نگاهی به دفتر شعر “اتفاقی روشنم” ملوک ایرانمنش
ملوک ایرانمنش، شاعر متولد رفسنجانِ کرمان است. او دانشآموختۀ علوم اجتماعی از دانشگاه تهران و دبیر بازنشسته است. کتاب “اتفاقی روشنم” ملوک ایرانمنش که سال گذشته بوسیلۀ نشر نون به چاپ رسیده، اخیرا بهعنوان یکی از نامزدهای مرحله نخست جایزه شعر شاملو انتخاب شد. این کتاب بهتازکی بهدست من “شهین خسروی نژاد” رسید و ظرفیتهایش مرا وادار کرد خاموش ننشینم و دست به فلم ببرم که حاصلش نوشتۀ زیر است.
کویر فرزندانش را مخفی میکند و هر از گاهی ناگهان یکی را رومیکند که کسی نمیداند پیشاز این او کجا بوده و چگونه بالیده است. کویر دوست دارد به پنهان کردن دوست دارد به سکوت. ملوک ایرانمنش هم اتفاقی است روشن از دل این خاموشی بیانتها. و شاید هم اتفاقی، روشن است؟ اما این شعرها به ما می گویند چندان هم اتفاقی نیست! این زبان زبانیاست که مینماید پیشتر، طریقها پیموده فارغ از هر ابراز وجودی، و اکنون ضرورت آن را یافته تا لحظاتی از خودش را بر ما آشکار کند.
اما این آشکارگی به سادگی نمودن نیست و زبان میل پنهان کردنش را هم سطر به سطر آشکار میکند تا حتی از خلال افتادن “دکمهها پوست و غلافهای تاریک” هم، تب و تابهایش به تاریکیِ ” طاعونی ” برسند که موذیانه ” موش میدواند” ( اشاره به شعر هفدهم). موشی که احتمالا رویاها را هم مبتلا کند و در مسیر دوانده شدنش تنها ردی از خاکستر تمناهایمان باقی گذارد.
کمی شکسته بود این ” هرگز”
واز توازی فکرهامان کمی
شاید خیالی، قصه ای قطعمان می کرد
در همین صفر مرزی که هر شب بیحجاب میشوم
خواب جایی میان آرزوهای خط خورده از همیشه و هرگز
میگذرد
و ریلهای سرد را رد میکند
فقط فردا را بگو
و تو را
در لباسی که نمی شناسم (شعر سی و چهارم)
در این صفر مرزی معنی و معنایی داشتن پیشاز فراچنگ آمدن لیز میخورد و میگذرد و در ضمن آن اثر رنجی تازه را بر گُردۀ انسان معاصر وانمایی میکند بیکه واگویی کند: رنج دلالت، سویۀ نمادین زبان که از بیرون خراشمان میدهد تا درونمان را به اطاعت درآورد و در قطعیتی یکپارچه و بستهمانند تعریفمان کند اما در مواجهۀ با جریانات خود ارجاع زبان به انجام نمیرسد و به پارادوکسها و چالشهای متنی تغییر سویه میدهد.
مرگی
رقصان میان سلولها
صورتم را خنده مالیدهام
باد در دامن خون چکان به اسفند میرسد
ارباب خودم!
ارباب خودم؟!
کی میرسم به قراری در تقویم سال بعد؟
قراری که قطعی نیست (شعر شعر یازدهم)
ساختار تراژیک “صورتم را خنده مالیدهام” آیا میتواند موقعیت معنایی مرا با صورتکی حاجی فیروزانه در قلمرویی ایمن به تبات برساند؟ آن سرخابهایی که باید چهره را برای آماده شدن در جشن سال نو گلگون میکرد اکنون سرخ آبهایند بر دامن، سرخ آبهایند بر دامنه… و باد… و باد که در هیچ تقویمی مسجلمان نمیکند. نه! قرار سال بعد قطعی نیست! سال بعد قطعی نیست!! این نمایش مرگوار زبان، وحدت میان دال و مدلول را در فضایی رقصان معلق میکند.
همین تعلیق موقعیت که ساخت فرمی و معنایی متن مدام در حال جسمیت بخشیدن بدان است، شعرهای ملوک را از زننماییهای مفرط شعر زنان میرهاند تا، اغلب، از تعریفی مشخص برای خود خودداری ورزد و اگر وظیفهای از این بابت هست (که نیست) آنرا به سیلان سطرها و بازیهای دلالتی واگذارد.
سرخ بودم
در کفشی که عشق را به جاهای باریک میکشید
آنقدر که آدمها به هم بزنند
ما خنده دار شدهایم عزیزم در زخمهایمان ما مردهایم
سربازی که تویی سربازی که منم ( بخشی از شعر سی و ششم)
رویکرد جنسیت در این بازیهای نشانهای با به چالش کشیدن مرزهای تفاوتیِ رویا و واقعیت، لذت و مرگ، خطر کردن و بیدستو پایی، دسترسی به اسناد محرمانه و توبه، و … به غایب شدن چیزهایی و آشکار شدنشان در ساحتی کابوسواره اشاره میکند.
باری شدهام برای خودم
در مارپیچی که به درد میرود
نشانیهای سکوت
با مشتی حرفهای افتاده از دهن
در تاکسی
حدس کیفی را زدهام
پای کسی به اسناد محرمانه باز بشود
طاقباز
من جابهجا توبه میکنم
اما مردهها مارهای امسال اند و لیزالیز از مرگ میگذرند
باری
خوابهای خطر را بمانم؟ بروم؟
چه بچههای بیدست و پایی داری مادر! (شعر سی و یکم)
در شعر بالا شیطنت های زبانیای همچون حرفهای افتاده از دهن، حدسهای کیفی را زدن، و باز شدن پا بهصورت طاقباز به اسناد محرمانه و… که با استفاده از امکانات اعضای بدن شکل گرفتهاند و در مناسبت با دیگر عناصر متن ضمن نمایش طنزی ظریف متنی چند لایه میسازند.
استفاده از فرمهای روایی از دیگر نمودهای مجموعۀ اتفاقی روشنم است. در بسیاری از شعرهای این مجموعه سطرهایی امکان یک روایت را فراهم میکنند و سطرهایی دیگر با منحرف کردن آن، مانع از تبدیل شدنش به روایتی کلاناند. گاه نیز ساختار شعر به گردبادی مینماید که پیشسازههایش را میچرخاند ودرنقطهای دیگر با پایانی غیر قابل انتظار فرو میریزدشان، ساختاری در عین آوار!
موجی تازه میزاید
آب از نقشههای ما بالاتر رفته
شش جزیرهایم
افتاده زیر مهتابی
هیس میشود صدا در انگشتان سکوت
افتادهایم پای سُرُمهامان
ما شش نفر! (شعر دوازدهم)
رخداد لحظه در چنین فرایندی صرفا زبانیاست (در واقعیت هیچ اتفاقی نمیافتد). دالِ “سرم”هامان همان نقطۀ دیگر است تا تمامی سازۀ چرخنده از موجو آبو نفشهو جزیرهو مهتابی را در خود فرو کشد و با دیگرگون کردن فضا، ناپایداری موقعیت را در مرز میان مرگ و زندگی سامان دهی کند. آنچه در اینجا تامل برمیانگیزد تفاوت آن جغرافیای شروع (موجو جزیرهو … ) و این جغرافیای بر زبان نیامدۀ نهایی (تخت بیمارستان) نیست، بلکه فاصلۀ میان آنهاست و چرخش نرم و چالاکی این وسط اتفاق میافتد که زبان اجراکنندۀ آن است تا فاصله بدون احساس خلائی طی شود و با اینهمه حاصل نهایی مثل افشای ساده لوحانۀ یک راز، جریان کلام را به قهقرا نبرد. شعر زیر نمونهای دیگر از چنین تکنیکی است که در آن گره گشایی پایانی هیچ شباهتی به اَشکال گزارشگونه بیشتر شعرهای کوتاه امروز ما ندارد، برعکس، ترکیب سطر آخر نقش عنصر غافلگیری روایت را بمثابه یک “دال” است که بازی میکند از این رو ضمن آنکه به شعر جذابیت متنی میبخشد به شعریتش لطمه نمیزند.
در تو قیام کرده استخوانم
جانم
تحلیل نمیروم
با شور تو ایستادهترم
ایستادهتری در پوست
مشت مشت معدن به انگشت
مرد نمکی! (شعر نهم)
شعرهای اتفاقی روشنم به لحاظ تعداد سطرها کوتاهاند (بلندترینشان ۱۶ سطر)، آیا میتوان آنها را شعر کوتاه بهحساب آورد؟ در شعر فرامدرن ایران به نوشتن شعر بلند تمایل بیشتری دیده میشود زیرا بهنظر میرسد مانورهای قلم، و بازیهای زبانی فضایی میطلبد که در ساختار کوتاه بهدست آوردن آن بسیار مشکل است، و البته همین تصور به پرگوییهای خنثی و حتی کسل کننده در بعضی از شعرها هم منجر شده است . از سوی دیگر آنچه در سالهای اخیر بعنوان شعر کوتاه معاصر به اذهان عمومی راه پیدا کرده اغلب از خلال تولید انبوه دلنوشتهها و خاطره نویسی هاییاست که با شکل ظاهری شعر تقطیع شدهاند تا آنجا که گاه این استنباط بوجود میآید کوتاه نویسی ( بهجز در موارد استثنا) وسیلهای جعلی باشد برای قلمهای تنبل و اندیشههای محدود. شاید کمتر مجموعه شعر کوتاه معاصری را بتوان یافت که تامل برانگیزد و از عمق حسی و اندیشیدگی و زیبایی شنایی بهرهمند بوده باشد.
قلم ملوک ایرانمنش جوری دیگر با کوتاه نویس یرخورد کرده است. این شعرها به لحاظ کمیت کوتاه هستند اما به لحاظ کیفی خیر!، آنها سطرهای بر زبان نیامده دارند و دارای ظرفیتهای سفید خوانیاند. یعنی کلمات آشکاری که بر کاغذ میبینیمشان تمامی شعر را نمیسازند آنها پایههایی هستند که به اتکایشان بتوانیم بخشهای غایب شعر را هم فراخوانی کنیم و از تجربیاتی دیگر بهرهمند شویم. ما در کار او ایجاز در کلام را بهمعنای واقعی دریافت میکنیم. همین دفتر نخستین ملوک نشان میدهد او تا چه حد گزینهکار است و با چه تاملی حاضر به ارایۀ بیرونی نوشتههایش شده است. و این مطمئنا کار تمام شدۀ ملوک ایرانمنش نیست، شعر امروز ما نیاز به چنین نگاهها و رویکردهایی دارد و افقهایی گستردهتر چنین قلمهایی را به سوی خود فرا میخوانند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید