واژههای سکوت
انگار کن که غروب جمعه بود،
زمانی متروکه
در منتهی الیه تاریخ
تصویری فرسوده از ابدیت خشکیده
تندیسِ سرخِ جنون
برهوتِ صدا های آویخته در گلو…
تِکه زار دل
غَرقه زار خون
همان خونِ دل آلوده
این بود همان محصولِ نم گرفته ی خاموشی
از غزل هایی که تنشان درد می کرد
از شعرهایی که سقط شده بودند
واژه هایی که خودکشی کرده بودند
در دهان های دوخته شده
به دست دندان ها…
مگر چه پیش آمده بود؟
مگر کدام کهکشان
از هم گسیخته بود؟
سقف کدام رویا فرو ریخته بود..!؟
#عاطفه مشرفی
درودهااا فوق العاده س سایتتون