UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

 پنج شعر از حسن فرخی

 پنج شعر از حسن فرخی

 

 

۱

ای بی جان! در اکنون

 

یک)

 

ای بی جان! در اکنون

به مرگ بی دلیل تو می اندیشم

تو برای من از هوا مهم تر بودی

برای زدودن اثر منفی یک انزوای تاریخی

برگ آخر تقویم روزانه ی من اما 

از اکسیژن خالی ست

و هیکل دنیا 

در ذهن من مدام شکل عوض می کند

آبی دریا را به تو تعارف می کند 

و بیابان را نشان ات می دهد

تکه ای از ابرها را به تو می دهد و نمی بارد

تو در ذهن من ته نشین می شوی،ای سیال

و تن مرا اشغال می کنی

طبیعت استعداد عجیبی برای مرگ دارد

دایره ای رسم می کند 

و می گوید برای همه جا هست

گلویم پاره شده است از جیغ

کنار لب هام کار گذاشته اند مین

من شبیه تو بودم 

می خواستم مرگ را منصرف کنم،نشد 

ماه سیاه پوشید و سرک کشید به پستوی خانه ات

و روح تو را بالا کشید از ته

کاش ای کاش یک امشب را برای ما می گذاشتی

 

حالت شعر مرا ببین

آخر خط نقطه ای می گذارم 

و به سطر بعد می روم.

 

دو)

 

از زیر سنگ هم شده بیرون ات می کشم

بی که باد بویی ببرد

سردت است؟

عجیب روزی ست بی تو 

خیال مرا به بازی نگیر در خیابان ها،در کافه ها ‌و در زندان ها. 

استخواهایت را از زیر خاک بیرون می کشم

سردت است؟

و چاقو را از پهلوی چپ ات بیرون می آورم.

 

 

۲

در ناگهان

 

در ناگهان‌ پرنده از کوه و جنگل  باز می گردم

سهم‌ من یک‌ تکه زمین بگذارید همین برای من باقی بماند

راحتم کنید به این هم راضی ام به این هم راضی ام  به این هم.

 

در ناگهان باران  موج ها مرده اند

سکوت یک‌ جزیره ی کوچک  برای من باقی مانده است

بگذارید نام‌ وحشی  ام را  اینجا  برای تان بنویسم 

به این هم راضی ام به این هم راضی ام به این هم.

 

در ناگهان داغ شعله ها مرده اند

مسبب زخم ها میان‌پاره های تقویم‌ پنهان  است

یک‌ اجاق سیاه شده را برای من باقی بگذارید 

به این هم راضی ام به این هم راضی ام به این هم.

 

در ناگهان 

آفتاب از پشت ابرها ظهور می کند 

دقیقه ی اکنون را برای من باقی بگذارید

کنار رود مرده نبض های سرکش ام را رام می کنند

به این هم راضی ام 

به این هم راضی ام 

به این هم.

 

 

۳

من معترض 

 

یک)

در خیابان تاریک  به دختری جوان شلیک می کنند

نگاه کنید گلوله ای جمجمه اش را سوراخ می کند

خون از دماغ و دهانش بیرون‌ می ریزد

چشمان خیس اش 

        به دوربین ها

           خیره مانده است،

این عکس را بدون رتوش  برای تمام خبرگزاری ها ارسال می کنند

قاتل خودی ست هنوز نفس می کشد در این‌بند، 

به قلب من هم سری می زند

از تکاته های مرگ ردی سرخی بر جای مانده است،ببین!

فردا نشده‌  روزنامه ها تیتر زده اند:این مرگ ساختگی ست.

خدا را 

ابلیس در زمین  سفره ی وهن گسترده است.

 

مین پای دختری جوان راقطع می کند

دلش می خواست عروس من می شد

هیچ کس اما از رویای رنگین او حرفی نمیزند

روزنامه های می نویسند:این زخم هم ساختگی ست.

ای نبض بی قرارشده وقت آن است هر آنچه که باید بگویم

اینجا بنویسم  و امضاء کنم.

وقت شورش است من آنارشیست نیستم

وقت بزک شعارهاست 

من  شاعرم به بلوع شعر هایم می اندیشم

و به گل سرخی که  سمت چپ پیراهن ام شکفته است

حالا تابوت ها را 

اینجا 

برای تان‌ رو می کنم.

خدا را

کودکان ابلیس  در زمین‌ وهن بازی می کنند.

 

مهاجران بی گذرنامه هجرانی می خوانند وحوصله ی موعظه ندارند 

آنان به جنون ادواری دچار شده اند  

روزنامه ها اما : از حرفاحرف نام شان پرهیز می کنند.

مطلب اما از این قرار استگل های رازقی روی دست من می ریرند

و نبض های سرکش را رام‌ می کنند.

جنگاوران برای مردمان ترسخورده رجز می خواند.

و من  در این آشفته حالی هر چه می گویم از بی قراری ذهن است.

اینجا هر روز  زنان خسته ی شیرین  ساعت ملاقات شان را تتظیم می کنند

تا شبی سیر به رختخواب شان بروند

کسی هست آیا  برای شان طلب آمرزش کند؟

خدا را 

ابلیس در نیمه ی شب جهان طهور می کند

در  مرکز اصلی تروریست ها و مواد مخدر 

 

شما که نفس های جورج فلوید را شماره می کنید:

فشار زانو روی گردن،آهان:”هشت دقیقه و چهل و یک ثانیه”

و بعد خفگی در خیابان تاریک.

آیا وقت مرگ آسیه پناهی رامحاسبه کرده اید؟

داخل چنگک مکانیکی  در خرابه ای تاریخی با اسپری فلفل/تنگی نفس 

و بعد صبح پیدا نیست.

حالا که حرف مرگ‌ پیش آمد، ماسک بزنید،لطفن.

خدا را 

بیرق سباه ابلیس بالای بام خانه ها تکان می خورد.

 

من نگران آتیه ی دخترم بودم

باور نمی کردم که مرگ نام همینی است که در آسمان تهران رخ می دهد

و ما مسافر بی بازگشت پرواز ۷۵۲ اوکراین شدیم

هواپیما با شلیک دومین موشک‌ سقوط می کند

به ساعت:”شش و نوزده دقیقه و سی و پنج ثانیه”

روزنامه ها اما از نقص فنی یا خطای انسانی می نویسند

از این خبر سود می جویم تا فرصتی  برای علاج تکرر ادرارم  بیابم

خدا را 

خنازیریان تهران را در آغوش می گیرند 

و از میان جماعت  پرهیاهو می گذرند. 

 

شما که نگران روح جهان هستید 

آیا حواس تان به رگ های یخ زده ی ماهست 

و زنان‌ و مردانی که سر به زمین سرد می گذارند؟ 

مردان انتحاری دور بساط تریاک و علف نشسته اند 

و بعد از نئشه گی در کوچه های دنیا می دوند

 

شاعر دیگر سر نترسی دارد از میان تانک ها و هراس ها می گذرد

و خودش را  به عاطفه های سرکوب شده می رساند.

 

 

۴

هر کی یه جور عاشق میشه آره

این وسط تصور کن یه دختر قشنگو به هم تعارف می کنن نامردا،  

کف اتاق بهش تجاوز می کنن.

روی صندلی بهش تجاوز می کنن توی راهرو بهش تجاوز می کنن

و بعد پیشانی ماه رو پاک می کنن

تا اوضاع عادی بشه و کار و بارشون سکه بشه   

اما انگار یه جای کار ایراد داره،

یکی از اونا  سوزاک داشته و دختره رو آلوده کرده نامرد

دختره از ریخت افتاده و لاغرشده و شلوار از کونش می افته 

کسی به رسانه ها اعتنایی نداره و نجابتی در کار نیست        

یهو میگن دختره عاشق اونی شده

که برای درمون دردهاش مسکن های قوی بهش داده

تا در نوبت بعدی توی

یه رختخواب تر و تمیز به کار سکس شون ادامه بدن         

و بعد خیلی شیک بشینن سر میز صبحونه 

دیگه اسم‌ تجاوز رو نمیارن                   

خیلی راحت وانمود می کنن هیچ اتفاقی نیفتاده 

معتقدن همه جا میشه عاشق شد و یه کونی عوضی پس انداخت     

وقت خداحافظی هم می دونن چیکار کنن نامردا.

 

 

۵

هنوز هم به غیاب گل یاس عادت نکرده ام به غیاب  گلدان های شمعدانی  

به غیاب شب بو ها عادت نکرده ام به غیاب خوشه های انگور 

به غیاب شکوفه های گیلاس عادت نکرده ام.

عطر و بوی دلواپسی در اتاقم می پیچد

به یاد گرمای غیر قابل تحمل شهریور می افتم 

برادرم  تفنگ اش را تعارف کرده بود پس زدم.

بی خواب مانده بودم 

هنوز هم به غیاب دوتا چشم سیاه عادت نکرده ام با تو از غریزه ی مرگ می گویم

روی کاناپه لم داده ام در بلا تکلیفی 

فعلن شب به خیر می گویم تا بعد.

حوض را  و آب انبار قدیمی را فراموش نکرده ام

نقاشی روی دیوار را فراموش نکرده ام

در معرض توفان ام- برگ های زرد را توی اتاق  می ریزند

با تو از غریزه ی مرگ می گویم -فقط تاریخ آگهی ترحیم را عوض می کنند

کنار شومینه نشسته ام  نوبت آلزایمر است که وضعیت خانه را بغرنج کند

فعلن شب به خیر می گویم تا بعد.

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: