گر ممتاز با شیوه و روحیه قلندری من سازگاری نداشت. من هم با شیوه‌های کار او زیاد سازگاری نداشتم. اما هرگز بدان معنا نبود که احترام خاصی برای این شخصیت قائل نباشم. در دوره‌ای که جوان بودیم هر دو در کانون پرورش فکری کار می‌کردیم. ایشان در طیف دیگری بودند و من در طیف دیگری. او به دنبال کشف زیبایی و سادگی در هنر بود که این خیلی مهم است… از جوانی در پی کشف همان چیزی بود که یکی دو سال پیش آن را به نمایش گذاشت. من هم به دنبال نوع کار خودم بودم. جدایی ما – منظورم جدایی طیف‌های فرهنگی است – در آن ایام به شدت این دوره نبود. طیفی که من در آن قرار می‌گرفتم به دنبال هنر در معنای اجتماعی آن بود و طیفی که کیارستمی در آن بود طیف هنر به معنای زیبایی و زیبایی شناختی آن بود”…. او با شجاعت می‌گوید: با فیلم‌هایی که کیارستمی ساخت هرگز نتوانستم رابطه برقرار کنم اما اهمیت کار او را هم می‌فهمم. بازتاب آثار کیارستمی در دنیا برای من و هر ایرانی گرامی بوده و گرامی داشته خواهد شد؛ این سوای سلیقه من است که می‌پسندم یا نمی‌پسندم……کار کیارستمی نقاشی در عکس بود. چنان نقاشی‌ای را در سینمای کیارستمی هم می‌بینیم؛ سینمایی که متأسفانه من دوست نمی‌داشتم.”

Kiarostami-Dowlatabadi3

 واقعیت این است که کیارستمی و دولت آبادی، هر دو  به یک نسل فرهنگی تعلق داشتند. هر دو متولد سال ۱۳۱۹ هستند. هر دو در کانون پرورش فکری پا به عرصه فعالیت فرهنگی گذاشتند. هر دو فردیتی یگانه داشتند که در  قالب هیچ گروه و گرایشی نمی‌گنجد. هر دو با خلاقیت‌های نوآورانه اثبات کردند که اندیشه و احساس آدمی هرگز سکون پذیر و ایستا نیست و هیچ گونه تهدید و فشار سیاسی و اقتصادی، جنگ، سانسور، عدم امنیت و رعب و وحشت قادر به قطع حیات و پویایی اندیشه، فرهنگ و ادبیات نیست. درست بر عکس هر دو آنها موفق شدند که انواع تهدیدها را به فرصتی برای ژرف‌تر شدن و  تبدیل به نماد باورپذیر فرهنگ ایران در جهان تبدیل کنند. هر دوی آنان درشرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زندگی مشترکی زیسته‌اند و در آثار خود  هم آئینه و هم آئینه دار دوران خویش بوده‌اند.  آثار آنان از چنان توانمندی و تازگی برخوردار است که می‌تواند در هر زمان و مکانی روح و نظر مخاطبین را جلب کند. هر دو فرهیخته ایرانی با دشواریها و تنگناهای گوناگون نه فقط معیشتی بلکه روحی و آزار و اذیت‌های حکومتی نیز روبرو بوده‌اند. اما هیچ کدام ایران را ترک نکردند. هر دو از نمونه‌های مثال زدنی سخت کوشی، انظباط، استقامت، پرکاری، پیگیری و شکیبایی بوده‌اند و اصولاً مهمترین راز موفقیتشان در رواداری و خلاقیت و نه در مصاف جویی، رادیکالیسم و حرکات زیگزاگی بوده است. هر دوی آنان دل بسته تاریخ و سرنوشت و ادبیات غنی ایران و کاربرد زبان شیرین مردم در آثار خود و بویژه متخصص زندگی و فرهنگ فرودست‌ترین اقشار و گروههای اجتماعی ایران بوده‌اند. هر دوی آنان انسانهایی ریزبین و دقیق و نکته سنج‌اند. هیچ چیز از نگاه تیز بینشان پنهان نمی‌ماند. هر دو از سیاست به معنای کلاسیک آن دوری کردند، اما صرفنظر از نوع محصول هر یک، توانستند نه دنباله رو بلکه مؤسس و بنیانگذار مکاتب تازه‌ای در عرصه‌های ادبی و سینمایی شوند که امواج گسترده و تازه‌ای در پهنه‌های اندیشه، ادب و فرهنگ بشری ایجاد نمایند و به شهرتی عالم گیر همچون نمادی از ایران در جهان نائل شدند. از همین رو هر دو به منابع و مراجع معتبر تفکر و ادبیات و سینما بحساب می‌آیند.

اما سخنان دولت آبادی و نیز آثار او بروشنی نشان می‌دهد که میان شخصیت و آثار او با کارگردان فقید، شکافی است پر نشدنی. این شکاف از کجاست؟ چگونه آنرا باید فهمید و تفسیر کرد؟

 بنظر من این شکاف پایه‌ای و پرهیز ناپذیر در دو شخصیت کاملاً متفاوت “تلخ کام و منفی بین” نویسنده از یکسو و “مثبت اندیش” “و زیبایی طلب” کارگردان از سوی دیگر ریشه دارد. از این دو شخصیت با دو خلق و خو و سرشت متفاوت، دو نگاه جداگانه به آدم و عالم شکل می‌گیرد. بطور کلی نیز  شخصیت هم نویسنده و هم کارگردان از همه شخصیت‌های کتاب‌ها و یا فیلم‌هایش جالب‌تر است.  در اکثر موارد، زندگی سر آمدان معرفت از دنیای ادبی یا فیلمی که کوشیده‌اند خود را در آن باز نمایانند یا پنهان کنند، آموزنده‌تر است. نگاهی بر آثار هر دو بروشنی گواهی می‌دهد که  میان نویسنده  و کارگردان و نوع تفکر و شخصیت آنها یک پیوند نزدیک برقرار است.

Kiarostami-Dowlatabadi2

آدم و عالم از نگاه تراژیک دولت آبادی

دولت آبادی انسانی ترشرو، دژم و تلخ کام است. بندرت خوشحال می‌شود. از چهره اش پیداست که آدمی حساس، پراضطراب و مجروح از درد درون است.

جنبه دیگری از شخصیت اش،  بدبینی شدید به آدم و عالم است. به گفته خودش “همه عمر در جنگ با خود بوده است. از نخستین  داستان او “خون و خنجر و شیدا (نام دیگر آن شب‌های قلعه چمن) که نخستین جوانه‌های کتاب کلیدر از دل آن بیرون می‌آید. تا” کلیدر و نیزتا آخرین اثرش “زوال کلنل”، همه شخصیت‌های آثارش صرفنظر از موقعیت‌ها و خصوصیات،  قربانی شرایط اجتماعی جامعه هستند و سرنوشتی تراژیک می‌یابند.

 در مشهورترین رمانش کلیدر انسان را گرگ صفت می‌انگارد که:” سرشت آدمی همچون گرک است که پاره پاره می‌کند”. در کلیدر می‌نویسد: ” چقدر بی چشم و روست این آدمیزاد! همانند گرگ، آدم را پاره پاره می‌کند. فردایش راست راست در خیابان راه می‌رود. این چه جور گرگی است تا روز پیش از غارت حتی تا ساعتی پیش از غارت از بره هم رام‌تر می‌نماید.”

او در” نون نوشتن” می‌نویسد: ” براستی چه به روزگار من، به روزگار ما مردم آمده است. نفرت و ناباوری.. غرایز در هر شخصی مثل سگ هار در زنجیر قیدهای اجتماعی اسیر نگاه داشته شده و در انتظار روزی است که بتواند آن زنجیر را بگلسد، و آن لحظه هنگامه هجوم است، هجوم و تجاوز به امثال خود.”

 در نگاه او زندگی زیبا نیست. جهنم است. آدمی عقرب است که نیش زدنش نه از سر کین که از طبیعتش می‌آید. بیشتر آدم‌ها بخیل‌اند و در باتلاقی گیر کرده‌اند که راه گریزی از آن نیست. عشق در نگاه او جذاب و دلچسب نیست. مثل “آتشی است که انسان را می‌بلعد.” اما در زیر این ترشرویی، بدبینی و یکدندگی نویسنده حساس، ترسی ژرف پنهان است. ترس از سرنوشت شوم، ترس از آینده، ترس از ناشناخته‌ها. لذا او در آثارش متخصص شکار لحظه‌های پریشانی، تشویش، کابوس، نگرانی و اضطراب است. در آخرین رمانش “زوال کلنل” که تنها در یک شبانه‌روز می‌گذرد، اما در بازگشت به گذشته مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ سده اخیر ایران شده است. کلنل در تمام زندگی اسیر حوادثی است که او را به کام خود کشیده است. از زندگی گذشته، تصویری بسیار تاریک و کریه دارد. همه جزییات حوادثی را که در اثر انقلاب و جنگ و اعدام‌ها در ذهنش اثری تلخ و کریه داشته، بیاد می‌آورد. نه فقط بیاد می‌آورد بلکه بطور خستگی ناپذیری هر روز در ذهنش بازتولید می‌کند. نه فقط حوادث تلخ سالهای دور را فراموش نمی‌کند، بلکه همه آنچه که شادی پرور، مثبت، الهام بخش و آینده نگرند، در زیر سایه آن کابوس‌های مخوف، محو و نابود می‌شوند. کلنل که همسر گناه آلود خود را در حضور فرزند به قتل رسانده، همه فرزندانش را در انقلاب، جنگ و اعدام زندانیان سیاسی از دست می‌دهد. سرخوردگی و اندوه و بی‌انگیزگی سراسر وجودش را احاطه کرده است. سرانجام راه گریز از کابوس‌ها را در خودکشی می‌یابد. اما این سرنوشت تراژیک شامل همه شخصیت‌هایی است که  در گذرگاههایی از رمان از “کلنل محمد تقی خان پسیان” تادکتر محمد مصدق، ستارخان، به آنها اشاره می‌شود.

آدم و عالم از نگاه روادارنه و مثبت اندیش کیارستمی

کیارستمی اما با چهره گشوده، لبخند آرام و عینک دودی‌اش هرگز خود را درگیر حوادث شخصی، سیاسی خاصی نکرد. سبک او همواره فاصله گیری از فاجعه یا حادثه و نگاه از بیرون به آنست. نگاه هلکوپتری کیارستمی به خیر و شر بشری و زندگی، در زلزله‌ای مهیب یا سر بزنگاه بأس و سرخوردگی وخودکشی یک انسان بیچاره، در جستجوی شکار لحظات و انگیره هایی است که ارزش زندگی و زیبایی‌ها و خوشی‌های آنرا پاس دارد. این رویکرد ناشی از ذهنیت مثبت اندیش و شخصیت آرام و راه حل جوی اوست. کیارستمی همچون یک نقاش، سینماگر، طراح، و هنرمند بدون ادعا همه خلاقیت هنری خود را در راه رواداری، انساندوستی، برداشتی مثبت از زندگی و ارزش آن و باور به انسانیت و صلح گذاشت. خصوصیات انسانی و رفتار فروتنانه و بی ادعای او و نیز پشتکاری و روایتگری مثال زدنی‌اش از او انسانی نمونه ساخته بود. او به خود و هر انسان دیگر همچون موجودی یگانه و بی همتا می‌نگریست و از اینرو در رویکردش همواره ضد کلیشه سازی و کلیشه پردازی بود.  از دید او هرانسانی بدون رؤیا و امید می‌میرد. تم اکثر فیلمایش در آمدن از تاریکی و حرکت بسوی روشنایی است. همواره ارزش زندگی را به یاد بیننده می‌آورد. در واکنش به سخت‌ترین و زهر آلود ترین انتقادها رویکردی بس روادارانه داشت. فقط بیتی از اشعار سعدی را می‌خواند که: «گر خسته‌دلی نعره زند بر سر کویی / عیبش نتوان گفت که بی‌خویشتن است آن.

Kiarostami

هرچه شرایط ایران سخت‌تر و خفقان آمیزتر می‌شد، بر شکوفایی و نبوغ او افزوده می‌شد. تصادفی نیست که «خانه دوست کجاست»، «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون»، «طعم گیلاس»، «کلوزآپ نمای نزدیک» و «باد ما را خواهد برد» از آن کارهایی است که کیارستمی در بدترین سال‌های زندگی اجتماعی و سیاسی ایران تولید کرد. او آن سالهای دشوار و نفس گیر را تبدیل به فرصتی برای تأمل در سبک‌ها، ایده‌ها و راه حل‌های تازه می‌کرد. همین توانمندی در شکار زیبایی‌ها، شادی‌ها و مثبت اندیشی ها در سخت‌ترین سالهای جنگ و خفقان و اعدام بود که او را در ردیف ده کارگردان بزرگ تاریخ سینما و در رده پنج کارگردان بزرگ آسیا نشاند. در ذهنیت کیارستمی روشنایی به تاریکی و دوباره از تاریکی به روشنایی حرکت می‌کنند و به نوزایی و تجدید حیات پایان می‌پذیرد. معمولاً آخرین دقایق هر فیلم است که سبک مستندگونه و ادغام دو ویژگی پارادوکسال یعنی سادگی و پیچیدگی به فرجامی می‌رسد که فشرده پیام اوست. زمانی درباره نسبت فیلم‌هایش با شرایط اجتماعی ایران گفت: «در تمام فیلم‌هایم خواسته‌ام این است که تصویری مهربان‌تر و صمیمی‌تر از انسانیت و کشورم به نمایش بگذارم.» او بزرگترین سرمایه بشر را مشکلات او می‌دانست.

سپردن نقش اول و یا قهرمان داستان و یا رساننده پیام اصلی فیلمهایش به کودکان و نیز آدم‌های عادی مانند کهنسالان آذری یا شمالی نه فقط نشانه وارستگی و آزاداندیشی این سینماگر بلکه ریشه در نگاه او به رابطه میان دشواریها و راه حلهای عملی در زندگی واقعی دارد. در نگاه کودکان و کهنسالان آزموده که زیستن را می‌ستایند و سرشت لطیف‌تر و مسالمت جویانه تری دارند،  تمرکز بر یافتن راه حلهای ساده و واقعی است و نه بر مشکلات به ظاهر پیچیده و تراژیک زندگی.

 خوش بینی یا بدبینی؟ کدام یک؟

 برداشت خوش بینانه و بدبینانه از سرشت آدمی یا حوادث زندگی، تاریخی به درازای عمر انسان دارد. شاید بتوان گفت که اکثر نویسندگان و هنرمندان و سینما گران بزرگ به تمامی فیلسوف‌اند، اما کلام و ابزار و قواعد دیگری برای بیان خود بکار می‌برند. آیا این تصادفی است که میان رمان نویسی، زندگی نامه نویسی و فلسفه کثرت گرایی و فردباوری همواره یک پیوند ناگسستنی وجود داشته است؟ اگر بتوان بدون پذیرش فلسفه تکثرگرا که مستلزم رد ایمان به حقیقت مطلق است، به کار هنری و فعالیت ادبی پرداخت بدون تردید نتیجه‌ای جز قدیس نامه نویسی عاید نخواهد شد. مقایسه میان دو نگاه مثبت و منفی به زندگی نشانه آنست که زندگی صرفاً سلسله‌ای از رویدادها و حوادث خوب و بد نیست، بلکه نوع نگاه هر کس به زندگی نیز بخش بزرگ و اصلی آنرا تشکیل می‌دهد. این به هنر و نیز به شخصیت هر کس که بخشی از آن ارثی و ژنتیک است،  بر می‌گردد که زندگی را چگونه ببیند و بخواهد. بخش مهمی از این شخصیت که ذهنیت فرد را شکل می‌دهد، در ناخودآگاه یا نیمه پنهان و یا شاید تجربیات خوب و بد دوران کودکی هر کس نهفته است.  گرچه در زندگی واقعی اکثر آدم‌ها، روزهای خاکستری که ترکیبی از خوش بینی و بدبینی است، دست بالا را دارد. اما انسان را تنها موفقیت‌ها و شکست‌هایش نمی‌سازد. بلکه رویاهایش، نوع نگاهش به زندگی و توانمندیهای واقعی‌اش در آن لحظه‌های عذابی می‌سازد که برای تحقق رویاهایش می‌ایستد و می‌جنگد. بقول کیارستمی:” آدمی هنگامی موفق می‌شود که از عهده عملی کردن افکار و رویاهایش بر آید و گرنه درخشان‌ترین ایده‌ها هم راه بجایی نمی‌برند”. و یا تنها به سرخوردگی و کابوس می‌انجامند.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: