
نور در تمامِ تَرینها


محمد آزرم
نگاهي به بخش اول كتاب
راوي شعر «چاك»، زني ست كه با عبور از آستانهی مرگ، در زنان ديگر تكثير شده و حالا در زمان روايت، لحظاتی را به ياد میآورد كه حاصل همين فراروي از تن يكه است. نامي پنهان كه ديگر نمیميرد و خاطرات همهی گمنامان مدفون در گورستانها را با خود دارد. زني از كلمات كه نامها و آوازها را با خود دارد و صدایی متكثر است و حتی وقايع هولناك را روايت نمیكند، واكنش خودش، جيغ كشيدن خودش را بازگو میكند و گوشهای مخاطبش را میگيرد كه همين جيغ را هم نشنود:
شاید فقط زندگیِ من بود
که این گونه گیج
بر چشمهای قرمزتان نشست
ای روشناییِ تنِ من بگذر!
شاید فقط حواسِ سیاهم بود
مثلِ کسی
که پشتِ در افسوس میخورَد.
از بقیع تا خاوران را با خود بِبَرَم بزنم به چاک!
آوازهای کوچکِ جان را با خود بِبَرَم بزنم به چاک!
اسمِ شیکِ تهران را با خود بِبَرَم بزنم به چاک!
ای روشناییِ تنِ من بگذر!
من پُشتِ هم جیغ میکِشم
من پُشتِ هم گوشهای تو را
میگیرم وَ جیغ میکِشم…
دنیا گناهِ من است ای لکّههای بیهدف!
دنیا گناهِ من است ای خندههای بیشمار!
دنیا گناهِ من است و
من
جیغ.
گناههای خندان را با خود بِبَرَم بزنم به چاک!
(و غيره. جديري. سپيده. ص 6 و 7)
ايستادن در موقعيتي فرازماني، به شكل گرفتن شعر در قطعه روايتهاي موازي منجر شده اما اين شعر فعلاً روي كاغذ جاخوش كرده است و براي آشكار كردن فرم خودش دستكم بايد اجرايي شفاهي شود به نحوي كه توازي روايتها و تداخل آنها، بلندي و آهستگي صدا، و ضرباهنگ قطعهها را بشنويم. بدون اجراي شفاهي، نداي جمعي اندوه و خشم فرو خوردهاي كه بين قطعه روايتها پنهان است، شنيده نميشود. علاوه بر اين شعر «چاك» روي كاغذ هم ميتواند به صورت افقي سطربندي شود تا به فرم خودش نزديكتر شود و همزماني عبارتها و مفصلبندي آنها روي كاغذ هم مشاهده شود. ترجيعات «با خود بِبَرَم بزنم به چاک» و «اي روشنايي تن من بگذر» در چيدمان افقي و همزمان عبارتها، چنين نقشي دارند و به صورت تركيب با عبارتهاي ديگر ضرباهنگ كلام را اداره ميكنند؛ ضمن اين كه ساير عبارتها را هم ميتوان برمبناي موقعيتي كه نسبت به هم ميسازند در صفحه، جانمايي كرد.
این آواز تُرش کرده است
غم، تُرش کرده است
برکت برای زمین
بی کاست و بی کم
تُرش کرده است؛
عبور
و مرگهای چشمدارِ شما
که میریزد روی هم
بدناش را دیدنیتر میکند …
امشب این آهِ لعنتی کدام گوشه است و من کدام گوشه؟
آوازهای یک طرَفه
در هوای تکراری
به گوش میرسد
و گوش
کنار کشیده میشود از گوش کردن.
(همان. ص 11 و 12)
اين شعر مكمل شعر چاك با فرمي متمايز است. راوي اين شعر آنچه را كه بايد و ميخواهد بگويد، پنهان ميكند؛ به بيان ديگر راوي شعر، حرف خود را فروميخورد و سنگيني نگفتناش موضوع اصلي شعر ميشود. با اشارههايي حدود فضا را روشن ميكند تا غلظت تاريكي، بيشتر ديده شود؛ جايي كه خنديدن، هوا خوردن و مردن شكل ندارد؛ جايي كه همه چيز ممنوع است و گفتن از همه چيز ممنوعتر. سطربندي عمودي اين شعر با فرم روايت آن متناسب است و روايت به شكواييهاي از خود جمعي تبديل ميشود. پايانبندي شعر با پرسش از غياب عدالت و آزادي همراه است و شعر هم از اين مفاهيم نامي نميبرد و به اشارههاي نمادين اكتفا ميكند:
کلافهام از کلافهای سَر در گُم
کلافهام از کلافهای سَر در گُم؛
ترازو به احترام چه کسی ترازو شده است؟
و آب به احترام چه کسی آب
گناهِ خُرد شدهی من!؟

سپیده جدیری
نگاهي به بخش دوم كتاب
عين يك انسان ماقبل تاريخ
خوابهايم را جبران مي كنم
و از وسط
گونه گونه شوم
اگر بشود چشمهايم را جبران كنم
بگذارم سرِ كوه
تا دنيا را
بلندتر ببيند
اگر بشود بدوم تا ميدان آزادي
باز تاكسي بگيرم تا ساعتي از تاريخ
و خياباني را
پر از انقلاب ببينم
اگر بشود خندههايم را جبران كنم
دهانم را
و از نگاههاي بيصداي شما
گوشه بگيرم
(همان. ص 20 و 21)
اين شعر با توجه به لحن، زمان و فضا ميتواند در كتاب «و غيره» جاي خود را تغيير دهد و سومين شعر بخش اول كتاب باشد. روايت اين شعر با ترفند شروع ناگهاني و پايان سجاوندي خود، ضلع سوم دو شعر ياد شده است و راوي در آرزوي به دست آوردن فرصتي براي جبران كارهايي ست كه حق انجامش را داشت اما به خاطرش مجازات شد.
اين سه شعر را ميتوان به ياري همين ارتباط فرمي، هم به صورت اپيزوديك و هم به صورت يكپارچه براي اجرا تدوين كرد.
كلاهم را بر ميدارم
براي صدايي كه روبهرويم را پر كرده است
براي اين غرچ غروچ جويدنهاي نابههنگام
كه گوشم را پر كرده است
كه گوشتم را براي هميشه.
(همان. ص 34)
اين شعر روايت حذف ديدن است در جهاني كه تنها صداي جويدنها وجود آدمي را پر كرده است. خود اين شعر فرمي ديداري ندارد و بخشي از جهان مصرفي راوي شده است با اين تفاوت كه به وضعيت خودش آگاه است و همين آگاهي شعر شده است.
رنگ از همه چيز ترمز ميكند
و ميپاشد به غربهايم
به آنچه بسيار است
به غروبي كه در همه چيز
در همه چيز
طلوع كرده است.
(همان. ص 37)
اين شعر از كارهاي كوتاه و كامل اين كتاب است كه لحظهاي شهودي را با ترفند حساميزي، به جهان تعميم ميدهد و زوال آن را اعلام ميكند.
جديري در روايت حس يا لحظه و قرار دادنش در موقعيت شعر، مهارت دارد و آگاهانه آن را در شعر كوتاه، فرم ميدهد و از موسيقي عبارتها و جملههاي كوتاه و تكواژهها براي پايانبندي به موقع شعر استفاده ميكند. مثل شعر 20 با شروع «از خستگيام و خوابم و اتاقم خستهام» و شعر 21 با شروع «از من تا تو سال به سال فاصله بود». علاوه بر اين در شعرهاي كوتاه، وقتي به مكاشفهاي زباني ميرسد مثل حركت دومينو آن را تا ضربه پاياني شعر پيش ميبرد مثل شعر 22 كه مكاشفه زباني سطر اول را تا ايهامهاي پياپي دو سطر انتهايي ادامه ميدهد:
گوشههايم يك زن است
گوشهترينهايم؛
مرا از چشم مياندازد
لبهايم را از دهان
و لباسهاي زير به رو ميافتند
با گوشههاي زنتر:
صدا
قلب
بو
رگ
از جلويم تا روبهرو
از سر به بالايم.
(همان. ص 42)
منبع:
سپيده. جديري (1392). وغيره، تهران: بوتيمار